یک. بالا بودن تورم برای مردم ما نگرانکنندهتر از پایین بودن رشد اقتصادی است.
ادعا میکنم که برای مردم ما مسئلهی بالا بودن تورم مهمتر از مشکل پایین بودن رشد اقتصادی است. برخی از شواهد این ادعا اینها هستند:
- <۱> مردم در صحبت و برخوردهای روزمره خود با یکدیگر به وفور از تورم (یا همان «گرانی» در زبان عامّه) مینالند اما <۲> به ندرت مشاهده میکنیم (اگر اصلاً مشاهده کنیم) که کسی از پایین بودن نرخ رشد اقتصادی بنالد.
- بحث تورم به عنوان یکی از موضوعات محوری در مناظرات انتخابات اخیر ریاست جمهوری میان نامزدها مطرح شد و طرف حملهکننده سعی میکرد از مهم بودن تورم و حس شدن آن توسط عامّه مردم استفاده کند.
- در بحث هدفمندکردن یارانهها <۳> مهمترین دغدغه مجلس، افزایش قیمتها یا به گفتهی ایشان اثر تورمی آزادسازی قیمت حاملهای انرژی و پیامدهای آن است.
- <۴> در مقابل و در سمت رشد، موضوع لااقل چنین حساسیتی ندارد. پایین بودن رشد اقتصادی نیمسال اول سال ۱۳۸۷ (۲٫۳ درصد بنابر نماگرهای بانک مرکزی)، اعلام نشدن رشد اقتصادی کل سال ۱۳۸۷ در حالی که سال ۱۳۸۸ در حال به پایان رسیدن است (و <۵> چنین تأخیری تا به حال سابقه نداشته است) هیچ کدام حساسیتی را در جامعه برنینگیختهاند.
دو. حالا آیا واقعاً رشد اقتصادی از تورم مهمتر است؟
شاید پرسیدن این سوال به این صورت درست نباشد و معنا ندهد. من فکر میکنم که <۶> سوال درست این باشد که «آیا اهمیت نسبی رشد به تورم در جامعهی ما باید بیشتر از آن چیزی باشد که هماکنون هست؟» میتوان با قطعیت گفت که پاسخ این سوال مثبت است. چند دلیل برای این ادعا:
- تفاوتهای چند درصدی در رشد اقتصادی دو کشور، در بلندمدت تفاوت قابل توجهی میان درآمد آنها ایجاد میکند. برای مثال دو کشور الف و ب را در نظر بگیرید که در یک سال درآمد برابری دارند. اگر کشور الف رشد اقتصادی ۲ درصدی و کشور ب رشد اقتصادی ۴ درصدی داشته باشند، پس از ۲۰ سال درآمد کشور ب نزدیک به ۱٫۵ برابر کشور الف خواهد بود. اگر رشد کشور ب ۶ درصد باشد، پس از ۱۸ سال درآمد آن دو برابر، و اگر ۸ درصد باشد تنها پس از ۱۲ سال درآمد آن دو برابر کشو الف خواهد بود.
- پس از اندکی فکر میتوان به این نتیجه رسید که هزینههای واقعی تورم چیزی نیست که چندان واضح باشد. به عنوان مثال، اگر همه قیمتها (از جمله دستمزد نیروی کار) دقیقاً به یک میزان از یک سال به سال دیگر رشد کنند وضع هیچ کس از نظر اقتصادی بهتر یا بدتر نمیشود (مثل این میماند که تنها واحد پول عوض شود). یا، اگر تورم کاملاً قابل پیشبینی باشد آنگاه کسی از بابت تورم پیشبینی نشده ضرر نخواهد کرد. پس میتوان نتیجه گرفت که هزینههای تورم ناشی از خود افزایش قیمتها نیست، بلکه ناشی از آثار مترتب بر آن مانند افزایش غیرمتناسب یا پیشبینینشدهی قیمتها است که این هزینهها هم بهصورت بازتوزیع درآمد از یک گروه بر گروه دیگر است و تنها بر بخشی از آحاد اقتصادی تحمیل میشود در حالی که بخش دیگری از این تورم منتفع خواهند شد. مثلاً کارمندان از افزایش غیرمتناسب قیمت با حقوق زمتضرر و کارفرمایان منتفع خواهند شد؛ یا وامدهندگان از افزایش پیشبینینشده قیمتها متضرر و وامگیرندگان منتفع خواهند شد.
سه. پس چرا تورم برای مردم ما مهمتر است؟
<۷> نیروی کار حقوقبگیر بخش قابل توجهی از جامعه ما را تشکیل میدهند. <۸> دستمزد این گروه با توجه به قوانین کار با درصد مشخصی که مستقل از درصد رشد اقتصادی است رشد میکند که کاملاً تطبیقدادهشده با تورم (inflation adjusted) نیست. در نتیجه برای این گروه، رشد اقتصادی متغیری مرتبط (relevant) محسوب نمیشود و تنها متغیر اقتصاد کلانی که مستقیماً قدرت خرید حاصل از دستمزد آنها را تحت تأثیر قرار میدهد نرخ تورم است. به بیان دیگر، نیروی کار مستقیماً سهمی را از رشد اقتصادی و بیشتر شدن درآمد کشور نصیب خود نمیبیند.
بنابراین تورم برای قشر حقوقبگیر (کارمندان و کارگران) متغیر مهمتری محسوب میشود. <۹> از طرف دیگر این گروه از صدای بلندتری در رسانهها برخوردار است که همین امر باعث میشود تا <۱۰> سیاستمداران، <۱۱> با توجه به تعیینکننده بودن این قشر از مردم در انتخابات (؟!!)، در سیاستها و تبلیغات خود تأکید بیشتری را بر تورم قرار دهند.
چهار. آیا اگر اهمیت تورم در میان مردم ما کمتر یا اگر اهمیت رشد اقتصادی بیشتر میشد، رشد اقتصادی کشور ما هم بهبود پیدا میکرد؟
من جواب سرراستی نمیتوانم برای این سؤالها پیدا کنم و تنها به بیان چند گزاره بسنده میکنم:
- <۱۲> مهمتر بودن نسبی تورم در کشور ما، باعث مهار تورم در ایران نشده است. بنابراین و به شیوه متناظر، لااقل استبعادی ندارد اگر بگوییم که مهمتر شدن نسبی رشد اقتصادی در جامعه لزوماً منجر به بهبود رشد اقتصادی نخواهد شد.
- <۱۳> کماهمیتشدن تورم با راههایی مانند تطبیق دادن دستمزدها و سایر نرخهای مهم (مانند نرخ سود بانکی) با نرخ تورم اعلامی هر سال تا حدی قابل دستیابی است. اما پیامدهای این تطبیق دادن بر اقتصاد میتواند مخرب باشد. بهعنوان مثال، در این حالت ممکن است دولت، که ملزم به افزایش حقوق کارمندان خود متناسب با تورم شده است، با کسری بودجه بزرگی برای تامین این هزینه مواجه شود که خود تورمهای بیشتری را در آینده به دنبال داشته باشد. و یا دولت ممکن است این مخارجش را از طریق افزایش نرخ مالیات تأمین کند و این مالیات باعث ایجاد اختلال در انگیزه تولید و رشد اقتصادی گردد.
- اگر رشد اقتصادی در نظر مردم اهمیت بیشتری پیدا کند، <۱۴> ممکن است این اثر مثبت را داشته باشد که مردم به سیاستمدارانی رأی دهند که سیاستهایی را در جهت بهبود شرایط برای رشدهای اقتصادی بالاتر تبلیغ و پیگیری نمایند.
پایان.
* در جایجای این نوشته گزارههایی آورده شده که به نظر خود من دلایل یا شواهد کافی برای آنها ارئه نشده است. سعی کردهام این گزارهها را با عدد داخل <> مشخص کنم. از به چالش کشیدن آنها (و البته سایر ادعاها!) و یا اشاره به شواهد یا دلایل موجود برای تایید آنها استقبال میکنم.