Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for دسامبر 2009

تناقض در منطق، رابطه بین تصدیق یک گزاره و رد یک گزاره است. می‌توان نشان داد که پذیرفتن یک تناقض، منطقا پذیرفتن هر گزاره دلخواهی و در نتیجه پذیرفتن هر تناقضی را نتیجه می‌دهد. بیایید یک تناقض را بپذیریم. یعنی بپذیریم که هم گزاره P درست است و هم نقیض گزاره P. سطر i این تناقض را نشان می‌دهد. سطر ii بیان می‌کند که اگر P درست باشد، آنگاه «P یا R» که در آن R یک گزاره دلخواه است، درست است. پس حداقل یکی از گزاره‌های P یا R درست است (سطر ii) و P هم درست نیست (سطر i و سطر iii) در نتیجه R که می‌تواند هر گزاره دلخواهی باشد درست است (سطر iv). یا به‌طور خلاصه:

P .i و نقیض P

ii. اگر P، آنگاه P یا R

iii. نقیض P

iv. آنگاه R

نمونه‌ای می‌آورم از اینکه چگونه ممکن است یک تناقض، طبق الگوی ذکرشده در مجموعه عقاید ما، یک گذر روان‌شناختی منطقا غلط ایجاد کند. مثلا فرض کنید که دوست من دچار یک تناقض فکری است، چون هم فکر می‌کند که «آدمی است که در مقابل فشار عرف‌های اجتماعی تسلیم می‌شود (P)» و هم فکر می‌کند که «آدمی است که در مقابل فشار عرف‌های اجتماعی تسلیم نمی‌شود (نقیض P)». حال من از او می‌پرسم که «چرا در رشته‌ای تحصیل می‌کنی که هیچ علاقه‌ای بهش نداری؟» او می‌گوید اولا به‌خاطر اینکه P. ثانیا هم به‌خاطر اینکه «زندگی بشر سراسر جبر است (R)». اما یک وقتی هم پیش خودش فکر می‌کند که من آدمی نیستم که در مقابل فشارهای اجتماعی تسلیم بشوم (نقیض P) و نتیجه می‌گیرد که «زندگی بشر سراسر جبر است (R)».

رها کردن سازه بلورمانند منطق، ما را متوجه روان انسان می‌سازد. بر خلاف آنچه منطق طلب می‌کند، زندگی هر کسی با تناقض‌هایی‌ همراه است. روان ما گاهی هم در ساز و کارهایی پیچیده، تناقض را در خودش هضم می‌کند. در یکی از اولین مقاله‌هایش، فروید نوشته است که بیماران او از سلامت خوب ذهنی برخوردار بود‌ه‌اند تا لحظه‌ای که یک ناسازگاری در زندگی فکری آنان روی داده است، یعنی تا وقتی که با یک تجربه‌، فکر یا احساس پریشان‌آور مواجه شده‌اند که شخص در قبال آن تصمیم به فراموشی می‌گیرد، چون از اعتماد به نفس لازم برای حل تناقضی که دچارش شده برخوردار نیست. همچنین در تعبیر رؤیا می‌گوید: افکار متقابلا متناقض تلاشی نمی‌کنند که تکلیفشان را با هم روشن کنند بلکه با سماجت پهلو به پهلوی هم می‌نشینند. آنها غالبا آمیزه‌ای می‌سازند تا نشان دهند که گویی اصلا تناقضی وجود ندارد، یا آنکه به مصالحه‌ای می‌رسند که خودآگاه ما هرگز تحملش نمی‌کند گرچه رفتار ما غالبا تصدیقش می‌کند.

اینکه پذیرفتن یک تناقض طی چه ساز و کارهای روانی به‌وجود می‌آید و اینکه چه آسیب‌هایی به همراه دارد و اینکه اگر اصلا باید، آنگاه چگونه باید آن را درمان کرد، موضوع این نوشته نیست. اما اگر در مرز روان‌کاوی و اقتصاد بایستیم می‌توانیم بگوییم که پذیرفتن یک تناقض می‌تواند یک مصالحه (compromise) باشد. پذیرفتن تناقض‌ها، از منظر روان‌کاوانه، اتفاق می‌افتد چون اصلا ساز و کار روان، منطق نیست؛ و از منظر اقتصادی، اتفاق می‌افتد چون عقلانیت با منطق یکی نیست؛ و از هر دو منظر اتفاق می‌افتد چون پذیرفتن تناقض نوعی استراتژی مصلحت‌آمیز است. پس این مساله را می‌توان از منظر عقلانیت و با این منظور از عقلانیت هم بررسی کرد: رفتار یک فرد عقلانی است اگر او مبتنی بر اطلاعاتش، بهترین انتخابش را داشته باشد.

در حیطه فردی، یک شخص تناقض‌ها را هضم می‌کند/ خودش را در قبال آنها به فراموشی می‌زند/ یا اصلا تناقض بودن آنها را نمی‌پذیرد چون مواجهه با تناقض‌ها و ژرف‌اندیشی درباره آنها هزینه گزافی دارد. مواجه با یک تناقض نه‌ تنها سلامت خوب روانی و امنیت و آسایش فکری را بر هم می‌زند٬ بلکه بازبینی مجموعه افکار را لازم می‌دارد. تلاش سختی برای دوباره سازگار کردن اندیشه‌ها را تقاضا می‌کند و نه تنها این، بلکه قبول این نکته که من دارم با تناقض زندگی می‌کنم یا عمری است که با تناقض زندگی می‌کرده‌ام، ترسناک و پریشان‌کننده است. ایده من این است که شخص این موضوع را به نحوی از انحا می‌داند و در نتیجه از مواجهه با تناقض‌های زندگی‌اش طفره می‌رود. تازه از کجا معلوم که او در مواجهه با تناقض‌هایش بتواند کامیاب باشد، که این کامیابی هرگز قطعی نیست. پس پرداختن به تناقض‌ها یعنی پذیرفتن هزینه‌های زیاد مواجهه با تناقض‌ها در مقابل منافع بلندمدت و نسیه آن. سیلی نقد به از حلوای نسیه است و فردا برای ما ارزشش کمتر از امروز است خاصه وقتی که منفعت فردا با احتمال و مخاطره‌ای هم همراه باشد.

اگر در روان‌شناسی فردی، شخص گاهی تناقض‌ها را در عین حال که هستند نمی‌پذیرد اما در حیطه اجتماعی، شخص در مواردی آگاهانه تناقض‌ها را می‌پذیرد. اصلا در یک زمینه اجتماعی ویژه، نتیجه‌ مساله بهینه‌سازی، پذیرفتن برخی تناقض‌ها است. دخترانی که به شکل تناقض‌آلودی حجاب دارند ولی عقیده‌ای به آن ندارند، چرا که از سویی نمی‌توانند استقلال عقیده خود را فدا کنند و از سوی دیگر تاکید بر این عقیده می‌تواند هزینه‌های اجتماعی کاملا قابل توجهی داشته باشد. در اینجا پذیرفتن تناقض نه یک گذر روانی مغالطه‌آمیز و نه نوعی انکار در مواجهه با مساله،‌ بلکه چه بسا یک تصمیم عقلانی و برخاسته از تحلیل هزینه-فایده باشد – یا بگوییم اقتصاد تناقض‌!

تیوری اقتصاد درباره محتوای تابع مطلوبیت اظهارنظر نمی‌کند بلکه آن را از علوم دیگر می‌گیرد. روان‌کاوی و روان‌شناسی، ما را از آسیب‌ها و پیامدهای منفی تناقض‌ها و منفعت‌های برطرف کردن آنها آگاه می‌کنند و در نتیجه از طریق تکمیل آگاهی و تغییر دیدگاه (تابع مطلوبیت یا مجموعه اطلاعات فرد) ما را به مواجهه با تناقض‌ها ترغیب می‌کنند. همچنین برای کسی که نرخ تنزیل زمانی به‌اندازه کافی پایین نباشد (یعنی فردا نسبت به امروز بیش از اندازه کم ارزش باشد) کاویدن با تناقض‌ها و رفع آنها صرفه ندارد، چون منفعت رفع تناقض عمدتا برای فرداست. در کنار همه دلایل دیگر، شاید هم این یکی از دلایلی باشد که آدمهای پیر چندان افکارشان را بازبینی نمی‌کنند. از سوی دیگر، در مواردی که زمینه‌های اجتماعی تناقض‌آفرین می‌شوند، راه‌حل‌ها نیز عمدتا اجتماعی خواهند بود، چون تنها با فعالیت‌های اجتماعی همچون تشکیل انواع ساز‌مان‌ها و گروه‌ها است که هزینه‌های رفع تناقض‌ها سرشکن می‌شود و کاهش می‌یابد. اما آنچه هست اینکه هر یک از ما کم یا بیش، همچنان با تناقض‌هایی سر می‌کنیم شاید از آن جهت که به تناقض‌ بودن آنها آگاهی کاملی نداریم یا هم از این بابت که انسان موجودی است بیشتر عقلانی و کمتر منطقی، بیشتر محاسبه‌گر و کمتر مخاطره‌گر.

* برای تعاریف مختلف از تناقض تمام این صفحه و برای تعریف عقلانیت و بحث‌های جالبی در اطرافش دو صفحه اول این سخنرانی نوبل را ببینید.

Read Full Post »

متن زیر از «یوری ن. مالتسف» را دوست خوبمان مصطفی ترجمه کرده و برای کافه فرستاده است. اصل متن را هم می‌توانید در اینجا بخوانید.

پل آنتونی ساموئلسون (۱۵ مه ۱۹۱۵- ۱۳ دسامبر ۲۰۰۹) نخستین برنده آمریکایی نوبل اقتصاد (۱۹۷۰) در سن ۹۴ سالگی درگذشت.

من این شانس را داشتم که وی را در موسسه فن‌آوری ماساچوست (ام‌.آی.‌تی) در روز پرشکوه ۹ نوامبر ۱۹۸۹، روزی که دیوار برلین فروریخت، دیدار کنم، روزی که سمبل پایان یافتن نظام جهانی برده‌داری کمونیستی شد.

همه ما از بدگویی پشت سر مرده منع شده‌ایم. من این کار را نخواهم کرد.

پل ساموئلسون مردی شوخ طبع، بذله‌گو و بسیار خوش‌مشرب و مهربان بود. او تنها کسی بود که من می‌شناختم که درپوشیدن پاپیون‌های زیبا رقیب «مورای روثبارد» بود.

زمانی ‌که من در اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۷۰ اقتصاد می‌آموختم، ساموئلسون تنها اقتصاددان غربی بود که کتاب درسی‌اش به زبان روسی ترجمه شده بود. نمودار معروف وی را به یاد می آورم که دینامیک تولید ناخالص ملی سرانه شوروی و ایالات متحده را بگونه‌ای نشان می داد که قبل از ۱۹۹۰، شوروی از ایالت متحده در «سطح زندگی» پیشی می‌گرفت. او صراحتا نزد من اقرار کرد که این یک اشتباه بوده است. «چه کسی می توانست بفهمد که همه اینها جعلی بوده است؟»

«علم اقتصاد» وی پرگسترش‌ترین کتاب درسی دانشگاهی مورد استفاده در تاریخ جهان بوده است. اول بار در ۱۹۴۸ منتشر شد، به ۲۲ زبان ترجمه شد، و فروش بیش از ۵۰٬۰۰۰  نسخه از آن دریک سال، نویسنده اش را ثروتمندترین اقتصاددان پس از «ریکاردو» کرد.

آقای ساموئلسون، دایی «لارنس سامرز»، اقتصاددانان مشهور جریان اصلی و برندگان نوبلی همچون «رابرت سولو»، «پل کروگمن»، «جرج آکرلف»، «رابرت انگل» سوم، «رابرت سی. مرتون»، «لارنس کلاین»، «فرانکو مودیگیلیانی» و «جوزف استیگلیتز» را متاثر کرد و به آنان مشاوره داد.

پل ساموئلسون

«رابرت ام. سولو»برنده نوبل و همکار ساموئلسون در موسسه فن‌آوری ماساچوست (ام.آی.تی) اشاره می‌کند که وقتی اقتصاددانان «با برگه‌ای از کاغذ برای محاسبه و تحلیل چیزی نشسته‌اند، باید اذعان کرد هیج کس در گردآوری ابزارهایی که ایشان استفاده می‌کنند و ایده‌هایی که به کار می‌برند مهم‌تر از پل ساموئلسون نبوده است.»

ساموئلسون از تاثیر جهان‌گستر خود کاملا آگاه بود. او اظهار می‌کند: «اگر بتوانم کتاب درسی اقتصاد ملتی را بنویسم، اهمیتی نخواهم داد که چه کسی قوانین ایشان را می‌نویسد – یا رساله‌های پیش‌رفته ایشان را تهیه می‌کند.»

در کتاب درسی‌اش، برنامه‌ریزی مرکزی را ستوده و سطح زندگی بالاتری را در آینده برای دنیای کمونیست پیش بینی کرده است. «مورای روثبارد» کتاب وی را با جملات زیر ارزیابی میکند:

«علم اقتصاد ساموئلسون از رقبایش تادرجه زیادی متفاوت است در بزرگ‌تر بودن، غیر قابل هضم‌تر بودن، و پر است از کنایه‌های گستاخانه و بی‌پشتیبان که ساموئلسون در رد دیدگاه‌های اقتصادی انحرافی بدان خو کرده است.»

میراث پل ساموئلسون بسیار گران است – دیگر کتاب درسی دیگری نخواهد نوشت، اما همچنان بر پندار و کردار دانشگاهیان و صاحب‌منصبان دولتی فرمان‌روایی خواهد کرد. چنان‌که «پل کروگمن»، بهترین و درخشان‌ترین دانشجو و ستایشگرش نوشته است: «بیان همه عظمت ساموئلسون دشوار است. بیش‌تر اقتصاددانان واله آنند که بتوانند حتی برای یک مرتبه مقاله‌ای بدعت‌گذار بنویسند که از اساس شیوه تفکر مردم را درباره برخی موضوعات تغییر دهد. ساموئلسون چندین مرتبه نوشت: از تجارت بین‌الملل تا فایننس تا تئوری رشد تا سفته‌بازی تا رفاه، تقریباً همه چیز، پایه بسیاری از چیزهایی که ما می‌دانیم یک مقاله کلیدی از ساموئلسون است که برنامه کاری نسلی از دانش‌پژوهان را تنطیم کرده است.»

پل ساموئلسون نوشته ناخوانای[i] کینزی دور از فهم را به انگلیسی ساده برگرداند و آن را به ایدئولوژی رسمی دولت آمریکا، دیگر رهبران جهان و انجمن اقتصاد آمریکا بدل کرد. وی به خزانه‌داری، هیئت مدیره فدرال رزرو، دایره بودجه و شوراى مشاوران اقتصادى ریاست جمهوری مشاوره می‌داد.

از ساموئلسون خواسته شد تا رئیس شوراى مشاوران اقتصادى کندی، جانسون و کارتر باشد. او نپذیرفت، در اصل، هیچ منصب دولتی را بدست نگرفت زیرا همچنان که اعتراف کرد، نمی‌خواست خود را در موقعیتی قرار دهد که نتواند آنچه را که باور دارد بگوید و بنویسد. در کمال تاسف برای همگی ما، تقریباً هرچه این مرد مستعد و سرآمد گفت، نوشت و باور داشت به آزادی کم‌تر، دولت بزرگ‌تر و فقر گسترده در اینجا و در اطراف جهان منتج شد.


[i] مترجم : مشهور است که کینز خط بدی داشته است.

Read Full Post »

So simple, so inspiring:

«Economics surely does not provide a romantic vision of life. But the widespread poverty, misery, and crises in many parts of the world, much of it unnecessary, are strong reminders that understanding economic and social laws can make an enormous contribution to the welfare of people.»

Gary S. Becker, Nobel Banquet Speech, 1992

Read Full Post »

خیر! و اینک پاسخ مبسوط:

يکی از مباحث نظری که پيرامون بحث هدفمند کردن يارانه ها در محافل مطرح مي شود، ناظر به غير عادلانه بودن اين طرح است. اينگونه استدلال مي شود که:

الف) يارانه ها (که از مواهب طبیعی به دست می آید،) به صورت نابرابر (بین دهک های مختلف) تقسيم مي شود.

ب) تقسيم برابر مواهب طبيعی عادلانه است.

ج) پس توزيع يارانه ها ناعادلانه است.

در ردّ اين استدلال، به نکات زیر اشاره مي کنم:

1.

مشکل اين استدلال در بند «ب» نهفته است. اين گونه بيان شده که تقسيم برابر مواهب طبيعی عادلانه است. فرض کنید اين استدلال را بپذيريم. سوال خواهيم کرد که آيا نفت تنها مربوط به نسل حاضر است؟ به عبارت ديگر اگر منطق تقسيم عادلانه ی اين موهبت، برابري سهم هر ايرانی است، چرا نبايد آيندگان را در اين تقسيم مدّ نظر قرار دهيم؛ آنها هم ايرانی هستند و در ضمن نفت در زمان ما به وجود نيامده؛ در عرض ميليون ها سال تشکيل شده و حاصل دسترنج ما نیز نیست، پس ما چه الويتی نسبت به آيندگان داريم که بخواهيم آن را بين خود تقسيم کنيم.

اين نکته قابلیت بحث بيشتر را نیز دارد که به جهت اختصار، بيش از اين توضيح را به درازا نمی کشم[1].

2.

نکته ی اوّل به وجه سلبی قضيه مي پرداخت و بر آن بود تا استدلال مخالف را زير سوال ببرد. در اين قسمت، فرض مي کنيم که استدلال مخالف صحيح باشد. حال، اين گوّنه ادّعا مي شود که تقسيم يارانه ها به روش پيشنهادی نسبت به روش کنونی، حتی بر مبنای استدلال مخالف، عادلانه تر است؛ زيرا:

در روش پيشنهادی اختلاف بين دهک ها (اگر اشتباه نکنم) حدود 30 هزار تومان است، در حالی که در روش قبلی، يارانه ی انرژی عمدتاً به طبقات ثروتمند مي رسيد؛ انسان ثروتمند، خانه ی بزرگتری دارد و ماشين های بيشتری و طبیعتا برق، سوخت و حتی آب بیشتری مصرف می کند. پس سهم او از یارانه قابل قیاس با سهم فقرا نبود. (اين قسمت از استدلال اگر بر مبنای عدد و رقم بيان شود، دقيق ترست که من چنين آماری ندارم.) در ضمن، يک مشکل عمده ی روش قبلی همين عدم شفافيت بود که اولاً مشخص نمي شد که يارانه ها دقيقاً به چه کسی مي رسد و چه کسی بهره ی بيشتری مي برد و ثانیاً باعث مي شد قيمت تمام شده ی کالاها نامشخص بماند. (لذا براي شما عجيب نخواهد بود هنگامی که از شرکت هاي بزرگ و مهم مي شنويد که قيمت تمام شده ی کالای خود را نمي دانند و همچنين نمي دانند که آيا محصول آن ها قابليت رقابت با کالای خارجی را دارد يا نه (البتّه اين يک دليل اين مسئله است).)

3.

يک استدلال در اينجا به نفع مدّعاي اين مقاله ارائه شده که همين مشکل عدم دقت را دارد: اين گونه استدلال شده که چون اغنيا استفاده ی بيشتری از کالای عمومی مي برند، لذا بايد بيشتر ماليات دهند، (و یا کمتر يارانه بگيرند.) اين استدلال به نظر من بیشتر از استدلال شماره 2 غیر قابل ارزيابی است و نياز به ارائه ی آمار و ارقام برای اثبات مدعا دارد که چرا اغنیا استفاده ی بیشتری از کالاهای عمومی می کنند.

4.

در اين بند از يک نظريه در فلسفه اخلاق/سیاست[2] کمک مي گيرم و استدلال مي کنم که پرداخت يارانه ی بيشتر به فقرا عادلانه تر است.

فرض کنيد شما تازه پا به اين جهان گذشته ايد و مطّلع نيستيد که در آينده انسان ثروتمندی خواهيد شد يا نه. موهبتی در دست شما قرار مي گيرد و از شما خواسته مي شود که آن را (عادلانه)[3] تقسيم کنيد.

آ: طبيعی است اوّلين راه حلی که شما پيش مي گيريد، تقسيم برابر اين موهبت است.

ب: حال، بنا بر هر قاعده ی بازی، مدّتی اين جامعه مشغول به فعاليت بوده و توزيعی رقم خورده، عده ای فقیر و عده ای غنی شده اند، عده ای بیمار و عده ای سالم و… . دوباره، موهبت را در اختيار شما قرار مي دهند و از شما انتظار تقسيم عادلانه ی آن را دارند. باز هم به ياد آوريد که شما نمي دانيد که به کدام دسته از اين انسان ها تعلّق داريد. به عبارت ديگر، بعد از اين که شما اين تقسيم را به انجام رساندید، به جايگاهی در بين همان انسان ها باز خواهيد گشت. در ضمن، صرفاً توزيع این موهبت در اختيار شماست و نمي توانيد قواعدِ ديگرِ بازی را تغيير دهيد.

به نظر ميرسد در چنين حالتی شما[4] به انسان هايی که نيازمندتر هستند، سهم بيشتری خواهید داد، زيرا شما خود را به جاي تک تک اين افراد قرار مي دهید. بر فرض، شما خود را به جاي کسی که اجاره خانه اش را به سختی مي دهد گذاشته و درمي یابید که نياز او به کمک بيشتر از نياز صاحب خانه است. به عبارت ديگر، تصمیم گیرنده در يک آزمايش ذهنی خود را به جای تک تک طبقات جامعه مي گذارد و نياز آنها به اين کمک را ارزيابی مي کند و سپس بر اين مبنا رأی خود را ابراز مي کند. دقت کنيد که اين تقسيم کننده در اين مثال لزوماً سياست گذار نيست. اين قسمت نياز به توجه بيشتری دارد.

5.

شواهد موجود در دنيا: امروزه در دنيا ماليات فرد غنی از ماليات فرد فقير بيشتر است. به عنوان يک مثال ساده،  ماليات بر در آمد را در نظر بگیرید که در ساده ترين صورت خود، درصدی از درآمد از شخص اخذ مي شود؛ طبيعی است که براي اقشار جامعه این مالیات برابر نيست. حتی در بعضی از کشورها این درصد نيز تصاعدی است که اگر مبنای عدالت را تقسيم برابر مواهب (يا گرفتن برابر ماليات) بگيريم، این بازتوزیع ها بسيار ناعادلانه خواهند بود.

6.

شواهد از صدر اسلام: گاهی اين گونه استدلال مي شود که در زمان حضرت علی علیه السلام بيت المال به طور برابر بين مردم تقسيم مي شده است. در اين که حضرت علی مجسّمه ی عدالت بوّده است، شکّی ندارم، ولی به دليل عدّم اطّلاع از شرايط تاريخی آن زمان، نمي توانم صرفاً از يک شنيده حکم کلّی بدهم. به عبارت ديگر، من در اين زمينه تخصصّی ندارم که بتوانم آن تقسيم را مورد ارزيابی قرار دهم.


[1] اشکال دیگر آن، اولویت جغرافیایی است؛ اگر مالکیت با آنها که در مناطق نفت خیز زندگی می کنند، نیست، پس یک ایرانی چه اولویتی بر یک افغانی که سه کیلومتر آن طرف تر از مرز ایران زندگی می کند، دارد؟ و یا اشکالات دیگر.

[2] دقت کنید که هدفم توضیح کامل آنچه جان رالز گفته نیست و صرفاً از ایده ی مطرح شده توسط او استفاده می کنم.

[3] شما آن را عادلانه تقسیم خواهید کرد، زیرا از موقعیت آینده ی خود مطلع نیستید.

[4] باز هم تاکید می کنم که او عادلانه تقسیم خواهد کرد، چون نمی داند که در آینده جزو کدام دسته خواهد بود. دقت کنید! نکته بسیار مهمی است.

Read Full Post »