Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for سپتامبر 2011

متنی که در ادامه می‌خوانید، اولین مطلبی است که به عنوان کافه‌نشین می‌نویسم. از این فرصت استفاده می‌کنم و از همه‌ی کافه‌نشینان، خصوصاً دوست عزیزم کافی، که من را در جمع خود پذیرفتند تشکر و قدردانی می‌کنم.

با افزایش نابرابری در ثروت و درآمد در ایالات متحده، برخی تصور می‌کنند که اقتصاد این کشور به خدمت ثروتمندان درآمده است. گرچه این واقعیتی است که فاصله‌ی بین ثروتمندان و سایرین در سال‌های اخیر افزایش پیدا کرده است [1]؛ اما شرایط آنچنان که بعضی اعداد نشان می‌دهند ناگوار و نابرابر نیست.

بخشی از افزایش نابرابری در درآمد به علت روندهای طبیعی در جمعیت است. به صورت کلی، نابرابری درآمد بین کهن‌سالان بیشتر از جوانان است زیرا آنان زمان بیشتری برای صعود به قله یا نزول در چاه داشته‌اند. علاوه برآن، نابرابری در میان افرادی که بیشتر تحصیل کرده‌اند زیادتر است. احتمالاً افرادی که کمتر تحصیل کرده‌اند درآمدی نزدیک به هم دارند، و البته درآمدشان کمتر از دیگران خواهد بود. درحالیکه نوع توانایی‌ و انگیزه‌ها میان افراد با تحصیلات بالاتر بسیار متنوع‌تر است، که نتیجه‌ی آن درآمدهای گوناگون خواهد بود. بنابراین از آنجاکه متوسط سن جمعیت و میزان تحصیلات در ایالات متحده در حال افزایش است، نابرابری به صورت طبیعی افزایش پیدا خواهد کرد.

توماس لِمیکس، استاد اقتصاد دانشگاه بریتیش کلمبیا، روندهای جمعیتی را علت سه-چهارم از افزایش نابرابری درآمد در مردان و 69 تا 95 درصد از افزایش نابرابری درآمد در زنان می‌داند [2]. به عبارت دیگر افزایش نابرابری در درآمد تنها به دلیل بی‌عدالتی، سیاست‌گذاری عمومی نامناسب و غیره نیست.

نکته‌ی دیگر اینکه درآمد تنها شاخص اندازه‌گیری نابرابری نیست، حتی مهمترین شاخص اندازه‌گیری آن هم نیست. به عنوان مثال نابرابری در مصرف (تفاوت بین آنچه فقیر و غنی مصرف می‌کنند) شاخص مناسب‌تری به نظر می‌رسد. اگر این شاخص را مورد توجه قرار دهیم، متوجه می‌شویم که مقدار آن در ایالات متحده افزایش قابل‌توجه‌ای پیدا نکرده است [3]. البته مصرف علامتی ایده‌آل برای رفاه نیست؛ یک روند بالا و ثابت خرید می‌تواند نشانگر افزایش بدهی باشد، و توانایی خرید سینمای خانگی به معنی داشتن قدرت مالی برای خرید خدمات بهداشتی و درمانی نیست.

احتمالاً بهترین متغیر برای مطالعه‌ی نابرابری «رضایت‌مندی» است که البته از نظر اندازه‌گیری سخت‌ترین است. اما نابرابری در رضایت‌مندی نسبت به نابرابری در درآمد کمتر هدف قرار گرفته است. فردی که  پانصد هزار دلار  در سال درآمد دارد، 10 برابر بیشتر از فردی که پنجاه هزار دلار درآمد دارد خوشحال نیست. و کسی که پنجاه هزار دلار درآمد داشته باشد می‌تواند از قسمت قابل توجه‌ای از امکانات دنیای مدرن استفاده کند. حتی اگر پول بیشتر منجر به رضایت‌مندی بیشتر شود، این کار را با نرخی کاهنده انجام می‌دهد (مطلوبیت 1000 دلار درآمد بیشتر برای فردی که پانصد هزار دلار درآمد دارد بسیار کمتر از 1000 دلار بیشتر برای فردی با درآمد پنجاه هزار دلار است)، و گویا به صورت طبیعی نابرابری در رضایت‌مندی را کنترل می‌کند.

مطالعات رضایت‌مندی بر اساس پرسشنامه و گزارش اشخاص نشان می‌دهد که با گذشت زمان، نابرابری در رضایت‌مندی در ایالات متحده افزایش پیدا نکرده است. علاوه برآن نابرابری در رضایت‌مندی در ایالات متحده تقریباً به ‌اندازه‌ی سوئد و دانمارک (دو کشوری که به مساوات در درآمد معروف هستند) است [4]. بنابراین جامعه امریکا فرصت‌های خوبی برای افراد ایجاد می‌کند تا رضایت‌مند باشند گرچه همه را ثروتمند نمی‌کند.

اگر به «استراحت» در طول سال‌های 1965 تا 2003 نگاه کنیم، متوجه می‌شویم که افرادی که کمتر تحصیل کرده‌اند نسبت به افراد تحصیل‌کرده بیشتر استراحت کرده‌اند. به عبارت دیگر افرادی که درآمد بیشتری دارند سخت مشغول به کار هستند و فرصت کمتری برای تفریح دارند.

در پایان، سئوال مهمتر این است که چرا باید نگران نابرابری در هر شکلی بود؟ باید به خاطر داشت که برابری در فرصت‌ها بسیار مهتر از برابری در درآمد است. دولت باید شرایطی را به وجود آورد تا همه فرصت‌های برابری داشته باشند که بتوانند از استعدادهای خود برای کسب موفقیت استفاده کنند. اگر این شرایط ایجاد شده باشد آنگاه دلیلی وجود ندارد تا نگران توزیع درآمد که نتیجه‌ی توانایی، انتخاب و تلاش افراد است باشیم.

منبع: نیویورک تایمز، 25 ژانویه 2007.

——————————————————————————————————————————————

[1] برای اطلاع از وضعیت فقر و نابرابری در ایالات متحده مراجعه کنید به فصل بیستم از منکیو (2009) مبانی اقتصاد.

[2] Lemieux, T., (2006) “Increasing Residual Wage Inequality: Composition Effects, Noisy Data, or Rising Demand for Skill?”, American Economic Review, Vol. 96, No. 3, pp. 461-498.

[3] Krueger D., and F. Perri, (2006) “Does Income Inequality Lead to Consumption Inequality?”, The Review of Economic Studies, Vol. 73, No. 1, pp. 163-193.

[4] See the symposium in Journal of Happiness Studies, December 2005.

Read Full Post »

در نوشته‌های پیشین بار‌ها در خصوص آزادسازی بازار کار در ایران سخن گفته‌ایم(1) و همواره سیاست‌گزاران را تشویق کرده‌ایم که سیاست‌های منعطف‌تری در قبال بازار کار در پیش بگیرند. در این نوشته سعی خواهم کرد که برخی نظم‌های آماری در ایران در مقایسه با سایر کشورها را بررسی کنم و امیدوارم در نوشته‌های آتی به دلایل چنین نظم‌های آماری و راه‌حل‌های ممکن بپردازم.

1. در ایران سهم نیروی کار از کل تولید در سطح بسیار پایینی قرار دارد. به عبارت دیگر نظام تولیدی در ایران بدلیل برخی سیاست‌گزاری‌های دولتی به سمت استفاده بیش از اندازه از سرمایه فیزیکی سوق داده شده است. به عنوان مثال سهم نیروی کار از کل تولید داخلی رقمی در حدود 25 درصد است درحالیکه همین رقم در آمریکا برابر 55 درصد است(2). به نظر می‌رسد این نسبت عامل درجه اول در نرخ بالای بیکاری در ایران می‌باشد. اگر سیاست‌های دولت در یک بازه 5 ساله بتواند سهم نیروی کار از تولید را به رقم قابل دسترسی 30 درصد برساند یعنی سهم نیروی کار از تولید 20 درصد افزایش یافته است. با فرض ثابت ماندن تولید، در ازای چنین تغییری به اندازه کل تعداد افراد جویای کار که بی‌کار هستند، شغل جدید ایجاد می‌شود. البته این مسئله فرضی به این معنی نیست که مشکل بی‌کاری حل خواهد شد. چرا که با افزایش شغل‌های موجود میزان مشارکت افراد در بازار کار افزایش خواهد یافت. بلکه این مثال نشان می‌دهد که تکنولوژی موجود عامل درجه اول در تعداد شغل‌های اندک در بازار کار است.

2. بیکاری در میان جوانان بسیار بالا است. نرخ بیکاری (اشتغال) برابر نسبت افراد بی‌کار (شاغل) به افراد جویای کار است. بر اساس این تعریف نرخ بی‌کاری در میان افراد 15 ساله و بیشتر در شهرها برابر 17 درصد است. اما همین رقم برای جوانان 15 الی 24 ساله در حدود 35.8 درصد است. (اینجا) این رقم به طرز باورنکردنی بالا است. به عبارت دیگر از هر 3 جوانی که جویای کار هستند یک نفر نمی‌توان شغل مناسب خود را پیدا کند. در مقایسه با سایر کشورها باید به این نکته توجه کرد که اغلب کشورها، اعم از آمریکا، در بدترین شرایط تاریخی نرخ بالای بی‌کاری قرار دارند ولی با این حال نرخ بی‌کاری در آمریکا در حدود 9 درصد است. (اینجا و اینجا) و نرخ بی‌کاری جوانان 15 الی 24 ساله آمریکایی در حدود 20 درصد است. (اینجا و اینجا)

3. تحصیل در طول زمان در ایران ارزش خود را از دست می‌دهد. در حالیکه در سال 1380 تنها 10 درصد بیکاران افراد با تحصیلات عالی بودند، در سال 1386 حدود 23 درصد از بی‌کاران دارای تحصیلات عالی می‌باشند. (اینجا) البته توضیح این پدیده چندان پیچیده نیست چرا که در سال‌های اخیر روند استخدام دولتی کاهش یافته است و تعداد افراد با تحصیلات عالی نیز افزایش یافته است. چرا که حدود 2/3 افرادی که تحصیلات عالی دارند جذب بخش‌های عمومی می‌شوند (اینجا). اما این خود نیاز به توضیح دارد که چرا بخش خصوصی چندان تمایلی به استخدام افراد با تحصیلات عالی ندارد. از سوی دیگر در حالیکه در سال 80 یک فرد با مدرک کارشناسی 66 درصد بیشتر از متوسط جامعه حقوق می‌گرفت این رقم در سال 87 به کمتر از 55 درصد کاهش پیدا کرده است. (اینجا ، اینجا)

4. نرخ مشارکت در بازار کار بسیار پایین است. نرخ مشارکت بیان‌گر درصد جویندگان کار و یا افراد فعال از کل جمعیت موجود در سن کار است.  برای مثال نرخ متوسط مشارکت در ایران در بهار 1389 برابر 43 درصد برای کل اقتصاد و 68 درصد برای مردان است (اینجا). همین ارقام برای آمریکا در حدود 65 درصد برای کل اقتصاد و 70 درصد برای مردان است (اینجا). بدیهی است اختلاف فاحش بین نرخ مشارکت ایران و آمریکا ناشی از نرخ مشارکت تقریبا ناچیز زنان در ایران است. مشارکت در بازار کار و عدم مشارکت در بازار کار یک تصمیم اقتصادی است که آحاد اقتصادی بر اساس احتمال موفقیت در یافتن شغل مناسب، جویای کار می‌شوند. حال فرض کنید زنان ایرانی با نرخی معادل زنان آمریکایی (حدود 60 درصد) جویای کار در بازار بودند. در این صورت نرخ بی‌کاری در ایران رقمی معادل 41 درصد می‌بود. به عبارت دیگر اگر فرصت‌های برابر برای زنان در یافتن شغل وجود می‌داشت و آنها نیز چون مردان در بازار کار مشارکت می‌کردند با تعداد شغل موجود در ایران نرخ بی‌کاری بالای 40 درصد می‌بود.

5. تعداد افراد دو شغله در ایران بسیار بالا است. همان‌طور که بابک نشان داده در ایران حدود 18 درصد کارکنان دارای شغل دوم می‌باشند (اینجا) در حالیکه این رقم در آمریکا چیزی در حدود تنها 5 درصد شاغلین را شامل می‌شود(اینجا). این نشان می‌دهد شغل‌ها در ایران دارای درآمد و کیفیت چندانی نیستند و شاغلین مجبورند به دنبال شغل دوم باشند.

البته نظم‌های آماری دیگری نیز می‌توان ارائه داد (به عنوان مثال در مورد بازنشستگی، دوره بی‌کاری، اقتصاد زیرزمینی…) ولی بر اساس داده‌های موجود و اهمیت نظم‌ها، این 5 مورد مهم‌ترین شاخصه‌های بازار کار در ایران هستند.

——————————–

(1) به عنوان مثال در این نوشته بابک به درستی اشاره کرده است که حداقل دستمزد باعث ناکارایی در بازار کار می‌شود. و یا در این نوشته من اشاره کرده‌ام که عدم امکان آزادانه کارکنان توسط شرکت‌ها به ورشکستگی شرکت‌ها و افزایش هزینه‌های آزادسازی یارانه‌ها منجر می‌شود.

(2) برای محاسبه این اعداد از روش زیر استفاده شده است. اگر به حساب‌های ملی ایران بر اساس نظام SNA1993 مراجعه کنید، در جدول 107 پرداختی به کارکنان در کل اقتصاد از سال 1375 گزارش شده است. کافی است این عدد را بر تولید ناخالص داخلی تقسیم کنید و سهم نیروی کار از کل تولید در اقتصاد ایران بدست می‌آید. برای مورد آمریکا  می‌تواند در بانک فدرال سنت لوئیس دو سری GDP و COE که به ترتیب تقریبا معادل تولید ناخالص داخلی و پرداختی کارکنان در مورد ایران است را بدست آورده و بر هم تقسیم کنید.

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: