Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for آوریل 2010

آیا تاکسی‌ران‌ها مجازند که در روز‌های برفی و بارانی نرخ کرایه مسیر را بالا ببرند؟ حامد در نوشته‌ای نسبتا قدیمی استدلال کرده است که در روزهای بارانی و برفی ریسک آسیب‌پذیری خودروها بیشتر می‌شود و در نتیجه نه تنها آنها مجاز به بالا بردن نرخ کرایه هستند بلکه در غیر این صورت بازار به تعادل نمی‌رسد و دچار مازاد تقاضا می‌شود. من سعی می‌کنم این موضوع را از طرف له و علیه موضع حامد بررسی کنم و سپس موضع خودم را مطرح کنم.

کسی ممکن است بگوید که با حامد کاملا موافق است اگر چنانچه ما با یک بازار اولا آزاد (ریگوله‌نشده) و ثانیا منعطف (با قیمت‌های غیرچسبنده نسبت به تغییرات عرضه و تقاضا) روبرو باشیم. اما بازار تاکسی کاملا آزاد نیست بلکه تقریبا به صورت صنفی اداره می‌شود و کم یا بیش ریگوله شده است. همچنین کاملا منعطف نیست چرا که نرخ کرایه تاکسی ساعت 3 بعدازظهر (که تقاضا خیلی کم است) با ساعت 6 عصر (که تقاضا خیلی زیاد است) یکی است. نرخ کرایه تاکسی اگر در طول روز و بر طبق عرضه و تقاضای هر ساعت بخواهد تغییر کند، عدم اطمینان زیادی را هم به تاکسی‌ران و هم به مسافر تحمیل می‌کند. در واقع نرخ کرایه تاکسی در طول روز از متوسط انتظاری عرضه و تقاضای کل روز محاسبه می‌شود. به همین منوال در طول یک دوره مثلا شش‌ماهه نیز قیمت تاکسی از متوسط انتظاری عرضه و تقاضا کل آن دوره حاصل می‌شود. در نتیجه در مقایسه با نرخ حاصل از عرضه و تقاضای روزانه، در روزهایی که هوا خیلی خوب است مسافران در واقع کرایه‌ای بیشتر و در روزهایی که هوا خیلی بد است در واقع کرایه‌ای کمتر می‌پردازند. در نتیجه از این موضع، استدلال حامد پذیرفتنی نیست وقتی که می‌گوید در روزهای اول دی‌ماه تاکسی‌ها حق دارند نرخشان را بالا ببرند. چرا که همه از قبل می‌دانسته‌اند که روزهای اول دی‌ماه برفی و بارانی است همان‌طور که همه می‌دانسته‌اند که در تیرماه ریسک تصادف راننده‌های تاکسی کم می‌شود. بنابراین تاکسی‌ها حق ندارند که در روزهای اول دی‌ماه کرایه بیشتر بگیرند هم‌چنان که در تیرماه کرایه‌شان را کم نمی‌کنند.

اما تا این‌جا ما جوری بحث کردیم که انگار شوک برون‌زایی در اقتصاد وجود ندارد در حالی‌که مثلا می‌دانیم که تهران در زمستان سال 1386 با یک شوک بزرگ از برف و کوران روبرو شد. در نتیجه ما حداقل در تیوری باید مرز بین تغییرات سیستماتیک (قابل انتظار) و غیرسیستماتیک (که انتظار آن نمی‌رفته) را رعایت کنیم (البته حامد به شوک آب و هوایی اشاره کرده اما مرز آن را با تغییرات قابل‌ انتظار روشن نکرده است). ابتدا فرض کنیم که در عمل مرز بین شوک و تغییرات قابل‌ انتظار معلوم باشد. در این صورت چه می‌توان گفت؟ چرا که اگر یک سال اصلا برف نیاید در حق مسافران و اگر بیش از اندازه برف بیاید در حق تاکسی‌ران‌ها اجحاف شده است.

مساله اینجاست که اگر بازار تاکسی کاملا آزاد و منعطف باشد، اشکالاتی ایجاد می‌کند که به‌نظر من اصلی‌ترین آن تحمیل عدم اطمینان در قیمت‌ها است: شما قبل از اینکه سوار تاکسی بشوید، باید از تاکسی‌ران بپرسید که با چه قیمتی شما را می‌برد چون قیمت ممکن است روز به روز و حتی ساعت به ساعت تغییر کند. این وضع، در عمل مشکلات زیادی درست می‌کند. در نتیجه حداقل می‌توان پذیرفت که درجه‌ای از ریگولیشن لازم است. اما از سوی دیگر، اگر برای رفع مشکلات بازار کاملا آزاد و منعطف، تاکسیرانی ریگوله بشود هم ایرادهای جدیدی متصور است: یکی اینکه ضامن اجرایی ریگولیشن‌ها چیست؟ یعنی گیریم که تاکسی‌ها حق ندارند که در روزهای برفی کرایه را بالا ببرند، اما از این باید چه چیزی در عمل در می‌آید؟ دو اینکه در مقابل شوک‌های آب و هوایی چه نوع ریگولیشن (یا سازماندهی مثل بیمه و غیره) جوابگو است؟ مساله دیگری هم مطرح است و آن اینکه مرز شوک‌ها با غیرشوک‌ها در عمل مبهم است. تاکسی‌ها طبق ریگولیشن می‌توانند از ساعت 12 شب تا 6 صبح کرایه بیشتر بگیرند. ساعت یک متغیر قابل اندازه‌گیری و معلوم است اما روز بارانی یعنی چه؟ اگر سر صبح آسمان یک نمی زد هم می‌شود روز بارانی؟ و از این دست سوالات؟

در نتیجه ما باز برمی‌گردیم به ایده بازار آزاد با این تحلیل که با همه اشکالاتش (در اینجا مثلا تحمیل نااطمینانی) نوعی از گرایش به بازار آزاد، چه بسا که بهترین گزینش موجود است. اما این به معنای این نیست که به فکر بهبود بازار تاکسی از طریق ریگولیشن‌های جدید نباشیم.

من در این متن سعی کردم نشان بدهم که بازار خدمات تاکسیرانی نیازمند طراحی (design) مناسب و ریگولیشن‌های (regulations) حساب‌شده جدیدی است. اینکه چه ایده‌ای برای طراحی و ریگولیشن این بازار کار می‌کند موضوع مفصل دیگری است ولی عجالتا شاید خوانندگان این نوشته پیشنهادی برای آن داشته باشند و بتوانیم در کامنت‌ها درباره‌اش بحث کنیم.

Read Full Post »

۲۰۱۰: آتشفشانی در آیسلند فوران می‌کند و برای چند روز مسافرت‌های هوایی لغو می‌شوند تا خطوط هوایی ۲۰۰ میلیون دلار در روز ضرر ‌کنند. اما کسی زمین‌شناسان را به ضعف در پیش‌بینی این پدیده طبیعی متهم نمی‌کند و یا اساساً علم زمین‌شناسی را زیر سوال نمی‌برد.

۲۰۰۸: یک بحران مالی در بخش مسکن و بانکی ایالات متحده شروع می‌شود و به زودی به بسیاری از نقاط جهان سرایت می‌کند. بلافاصله اقتصاددانان از سوی بسیاری (و حتی از سوی خودشان) متهم به ناتوانی در پیش‌بینی این پدیده می‌شوند و عده‌ای اساساً علم اقتصاد را زیر سوال می‌برند یا نابودی آن را پیش‌بینی می‌کنند (منابع البته خیلی بیشتر از این‌ لینک‌هاست و این‌ها تنها چند نمونه هستند.).

اما سوال این است که چرا همه‌ی این بلاها تنها بر سر اقتصاددان‌ها می‌آید؟ چرا کسی زمین‌شناسان را به خاطر ناتوانی‌شان در پیش‌بینی آتشفشان یا زلزله تخطئه نمی‌کند؟ چرا دانش‌مندان هواشناسی برای پیش‌بینی زمان برخورد آذرخش یا وضع آب و هوا در دو سال آینده مورد سوال قرار نمی‌گیرند؟ چرا کسی پزشکان را به این دلیل که دقیقاً مشخص نمی‌کنند عمر طبیعی ما چه‌قدر است محکوم نمی‌کند؟

خلاصه چه فرقی هست بین علم اقتصاد (اگر آن را علم بدانیم) و سایر علوم، که انتظار چنین پیش‌بینی‌هایی از اقتصاددان‌ها می‌رود اما از سایر علوم نه؟

Read Full Post »

پیش‌بعداًنوشت: این یک نوشته‌ی کاملا جدی است. پس لطفا قبل از هرگونه قضاوتی، و قبل از رها کردن نوشته بر مبنای آن قضاوت زودهنگام  و بی‌بنیانتان (که مثل سایر قضاوت‌هایتان است)، آن را تا انتها بخوانید؛ وگرنه اصلا نخوانیدش و بروید و در کافه‌ی ما تجمع نکنید (و جاهای دیگر هم تجمع نکنید).

خوب، البته قبلا در کافه در مورد نرخ ارز و لزوم اصلاح آن بحث شده است و اخیراً خبر نگران‌کننده‌ای از تشکیل کمیته‌ای برای اصلاح نرخ ارز انتشار یافته است. اما نگران‌کننده از آن جهت که همواره در این‌گونه تحلیل‌ها و خبرها منظور از به اصطلاح «اصلاح»، افزایش نرخ ارز بوده است. اما من می‌خواهم در اینجا مخالفت جدی خود را با این ادعا که اصلاح نرخ ارز به معنای افزایش آن است مطرح کنم و نشان دهم که دلایلی که معمولا برای این مدعا آورده می‌شود بی‌اساس بوده و اصلاح واقعی نرخ ارز کاهش آن است.

در این استدلال که نرخ ارز باید افزایش پیدا کند معمولا تمام تلاش صورت می‌گیرد که نشان داده شود افزایش نرخ ارز به نفع تولیدکنندگان و صادرکنندگان داخلی خواهد بود. اما برای پی بردن به بی‌پایه بودن این استدلال کافی است توجه کنیم که با افزایش نرخ ارز، هزینه تولید تولیدکنندگان/صادرکنندگان نیز به دلیل بالا رفتن قیمت کالاهای وارداتی که در فرایند تولید به کار می‌روند افزایش یافته و در نتیجه افزایش نرخ ارز در نهایت به ضرر خود ایشان خواهد بود.

اما در چرایی لزوم کاهش نرخ ارز، می‌توان به دلایلی از جمله کاهش نرخ تورم و مسئله مهمی به نام «ارزش پول ملی» اشاره کرد. با کاهش یافتن نرخ ارز، قیمت کالاهای وارداتی کاهش می‌یابد و به این ترتیب تورم داخلی نیز (که پیش‌بینی می‌شود با اجرای طرح هدفمندکردن یارانه‌ها تا ۷۰ درصد نیز برسد) کاهش می‌یابد. تنها تصورش را بکنید که در شرایطی که با اجرای هدفمندکردن یارانه‌ها چنان تورم بالایی را تجربه خواهیم کرد نرخ ارز نیز افزایش یافته و در نتیجه قیمت کالاهای واراداتی نیز افزایش یابد. آیا این باعث وارد شدن فشار مضاعف به خانوارهای ایرانی که همواره از تورم رنج‌ها کشیده‌اند نخواهد بود؟

استدلال دیگر برای کاهش نرخ ارز، همان‌طور که پیش‌تر به آن اشاره شد، افزایش ارزش پول ملی است. همان‌طور که می‌دانید در حال حاضر یک دلار حدود ۱۰٬۰۰۰ برابر یک واحد پول ملی ما (ریال) ارزش دارد که این باعث سرافکندگی و خدشه‌دار شدن غرور ملی ما است. به‌علاوه، این واقعیت که هر دلار بر اساس PPP و محاسبات بانک جهانی تنها بین ۴۰۰ تا ۵۰۰ تومان است، نشان می‌دهد که در حال حاضر نیز دلار بسیار بیش‌تر از ارزش واقعی خود قیمت‌گذاری شده است. البته، علاوه بر پایین آوردن نرخ ارز با مکانیزم بازار (افزایش عرضه‌ی ارز نفتی در بازار ارز) یک راه مؤثر دیگر در تقویت پول ملی، حذف چندین صفر از واحد پول ملی است که خوشبختانه بانک مرکزی با درایت در حال پی‌گیری این طرح می‌باشد. تصور کنید که با حذف ۴ صفر از واحد پول ملی، قیمت یک دلار با یک «ریال جدید» برابری خواهد کرد. (و این البته یک تیر و دو نشان خواهد بود چون تورم نیز از این راه مهار خواهد شد.) اگر علاوه بر این، بانک مرکزی با مکانیزم بازار در جهت پایین آوردن ارزش دلار اقدام کند حتی می‌توانیم شاهد باشیم که ۱ ریال از ۱ دلار نیز باارزش‌تر شود که این به خودی خود دست آوردی بزرگ و باعث غرور ملی و منبع تأثیرات مهمی در رفاه خانوارهای رنج‌دیده ایرانی خواهد بود.

اما مهم‌ترین دلیل و شاه‌بیت غزل دلایل موجود برای کاهش نرخ ارز آن است که تنی چند از ما کافه‌نشینان قرار است در راستای مقاصد علمی خود به زودی مقادیر معتنابهی ارز خریداری کنیم و از این جهت کاهش یافتن نرخ ارز، حداقل در کوتاه‌مدت (تا زمانی که ما ارزهایمان را خریداری کرده باشیم)، دیگر نه تنها مسئله‌ای در حد یک پیشنهاد، بلکه ضرورتی است چاره‌ناپذیر که رفاه ما مردم و پیش‌رفت علم شدیداً به آن بستگی دارد و از این رو باید مورد توجه جدی سیاست‌گذاران کشور قرار گرفته و پرداختن به آن در صدر فهرست اولویت‌های تصمیم‌گیری کشور درج گردد.

نتیجه آن که چندان هم به تحلیل‌هایی که از اقتصاددانان در این‌ور و آن‌ور می‌خوانید خوشبین نباشید و همیشه در نظر داشته باشید که همواره ممکن است پشت یک تحلیل اقتصادی، منافع شخصی قرار داشته باشد. هر چه باشد، اقتصاددانان، بر اساس تئوری‌های خودشان، به عقلانیت و حداکثرسازی مطلوبیت فردی معتقدند و، به نظر من، این آن‌ها را خودخواه‌تر و غیر اخلاقی‌تر از دیگر دانشمندان می‌سازد. (البته به استثنای ما کافه‌نشینان، که هم اقتصاددان هستیم و هم کاملاً اخلاقی. چراکه اگر منافعی هم داشته باشیم صادقانه بیان می‌کنیم؛ مانند همین نوشته.) البته این به آن معنا نیست که هر تحلیلی که بر مبنای منافع شخصی قرار داشته باشد لزوماً غلط است؛ بلکه حالت رایج‌تر آن است که گزاره‌هایی درست نیز در لابه‌لای تحلیل گنجانده می‌شود و در مواردی خاص حتی ممکن است تمام تحلیل درست باشد، مانند تحلیلی که من در بالا آوردم و به تک‌تک جملات آن اعتقادی جدی و راسخ دارم. اما در نهایت، هدف زنهاری بود به خودمان و در عین حال یک شوخی، هرچند ناکام!

——————————-

پی‌نوشت: یک نفر همّتی مضاعف کند و به این تحلیل آبکی من در بالا پاسخ دهد. می‌ترسم این شبهه‌هایی که افکنده‌ام پایه‌های ایمان برخی سست‌ایمانان را لرزانده باشد که در آن صورت دچار عذاب وجدانی تیمارناپذیر خواهم شد.

Read Full Post »

دوست‌مان سجاد واحدی مطلبی برای کافه نوشته است که در ادامه می‌آید:

شاید تنها خوبی که اقتصاد داره اینه که بتونیم دنیای اطرافمونو خوب بفهمیم، اتفاقایی که می‌افتن، کارایی که آدمای دور و برمون می‌کنن رو بتونیم تجزیه تحلیل کنیم. کسایی که اقتصاد می‌خونن شاید بگن، بابا دست مریزاد، از اقتصاد فقط همینو فهمیدی؟ ولی من که فکر می‌کنم ما تنها کار مفیدی که بتونیم بکنیم اینه که بگیم آقای سیاست‌گذار (سیاست‌مدار) کاری به کار بازار نداشته باش، بازار گلیم خودشو بهتر از هر کس دیگه‌ای می‌تونه از آب بیرون بکشه. بگذریم، در مورد چیزی که اطلاعات زیادی ندارم بیشتر از این اظهارنظر نکنم.

نزدیک عید رفته بودم میوه بخرم، قیمت‌هایی که تعاونی‌های دولتی زده بودند واقعا عالی بود، از نصف قیمتی که سوپری نزدیک خونمون زده بود هم کمتر بود. مسافت هردو فروشگاه یکی بود، کیفیتشون هم که برابری می‌کرد، طبیعتا هرکدوم ارزون‌تر بود باید از اون می‌خریدم (عقلایی‌تر بود). تا اینجای داستان برا همه‌مون تکراریه. اما مسئله‌ای که برام جالب بود و باعث شد که این سفرنامه رو بنویسم، صحنه‌هایی بود که توی فرآیند خرید مشاهده کردم و به خیال خودم با چیزایی که تو اقتصاد خوندم جور کنم. بدون داوری به جای خواننده، سعی می‌کنم تنها چیزایی که دیدمو بگم، هرچند بعضی جاها شاید نتونم جلوی احساسات خودمو بگیرم.

فرآیند خرید این جوری بود که اول باید اسم می نوشتی و هروقت که نوبتت می‌شد می‌رفتی خریدتو می‌کردی. فقط چند نکته ظریف داشت که باید دقت می‌کردی:

  • کامیونی که بار می‌آورد تو ساعت‌های خاصی می‌اومد و اگه می‌خواستی پرتقال بخری باید منتظر می‌موندی تا موعدش برسه.
  • چون همه باهوش بودن و عقلایی رفتار می‌کردن و قیمت این فروشگاه از همه جا پایین‌تر بود، تقاضا به شدت بالا بود.
  • چون بودجه دولت یه مقدار مشخصی هست، عرضه میوه هم محدود بود.

این نکات فنی قضیه بود و اصل داستان بعد از این نکات بود که بروز می‌کرد.

۱- مازاد تقاضا به شکل کاملا مشهودی بالا بود، صفی طولانی از مردم که منتظر بودند تا یار رخ بنماید.۲- کسی که لیست افراد رو می‌نوشت همین‌جوری، به صورت خودجوش از آسمون می‌افتاد. (رانت خوبی هم نصیبش شده بود.) ۳- فروشنده، اصلا اخلاق خوبی با شهروندان نداشت. ۴- یه تعدادی از خواص هم از صف دیگه‌ای که جدا از این لیست بود می‌خریدند. ۵- نمی‌تونستی میوه‌ای که می‌خری رو انتخاب کنی. ۶- قیمت اسمی میوه به صورتی جنون‌آمیز پایین بود، نمی‌دونستی دلت به حال این فروشنده بسوزه که آتیش به مالش زده بود یا فروشنده گرون‌فروش بغل خونتو نفرین کنی که نزدیک عید، مراعات حال همسایشو نمی‌کنه. ۷- یکی می‌گفت آقا تو نوبت نرو، یکی می‌گفت آقای واحدی که صدا زدین منم، منم شک کردم که شاید تازگیا شناسناممو عوض کردم و دیگه صدامم در نیاوردم، یکی می‌گفت آقا با کارت ملی اسمارو چک کن. چند بارم فروشنده از کوره دررفت که حالا که اینجوریه نمی‌فروشم، البته بیچاره راست می‌گفت. برنامه‌ریزی برا این همه آدم که صفو رعایت کنن، اسماشونو یادداشت کنی و هزار کوفت و زهرمار دیگه واقعا یه اداره منظم و منسجمی می‌خواست و کار چندتا فروشنده ساده نبود، البته یه بازرس هم بود که نشسته بود بغل بخاری گرم شه، کاری هم به کار کسی نداشت.

تو این گیرودار یه رقابت انتخاباتی هم بین بعضی از افراد که علاقه خاصی به فعالیت‌های اجرایی، سیاسی و… داشتند درگرفته بود. می‌خواستند برن بالای وانت لیست رو دستشون بگیرن و فرآیند تنظیم صف‌بندی رو در اختیارشون بگیرن. چند نفر بالای وانت می‌رفتن و هرکدوم یه پیشنهاد جدیدی داشت، نحوه اسم خوندن جدیدی پیشنهاد می‌داد و از این کارا. جوّی که مردم پایین می‌دادن تعیین می‌کرد که کی اسمارو بخونه. تو این مورد مشتریایی که پایین بودن حق انتخاب داشتن و کسی بالا می‌رفت که یه سرو گردن از بقیه بالاتر بود ولی در مورد فروشنده که قدرت چانه‌زنی نداشتن…(خودتون می‌دونین). البته بقیه که بالا بودن ولی هیچ اختیار و مسئولیتی نداشتن، با حرفاشون، پچ پچ کردناشون ووو، می‌تونستن رو نحوه اسم خوندن و نحوه صف‌بندی تاثیر بذارن.

وقتی این صحنه‌ها رو می‌دیدم جاهایی از اقتصاد تو ذهنم می‌اومد. جاهایی که بیشتر برام جالب بود: بازار، حقوق مالکیت کلاس دکتر غنی‌نژاد، مطلوبیت، فلسفه وجودی دولت مدرن، عرضه و تقاضای خودمون، بازتوزیع، چانه‌زنی در اقتصاد سیاسی، رقابت، انحصار، ضریب جینی، اردوگاه کار اجباری، داس، گندم و…، اینا بودن.

با خوندن این متن مطمئنا چیز جدیدی به دانشتون اضافه نشده که قصد منم این نبود. اینم نبوده که چیزی که هممون بلدیم بیشتر بحث کنیم، متن طنزی هم نبود که لااقل دورهم بخندیم (تواناییشو ندارم). این کارم شبیه کاریه که وقتی کلاس اول ابتدایی بودم، انجام می‌دادم. اون موقعا تا یه حرفی، کلمه‌ای، چیزی یاد می‌گرفتم، سعی می‌کردم وقتی تو خیابون یا کوچه و بازار راه می‌رم، اون کلمه رو ببینم و تکرارش کنم، یا بگم این شبیه همونی هست که خانم معلم یادمون داده و من می‌تونم بخونم، با اون کلمه فکر کنم.

Read Full Post »