Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for فوریه 2013

سروش در این پست در بلاگ تازه تازه تاسیسشان (اندیشکده اقتصاد) بحث قبلی طرح فورش سربازی و بازتوزیع درآمد حاصل میان سربازان را ادامه داده و به نوعی سعی کرده به انتقادهای من در پست قبلی‌ام هم در آنجا پاسخ بدهد.

سروش در واقع پیشنهاد جدیدی (هر چند مشابه) را مطرح کرده که مکانیزمی است برای تبادل اختیاری خدمت سربازی میان مشمولان به صورت غیرمتمرکز (مانند یک «بازار» برای خدمت سربازی). با این که تفاوت این طرح با طرح قبلی در ظاهر چندان زیاد نیست اما به نظر من این این مکانیزم جدید انتقادهای قبلی من را تا حد زیادی برطرف می‌کند، و مانند طرح قبلی تبعیض‌آمیز و در نتیجه ناعادلانه نیست و در نتیجه طرح جدید یک بهبود واقعی و قابل دفاع است که می‌تواند قدمی میانی باشد برای رسیدن به حالت ایده‌آل، یعنی سربازی حرفه‌ای/اختیاری. البته این به معنای بی‌نقص بودن طرح جدید نیست و اگر کمی فکر کنیم احتمالا می‌توانیم ایرادهایی هم در این طرح پیدا کنیم. اما به نظر من هدف این بحث‌ها دقیقا همین است که سعی کنیم ایده‌هایمان را سیقل بدهیم تا جای ممکن تا به ایده‌های بهتری برسیم.

هم‌چنین، من فکر می‌کردم نیازی به توضیح ندارد که پست قبلی من به معنای دفاع از سربازی اجباری نبود، بلکه به نظر من به وضوح سربازی اختیاری به سربازی اجباری برتری دارد که برخی از دلایلش را سروش در پست جدیدش آورده. بلکه بحث من نقد طرح قبلی بود که به نظر من، حداقل به آن شکلی که بیان شده بود، قابل دفاع نبود. اما ظاهرا نیاز به توضیح داشت و در نتیجه این توضیح را در اینجا آوردم!

در نهایت، به نظر من پاسخ‌هایی که سروش سعی کرده به انتقادهای من از طرح قبلی بدهد قانع‌کننده نیست و مشکلات آن طرح را حل نمی‌کند. بلکه بعضی از جواب‌های سروش تکرار همان ایرادی است که من به آن نقد وارد کردم و نه جواب به نقد من. اما به نظر من با وجود طرح جدید نیازی به ادامه آن بحث‌ها نیست و بهتر است بحث‌ها را بر روی این طرح جدید متمرکز کنیم.

Read Full Post »

جوزپه تورناتوره یک فیلم خیلی دلربایی هم دارد به نام افسانه ۱۹۰۰ (The Legend of 1900). داستان خیال‌انگیز زندگی آدمی است به اسم دَنی (Dannie)، که در سال ۱۹۰۰ روی یک کشتی کروز (تفریحی-مسافرتی) متولد و سپس از سوی والدینش همان‌جا ترک ‌شده، که تا آخر عمرش در دهه سوم زندگی نیز همان‌جا می‌ماند… این آدم از بچگی در کنار خدمه کشتی بزرگ شده و زندگی می‌کند. همان‌جا از مسافرین، از قصه‌ها و غصه‌هاشان چیزها یاد می‌گیرد و از دریچه چشمان آنها دنیا را می‌شناسد… همان‌جا نیز عاشق دختر مسافری می‌شود با چشمانی قشنگ، که نهایتاً رفتنش را برای همیشه از عرشه کشتی به تماشا می‌نشیند… همان‌جا خودش روی پیانوی کشتی موسیقی یاد می‌گیرد و همان‌جا سبک جاز (همان که این روزها خانم مصطفی‌زاده می‌نوازد و انصافاً خوب هم می‌نوازد) را بی‌آن‌که قبلاً چیزی در موردش شنیده باشد، ابداع کرده و صفحات ضبط‌شده‌اش را به گوش جهانیان می‌رساند…

1900

در صحنه‌های پایانی فیلم، سال‌ها گذشته و کشتی دیگر عمر خود را کرده است. تمام وسایل را تخلیه کرده و می‌خواهند کشتی را در اسکله منفجر کنند. اما دنی رفته یک گوشه کشتی قایم شده و بیرون نمی‌آید. صمیمی‌ترین دوست ترومپت‌نوازش به جستجویش می‌رود تا راضی‌ به خروجش کند. دنی که چند سال پیش به تشویق سایرین یک‌بار تصمیم به خروج گرفته اما در میانه پلکان کشتی از این تصمیم منصرف شده بود به رفیقش می‌گوید: «می‌دونی روی اون پله‌ها چی دیدم؟ تو تمام اون شهر درندشت، همه چیز بود جز یه انتها. چیزی که من نتونستم ببینم، انتها بود، انتهای دنیا… یه پیانو رو در نظر بگیر. ۸۸ تا کلید داره. یه جا شروع میشن و یه جا هم تموم میشن. تو می‌دونی که ۸۸ تا کلید داره و با اون ۸۸ تا کلید می‌تونی بی‌نهایت آهنگ بسازی. من اونو دوست دارم… اما اون بیرون، اون ور پلکان، میلیون‌ها کلید وجود داره. واقعیت اینه که انتهایی ندارن و بی‌نهایتن. اگه تعداد کلیدا بی‌نهایت باشه، باهاشون نمی‌تونی آهنگی بسازی… بی‌نهایت شهر، بی‌نهایت خونه… خیابونا رو دیدی؟ هزار تا از اونا بود. چه‌طوری درست یکیشونو انتخاب می‌کنی؟ چه‌طوری درست یه زن، یه خونه رو انتخاب می‌کنی؟ یه قطعه زمین رو که مال خودت باشه… یه راه واسه مردن…» خلاصه در کشتی می‌ماند و وقتی کشتی را منفجر می‌کنند می‌میرد.


وقتی خلق می‌کنی، وقتی می‌نویسی، وقتی می‌سازی… یکی از آزاردهنده‌ترین مسائل «انتخاب» است. عجیب است که مثلاً هر چه قاموس لغوی گسترده‌تری داری، نوشتن برایت دشوارتر است! انتخاب کلمات برای متن، عذابی است برای خودش. مدام باید آنها را پس و پیش کنی و در انتخابشان وسواس به خرج دهی، تا ذهنت راضی شود که هیچ جور دیگری نمی‌توانستی منظورت را برسانی. هر چه از موضوعی بیشتر می‌دانی، سخت‌تر می‌توانی درباره‌اش صحبت کنی! نسبت به آن که کمتر می‌داند، ذهن تو بیشتر درگیر و خسته می‌شود و همین اغلب از نوشتن و صحبت کردن بازت می‌دارد.

از فلان دوست/آشنا/هم‌کلاسی/استاد دانشگاه می‌خواهی برای فلان وبلاگ/روزنامه/مجله مطلب بنویسد. می‌پرسد «از چه بنویسم؟» می‌گویی «از هر چه». هیچ‌وقت نمی‌نویسد! کافی است بگویی درباره فلان موضوع بنویس. چارچوب و تعداد سطورش را نیز مشخص کنی. می‌نویسد!

انتخاب موضوع پایان‌نامه نیز همین‌طور است. عذاب الیمی است واقعاً. اکثر دانشجویان ترجیح می‌دهند موضوعشان برایشان مشخص شود، تا اینکه خودشان آن را مشخص کنند. امکان ندارد هتلی را انتخاب کنی و طی سفر مدام به این موضوع فکر نکنی که چه انتخاب‌های بهتری می‌توانستی داشته باشی. انبوه سؤالات ذهنت را درگیر می‌کنند.

به همین سیاق است انتخاب سایت‌های اینترنتی خبری، خرید وسایل الکترونیک و ارتباطی (موبایل، لپ‌تاپ، تلفن، تلویزیون) از میان انواع متعدد و سرسام‌آور برندها و گزینه‌ها، انتخاب محل مسافرت، انتخاب دارو، انتخاب اسکوپ‌های بستنی، انتخاب همسر، انتخاب کانال‌های تلویزیون، انتخاب سهام مناسب در بازار سهام، انتخاب صندوق سرمایه‌گذاری مناسب و یا حتی انتخاب هویت (Identity) برای خودت! الباقی‌ مثال‌ها را تو خود انگار کن…

به زعم من اقتصاد علم آزادی است. اقتصاد در باب انتخاب حرف می‌زند و آزادی هم یعنی همین؛ یعنی «آزادی انتخاب». همان که فریدمن نام کتاب (یا در واقع فیلم) خود را بر آن گذاشت. اما خیلی جاها این آزادی، بار گران (Burden of Choice) است.


TED یک سخنرانی دارد از Barry Schwartz (روان‌شناس و استاد دانشگاه امریکایی) در همین باب. در واقع معرفی کتاب خودش است به نام پارادوکس انتخاب (The Paradox of Choice). لب کلامش این است که «هزینه فرصت از رضایت ما می‌کاهد». حرف اصلی‌اش این است که که اگر بخواهیم رفاه شهروندان را بیشینه کنیم، لزوماً راهش این نیست که آزادی‌های فردی (تعداد انتخاب‌ها) را بیشتر کنیم.

در این اثنا به نتیجه تحقیقات خود و دیگرانی اشاره دارد که نشان می‌دهند در بسیاری موارد، هر چه انتخاب‌های بیشتری داشته باشیم، از نتیجه انتخاب خود بیشتر ناراضی‌ایم و همین امر لذت انتخابی که کرده‌ایم را از ما می‌گیرد. من باب مثال در مطالعه‌ای روی طرح‌های داوطلبانه بازنشستگی، ثابت شده که به ازای هر ۱۰ صندوق سرمایه‌گذاری اضافی‌تری که به افراد معرفی شده، نرخ مشارکت آنها در این طرح‌ها ۲٪ کاهش یافته است!

امروز دیگر هیچ کس نمی‌تواند با دید هزینه فرصتی به زندگی بنگرد و فکر نکند که انتخاب های بهتری هم بوده که او از آنها غفلت کرده است. هر جا که نشسته‌ایم (سر کار، در دانشگاه، در تختخواب، مشغول بازی، مشغول ورزش، در مسافرت و …) مدام در فکر سایر کارهای جایگزینی هستیم که الآن می‌توانستیم انجام دهیم. امری که در گذشته و برای پیشینیان احتمالاً هرگز وجود نداشته است. (همین شما که الآن این مطلب را می‌خوانید احتمالاً به این فکر هستید که چه کارهای بهتری می‌توانستید به جای آن انجام دهید!)


تمام این حرف‌ها باعث نمی‌شود که من آزادی را نفی کنم؛ درود بر آزادی! البته که آزادی خوب است، اما به هر حال معایبی نیز دارد. با این حال، نکته‌ای که شاید دنیای بازاریابی امروز احتیاج دارد درباره‌اش بیشتر بداند این است که:

There is no question that some choice is better than none, but it doesn’t follow from that, that more choice is better than some choice.

از این منظر اگر بنگریم، شاید زندگی کردن در کشوری جهان سومی همچون ایران آن قدرها هم بد نباشد…

Read Full Post »

از آغاز سال میلادی جدید، پست‌های کافه‌اقتصاد روز اول و پانزدهم هر ماه میلادی منتشر می‌شود و البته به‌صورت گاه و بیگاه نیز ممکن است در روزهای دیگر مطالبی منتشر شود. همچنین چند بلاگ به شرحی که می‌آید به پیوندها اضافه شده است:

بلاگهای فارسی:

اندیشکده اقتصاد وبلاگ گروهی جمعی از محصلان و و فارغ‌التحصیلان جوان اقتصاد است که هفته گذشته تاسیس شده است. سروش، طهورا، نیما، سعید، امیررضا، علی و محمدرضا در این بلاگ خواهند نوشت و ما مشتاقیم که از مطالب آنها چیزی یاد بگیریم.

بلاگ یادداشت‌های مدیریت ریسک را نیام می‌نویسد. این بلاگ مقالات جالب و ملموسی دارد درباره مباحث مدیریتی-اقتصادی.

بلاگهای انگلیسی:

A Fine Theorem عنوان بلاگی است از کوین برایان دانشجوی پی‌اچ‌دی کلاگ نورث‌وسترن که روی تحقیقات روز اقتصادی و گاهی هم مقالات کلیدی قدیمی –بویژه حیطه‌های مختلف در اقتصاد خرد، تاریخ اقتصادی، نوآوری و اقتصاد سیاسی و اقتصاد شهری- خلاصه و نقد می‌نویسد. به‌نظرم این بلاگ یک کالای عمومی مفید است برای کسی که می‌خواهد آشنایی سریع و کلی با برخی مقالات مطرح در حیطه‌های ذکرشده پیدا کند. مثلا اگر به اقتصاد شهری علاقمندید یک راه خوب این است که در قسمت پایین و چپ صفحه از روی فهرست موضوعی پست‌های نوشته‌های مربوط به اقتصاد شهری را پیدا کنید.

Experimental and Behavioral Economics عنوان وبلاگی است از موریل نیدرل استاد دانشگاه استنفورد. او در بلاگش درباره اقتصاد رفتاری و آزمایشگاهی (experimental) و همچنین درباره مطالعات اقتصادی-جنسیتی می‌نویسد. به‌نظر می‌آید که یکی از مسیرهای محتمل پیشرفت در علم اقتصاد حیطه‌ای باشد که این بلاگ روی آن متمرکز است. ویژگی خوب این بلاگ این است که معمولا به تحقیقاتی اشاره می‌کند که روی مرزهای تحقیقاتی هستند.

The Conscience of a Liberal عنوان بلاگ کروگمن معروف است که درباره تقریبا هر موضوعی در اقتصاد و سیاست ممکن است بنویسد ولی بنا به حیطه تخصصی‌اش بیشتر نوشته‌هایش درباره ‌اقتصاد کلان، اقتصاد کلان باز و تجارت بین‌الملل است. گاهی شاید فکر کنید که کروگمن در نظراتش افراطی است. به‌نظرم قبل از اینکه نظر یک آدم خیلی باهوش را بخواهیم رد کنیم یا بپذیریم می‌توانیم ازش چیزی یاد بگیریم.

همچنین Vox بلاگ جالبی است در مورد مسایل اقتصادی روز با رویکرد علمی. من با این بلاگ از طریق چایِ حامد قدوسی آشنا شدم. اینجا معرفی او را بخوانید.

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: