تناقض در منطق، رابطه بین تصدیق یک گزاره و رد یک گزاره است. میتوان نشان داد که پذیرفتن یک تناقض، منطقا پذیرفتن هر گزاره دلخواهی و در نتیجه پذیرفتن هر تناقضی را نتیجه میدهد. بیایید یک تناقض را بپذیریم. یعنی بپذیریم که هم گزاره P درست است و هم نقیض گزاره P. سطر i این تناقض را نشان میدهد. سطر ii بیان میکند که اگر P درست باشد، آنگاه «P یا R» که در آن R یک گزاره دلخواه است، درست است. پس حداقل یکی از گزارههای P یا R درست است (سطر ii) و P هم درست نیست (سطر i و سطر iii) در نتیجه R که میتواند هر گزاره دلخواهی باشد درست است (سطر iv). یا بهطور خلاصه:
P .i و نقیض P
ii. اگر P، آنگاه P یا R
iii. نقیض P
iv. آنگاه R
نمونهای میآورم از اینکه چگونه ممکن است یک تناقض، طبق الگوی ذکرشده در مجموعه عقاید ما، یک گذر روانشناختی منطقا غلط ایجاد کند. مثلا فرض کنید که دوست من دچار یک تناقض فکری است، چون هم فکر میکند که «آدمی است که در مقابل فشار عرفهای اجتماعی تسلیم میشود (P)» و هم فکر میکند که «آدمی است که در مقابل فشار عرفهای اجتماعی تسلیم نمیشود (نقیض P)». حال من از او میپرسم که «چرا در رشتهای تحصیل میکنی که هیچ علاقهای بهش نداری؟» او میگوید اولا بهخاطر اینکه P. ثانیا هم بهخاطر اینکه «زندگی بشر سراسر جبر است (R)». اما یک وقتی هم پیش خودش فکر میکند که من آدمی نیستم که در مقابل فشارهای اجتماعی تسلیم بشوم (نقیض P) و نتیجه میگیرد که «زندگی بشر سراسر جبر است (R)».
رها کردن سازه بلورمانند منطق، ما را متوجه روان انسان میسازد. بر خلاف آنچه منطق طلب میکند، زندگی هر کسی با تناقضهایی همراه است. روان ما گاهی هم در ساز و کارهایی پیچیده، تناقض را در خودش هضم میکند. در یکی از اولین مقالههایش، فروید نوشته است که بیماران او از سلامت خوب ذهنی برخوردار بودهاند تا لحظهای که یک ناسازگاری در زندگی فکری آنان روی داده است، یعنی تا وقتی که با یک تجربه، فکر یا احساس پریشانآور مواجه شدهاند که شخص در قبال آن تصمیم به فراموشی میگیرد، چون از اعتماد به نفس لازم برای حل تناقضی که دچارش شده برخوردار نیست. همچنین در تعبیر رؤیا میگوید: افکار متقابلا متناقض تلاشی نمیکنند که تکلیفشان را با هم روشن کنند بلکه با سماجت پهلو به پهلوی هم مینشینند. آنها غالبا آمیزهای میسازند تا نشان دهند که گویی اصلا تناقضی وجود ندارد، یا آنکه به مصالحهای میرسند که خودآگاه ما هرگز تحملش نمیکند گرچه رفتار ما غالبا تصدیقش میکند.
اینکه پذیرفتن یک تناقض طی چه ساز و کارهای روانی بهوجود میآید و اینکه چه آسیبهایی به همراه دارد و اینکه اگر اصلا باید، آنگاه چگونه باید آن را درمان کرد، موضوع این نوشته نیست. اما اگر در مرز روانکاوی و اقتصاد بایستیم میتوانیم بگوییم که پذیرفتن یک تناقض میتواند یک مصالحه (compromise) باشد. پذیرفتن تناقضها، از منظر روانکاوانه، اتفاق میافتد چون اصلا ساز و کار روان، منطق نیست؛ و از منظر اقتصادی، اتفاق میافتد چون عقلانیت با منطق یکی نیست؛ و از هر دو منظر اتفاق میافتد چون پذیرفتن تناقض نوعی استراتژی مصلحتآمیز است. پس این مساله را میتوان از منظر عقلانیت و با این منظور از عقلانیت هم بررسی کرد: رفتار یک فرد عقلانی است اگر او مبتنی بر اطلاعاتش، بهترین انتخابش را داشته باشد.
در حیطه فردی، یک شخص تناقضها را هضم میکند/ خودش را در قبال آنها به فراموشی میزند/ یا اصلا تناقض بودن آنها را نمیپذیرد چون مواجهه با تناقضها و ژرفاندیشی درباره آنها هزینه گزافی دارد. مواجه با یک تناقض نه تنها سلامت خوب روانی و امنیت و آسایش فکری را بر هم میزند٬ بلکه بازبینی مجموعه افکار را لازم میدارد. تلاش سختی برای دوباره سازگار کردن اندیشهها را تقاضا میکند و نه تنها این، بلکه قبول این نکته که من دارم با تناقض زندگی میکنم یا عمری است که با تناقض زندگی میکردهام، ترسناک و پریشانکننده است. ایده من این است که شخص این موضوع را به نحوی از انحا میداند و در نتیجه از مواجهه با تناقضهای زندگیاش طفره میرود. تازه از کجا معلوم که او در مواجهه با تناقضهایش بتواند کامیاب باشد، که این کامیابی هرگز قطعی نیست. پس پرداختن به تناقضها یعنی پذیرفتن هزینههای زیاد مواجهه با تناقضها در مقابل منافع بلندمدت و نسیه آن. سیلی نقد به از حلوای نسیه است و فردا برای ما ارزشش کمتر از امروز است خاصه وقتی که منفعت فردا با احتمال و مخاطرهای هم همراه باشد.
اگر در روانشناسی فردی، شخص گاهی تناقضها را در عین حال که هستند نمیپذیرد اما در حیطه اجتماعی، شخص در مواردی آگاهانه تناقضها را میپذیرد. اصلا در یک زمینه اجتماعی ویژه، نتیجه مساله بهینهسازی، پذیرفتن برخی تناقضها است. دخترانی که به شکل تناقضآلودی حجاب دارند ولی عقیدهای به آن ندارند، چرا که از سویی نمیتوانند استقلال عقیده خود را فدا کنند و از سوی دیگر تاکید بر این عقیده میتواند هزینههای اجتماعی کاملا قابل توجهی داشته باشد. در اینجا پذیرفتن تناقض نه یک گذر روانی مغالطهآمیز و نه نوعی انکار در مواجهه با مساله، بلکه چه بسا یک تصمیم عقلانی و برخاسته از تحلیل هزینه-فایده باشد – یا بگوییم اقتصاد تناقض!
تیوری اقتصاد درباره محتوای تابع مطلوبیت اظهارنظر نمیکند بلکه آن را از علوم دیگر میگیرد. روانکاوی و روانشناسی، ما را از آسیبها و پیامدهای منفی تناقضها و منفعتهای برطرف کردن آنها آگاه میکنند و در نتیجه از طریق تکمیل آگاهی و تغییر دیدگاه (تابع مطلوبیت یا مجموعه اطلاعات فرد) ما را به مواجهه با تناقضها ترغیب میکنند. همچنین برای کسی که نرخ تنزیل زمانی بهاندازه کافی پایین نباشد (یعنی فردا نسبت به امروز بیش از اندازه کم ارزش باشد) کاویدن با تناقضها و رفع آنها صرفه ندارد، چون منفعت رفع تناقض عمدتا برای فرداست. در کنار همه دلایل دیگر، شاید هم این یکی از دلایلی باشد که آدمهای پیر چندان افکارشان را بازبینی نمیکنند. از سوی دیگر، در مواردی که زمینههای اجتماعی تناقضآفرین میشوند، راهحلها نیز عمدتا اجتماعی خواهند بود، چون تنها با فعالیتهای اجتماعی همچون تشکیل انواع سازمانها و گروهها است که هزینههای رفع تناقضها سرشکن میشود و کاهش مییابد. اما آنچه هست اینکه هر یک از ما کم یا بیش، همچنان با تناقضهایی سر میکنیم شاید از آن جهت که به تناقض بودن آنها آگاهی کاملی نداریم یا هم از این بابت که انسان موجودی است بیشتر عقلانی و کمتر منطقی، بیشتر محاسبهگر و کمتر مخاطرهگر.
* برای تعاریف مختلف از تناقض تمام این صفحه و برای تعریف عقلانیت و بحثهای جالبی در اطرافش دو صفحه اول این سخنرانی نوبل را ببینید.