درستش همین است که از چیزهایی بنویسیم که به نوعی دانش دست اول و در عین حال ادیت نشده ای است از زندگی در دل دانشکده های اقتصاد. این تجربه ها اینقدر هم ساده به دست نمی آیند و اگر هم بدست بیایند اینقدر ساده به بیان در نمی آیند. پس باید سطلی بیندازم در مخزن تجربه های ناگویای خویش تا اگر خوش شانس باشم از این چاه آبی بیرون بکشم.
علم اقتصاد قبل از هر چیز نه درباره تورم است نه رفع بیکاری و نه رشد اقتصادی و نه هیچ یک از این شاخصهای اقتصادی. بگذارید اینطور بگویم: علم اقتصاد همانقدر راجع به این چیزهاست که فیزیک راجع به ساختن اتوموبیل است. یا بگذارید مساله را به این شکل بازتعریف کنم: باید یک قدم به عقب برداشت و پرسید که اصلا چرا اقتصاد یک علم است؟ چه چیزی در تحلیل اقتصادی بوده که آن را تبدیل به یک علم کرده است؟
منظور از فیزیک این است که ما چگونه میتوانیم رفتار اجسام را پیش بینی کنیم. به همین قیاس منظور از علوم اجتماعی این است که ما چگونه می توانیم برآیند تعاملات افراد را پیش بینی کنیم. مخاطب تحصیلکرده من چه بسا که بین بیست تا سی سال در مدرسه و دانشگاه بوده ولی حتی یکبار و برای یک روز ذهنش درگیر حل یک مساله اقتصادی (به معنایی که سعی بر شرحش دارم) نبوده است. هدف من از این نوشته پس شاید کم کردن فاصله ذهنی خودم و مخاطبم باشد. مخصوصا بخاطر خلأ نظام آموزشی ایران که هیچ چیزی از ریاضیات علوم اجتماعی آموزش نمیدهد. اصولا این تصور در بین ایرانیها هم کم نیست که خیلی چیزها بر خیلی چیزها تاثیر دارند و به بیان دیگر هر چیزی میتواند علت هر چیزی باشد. خود همین تصور که بشدت رایج و بشدت نادرست است جایی برای علوم اجتماعی نمیگذارد. اما من نمیخواهم در این نوشته راجع به این چیزها بنویسم و اجازه بدهید که برگردم به همانجا که شروع کردم: علم اقتصاد قبل از هر چیز درباره این است که «چگونه میتوان در عام ترین شکل ممکن، برآیند تعاملات و تبادلات افراد را پیشبینی کرد؟»
آنچه اقتصاد را تبدیل به یک علم متمایز میکند به خاطر جوابهایی است که به این سوال میدهد که در یک عبارت به «مفهوم تعادل» برمیگردد. تعادل در ساده ترین شکلش مجموعه ای از قیمتها است که در آن قیمتها، عرضه و تقاضای هر کالا برابر میشود. مهمترین قضیه علم اقتصاد نشان میدهد که برای حالتهای بسیار گسترده ای از ترجیحات افراد در انتخاب کالاها و خدمات و برای حالتهای بسیار گسترده ای از شکل تولید این کالاها و خدمات، چنان قیمتهای تعادلی وجود دارند و نه تنها وجود دارند بلکه یکتا هم هستند. من باید ادامه بدهم که این قیمتها چی هستند یا دال بر چی هستند. مثلا بصورت خلاصه شاید بگوییم که این قیمتها برآیند و هماهنگ کننده رفتار افراد است، اما بهتر است به جای خلاصه کردن و زخمی کردن بحث، آن را به فرصتی دیگر بیندازیم.
بدون تصوری از اینکه برآیند رفتار افراد چیست اصلا تحقیق و مطالعه درباره مسایل اقتصادی معنی پیدا نمیکند. رابطه این بخش از اقتصاد با بخش دیگری که درباره تورم و اشتغال و تجارت است بسیار شبیه به رابطه فیزیک با مهندسی است. همه اینها که نوشتم شاید شبیه به مقدمه ای باشد. مقدمه ای برای نزدیک کردن ذهن مخاطبم به خودم. خط خطی هایی برای یک پاکنویس رسمی تر و البته مقدمه ای ناتمام.
مقدمه ای ناتمام
مِی 4, 2014 بدست فرید
اين موضوع بخصوص در ايران كه سوء مديريت ها به گردن اقتصاد انداخته ميشه و البته گاه تئوري هاي اقتصادي هم خوب جواب نداده اند بحث طولانيه
اما در كل فارغ از اينكه علم اقتصاد دنبال چه چيزي هست فكر مي كنم قدرت عمده علم اقتصاد تاكنون در مديريت شرايط عادي و تحليل بحران ها پس از رخداد بوده تا پيش بيني آنها. بلنچارد بعد از بحران مالي اخير اعتراف كرد كه هنوز بايد ياد بگيرد و براي همين از دانشگاه بيرون زداگرچه مكانيزم هاي آن بحران براي دانشجوي ساده هم الآن بديهي است اما آن زمان براي اكثر پروفسورها هم خلاف آن بديهي بود. در كل اما نه اقتصاددانان كه فكر كنم بانكدارها براي جيب خودشان در پيش بيني هاي علمي و عملي موفق تر عمل كرده اند
به نظرم نباید برای جواب به این سوال ذهن خودت رو محدود به چارچوب سنتی مطلوبیت بکنی. مخصوصا قبل از هر چیز باید بدونیم از چی حرف میزنیم وقتی میگیم خوشبختی یا خوشحالی. شاید این سخنرانی کوتاه کانمن یک ایده ای بهت بده که اقتصاددانها چطور به این مساله فکر میکنند:
من خودم دانشجوی اقتصاد هستم؛ یه سوال هست مدتهاست ذهنم رو درگیر کرده و اون اینکه مفاهیمی مثل «خوشبختی» و «عزت نفس» آیا در مرزهای علم اقتصاد قرار میگیرند؟ (البته میدونم «اقتصاد خوشبختی» چند سالی است موضوع تحقیقات اقتصاددانان هست اما چهطور ممکن هست چنین مفاهیمی رو تحلیل کرد بدون وجود یکایی استاندارد برای اندازهگیری، مشکلی که برای مطلوبیت هم وجود داشت)
در جواب ds باید بگم کارای موسسه لگاتیوم رو میتونید پیگیری کنید..درباره اقتصاد خوشبختی و البته سوال شما خیلی کار کردن…