Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for مارس 2014

زبان گمشده

این نوشته شرح حال من است. شرح حال من به عنوان یک دانشجوی اقتصاد. تلاشی است برای درک وضعیتی خطیر در زندگی حرفه ای خودم. مرثیه ای است بر زبانی از دست رفته. به قول آن مثلی که قدما هیچ وقت نگفتند «زبان! همه اش درباره زبان است!»

آری. زبانی که گم شده است و البته روزی حاضر و پیدا بود و مرا کمک میکرد برای برقراری ارتباط با مخاطبان خودم: شما دوست عزیزی که اکنون این نوشته را میخوانید و همه کسانی که نوشته ای اقتصادی را یکبار هم که شده خوانده اند و همه مردمی که خارج از دانشکده های اقتصاد، در فضایی واقعی و ملموس زندگی را تنفس میکنند.

من تحصیل اقتصاد را از کارشناسی ارشد شروع کردم که برخلاف عنوانش اصلا تخصصی به شما نمیدهد. خوبیش این است که سر و کار شما با پایه های شهودی این علم است، درگیر آنهمه جزییات فنی و تخصصی دوره دکتری نمیشوید، وقت آزادتری دارید و با طیف نسبتا وسیعی از آدمها مباحثه می کنید. این دوره و شاید ابتدای دوره دکتری همراه است با هیجان کشف شگفتی های ریاضی در توضیح رفتارها! مثل هیجان خواندن یک رمان برای بار اول بویژه وقتی آن رمان تبدیل به کتاب محبوب شما بشود و این نوستالژی چاره ناپذیر که دیگر نمیتوان آن کتاب را دوباره برای بار اول خواند. هنوز یادم است که چگونه از خواندن مقاله جزیره های لوکاس سر وجد آمده بودم و فکر میکردم که اقتصاد کلان در همین مقاله خلاصه شده است.

شما به عنوان یک دانشجوی اقتصاد یا به عنوان یک اقتصاددان -اگر با خودتان صداقت داشته باشید- همیشه در میان دو قطب زندگی میکنید. قطب اول ایده آلی است از درک علمی که هیچ وقت به تمامی به دست نمی آید. همیشه سوالاتی پیش روی شما هست. همیشه وادی ناشناخته ای در برابر شما وجود دارد که امید دارید تحقیقات آینده شما و همکارانتان پرده از آن وادی های ناشناخته بردارد. قطب دوم وادی زندگی واقعی است. قطبی که فهم متعارف آدمیزاد را تعریف میکند. وادی ای که مردم زندگی میکنند.

ماجرا اما این است که قطب اول -هدف و نهایت تحقیقات علمی- همه اش درباره قطب دوم -زندگی مردمان- است. این دو قطبی که اینگونه بهم مرتبط هستند، در بزرگترین کنایه تاریخ علم، در ضدیت تمام با یکدیگر هستند. علم و هرچقدر بیشتر در آن فرو بروی؛ محض تر، غیرملموس تر و استعاره وار تر است. قطب روبرو یا همان فهم متعارف اما عملگرایانه تر، دم دستی تر، پرتناقض تر، ملموس تر، و خدا حفظتان کند، بشر فهم تر است.

پی اچ دی همه چیز را تغییر میدهد و از همه مهمتر، و خلاصه حرف من همین یک جمله است: «تصور اینکه شما در بین این دو قطب چه کاره هستید را دگرگون میکند». در دوره ارشد یا حتی اول دکتری، شما آن عنصر فعال و حیاتی هستید که این دو قطب را متحد میکند. شما آن ذهنی هستید که مرزهای علم را جابجا میکند و آن زبانی هستید که دستاوردهای علمی را برای جامعه روایت میکند. شما دقیقا آن پازل منحصربفردی هستید که تصویر را کامل میکند. سال آخر پی اچ دی -خواه کمدی باشد یا تراژدی- شما صرفا دانشجویی هستید سرگردان میان این دو قطب. نه توان این را دارید که تحقیقی دوران ساز و خارق العاده انجام بدهید نه یادتان می آید که چطور میتوان به زبان آدمی زاد حرف زد. اول از همه یاد میگیرید که اقتصاد یک علم است میان بیست علم و حیطه خاص شما در اقتصاد، یک حیطه است در میان بیست حیطه و تحقیق شما اگر هر سه شرط استعداد و پشتکار و شانس برآورده شده باشد صرفا یک تحقیق است در میان انبوهی از تحقیقات. بعد که این را فهمیدید به خودتان می آیید و می بینید که فاصله ای پرنکردنی ذره ذره جمع شده و میان شما و زبان متعارف آدمیزاد شکاف انداخته است.

این شکاف ارتباطی، در جای خود، وصف حال من است، مخصوصا وقتی به این وبلاگ میرسم، چون این وبلاگ نمونه ای است از مرزهای ذهن من با دنیای بیرون. وقتی به نوشته های خودم نگاه میکنم می بینم که به مرور زمان چیزی در آنها گم شده است. وقتی به تصور خودم از خودم رجوع می کنم می بینم که دیگر نه از آن بلندپروازی در علم سراغیم هست و نه از آن حس نویسندگیم خبری. با ضمایر و افعال بازی میکنم از سر حس بازیگوشی، که می گوید همه این حرف ها برای این است که یکبار بگویی و بعد باور کنی که همه شان نمایش بود: چطور میتوان چیزی را که اصلا باید زندگیش کرد به بیان آورد؟ آن وقت کلاهت را به نشانه پایان نمایش برداری تا پرده ها پایین بیایند و ما همه سر کار خودمان برگردیم.

Read Full Post »

متنی که در ادامه آمده پاسخ سوالی است که چندی قبل برایم جذاب شده بود! چگونه ممکن است دولتی نتواند حمایت نیمی از جامعه را برای اصلاحاتی که بیش از نیمی از جامعه از آن نفع می‌برند را جذب کند؟
معمولاً گفته می‌شود اصلاحاتی که منافع برندگان آن از هزینه‌های بازندگان آن بیشتر باشد قابل اجراست چراکه می‌توان با استفاده از بخشی از سود اصلاحات، زیان بازندگان را جبران و آن‌ها را همراه اصلاحات گرداند. این نکته گرچه درست است اما شاید در عمل قابل اجرا نباشد: ممکن است طراحی مکانیزمی که در آن بازندگان میزان زیان واقعی خود را اعلام کنند امکان‌پذیر نباشد و چون در این شرایط آن‌ها انگیزه دارند زیان خود را بیش از اندازه اعلام کنند اجرای اصلاحات اقتصادی با شکست مواجه می‌شود.
حال اگر فرض کنیم که امکان جبران زیان وجود ندارد آنگاه در یک نظام دموکراتیک اصلاحاتی قابل انجام است که حداقل حمایت نیمی از افراد را به همراه داشته باشد. اما جالب است که بدانید که گاهی دولت‌ها در اجرای اصلاحاتی که به وضوح منجر به افزایش کارآیی و منتفع شدن اکثریت می‌شوند ناتوان بوده‌اند. به عنوان مثال آزادسازی تجاری از این نمونه است! تناقض آشکاری که در کشورهای در حال توسعه وجود دارد این است که گرچه آزادسازی تجاری برای قسمت قابل‌توجهی از بخش خصوصی مفید است، اما این گروه‌ها معمولاً خیلی علاقه‌مند به اجرای اصلاحات نیستند. اصلاحات تجاری توسط دولت‌های خودرای و برخالف تمایل فعالان اقتصادی انجام شده است؛ گرچه پس از اجرای اصلاحات، نظر این گروه‌ها تغییر کرده و به حامیان اصلاحات اضافه شده‌اند.
توضیح این مشاهده که پس از دیدن کاملاً بدیهی به نظر خواهد رسید براساس فرناندز و رودریک (1991) در ادامه آورده شده است. جان مطلب این است که زمانی که نااطمینانی فردی وجود داشته باشد به این معنی که افراد ندانند کدامیک از اصلاحات اقتصادی منتفع و کدامیک متضرر خواهند شد آنگاه ممکن است که یک اصلاح اقتصادی پیش از اجرا مورد علاقه اکثریت نباشد در حالی که پس از اجرا بیش از نیمی از افراد از آن حمایت خواهند کرد.
اقتصادی را در نظر بگیرید که در آن صد نفر زندگی می‌کنند: چهل نقر در قسمت صادرات‌‌محور و مابقی در قسمت واردات‌محور مشغول هستند. فرض کنید که در نتیجه آزادسازی تجاری، بخش اول منتفع شود. از میان ‌آن‌هایی هم که در واردات مشغول هستند بیست نفر می‌توانند به صادرات مشغول شده اما مابقی متضرر خواهند شد. همچنین فرض کنید که هر برنده به میزان یک واحد پول سود و هر بازنده یک واحد پول ضرر می‌کند. چنانچه مشاهده می‌کنید کل نفع اصلاحات از کل زیان آن بیشتر است و بیش از نیمی از جمعیت از آن نفع خواهند برد اما اکثریت، یعنی تمام افرادی که در بخش واردات مشغول هستند، قبل از اجرای اصلاحات با آن مخالفند! چراکه آن‎ها می‌دانند پس از اجرای اصلاحات به احتمال یک سوم برنده و به احتمال دو سوم بازنده خواهند بود، در نتیجه مقدار منفعت مورد انتظار اصلاحات برای آن‌ها عددی منفی است و اصلاحات پیشنهاد شده رای نخواهد آورد.
بدیهی است که اگر شرایط قعطی بود آن‌گاه برندگان بخش واردات‌محور به کارگران بخش صادرات‌محور می‌پیوستند تا اصلاحات انجام شود. اما چون کارگران بخش واردات قبل از اجرای اصلاحات نمی‌دانند که کدامیک از آن‌ها در گروه برندگان اصلاحات قرار می‌گیرند و کدامیک جز بازندگان خواهند بود به اصلاحات رای نمی‌دهند. حتی با وجود این‌که افراد ریسک خنثی و عقلایی هستند، و اکثریت پس از اجرای اصلاحات با آن موافق خواهند بود، و همه افراد از دو گزاره قبلی پیش از انجام اصلاحات آگاه هستند، اصلاحات رای نمی‌آورد! به این مشاهده در ادبیات اقتصادی تمایل به وضع موجود گفته می‌شود.

Read Full Post »

ظاهراً سنت سیئه دستکاری در نظام عرضه و تقاضای بازار در این وادی بنا بر فراموشی ندارد. یک روز بگیر و ببند در بازار کالا (از بنزینِ خوراک خودرو بگیر تا روغنِ خوراک انسان) در جریان است، روز دیگر در بازار دلار امثال جمشیدها و مقتدایانش را به چوب می‌بندند، روز دیگر در بازار طلافروشان و سکه و قراردادهای آتی آن انواع ممنوعیت‌ها و اختلالات را ایجاد می‌کنند، و اکنون نیز (دوباره) نوبت به بازار بورس و اوراق بهادار رسیده است!

گویی قیمت در این بلاد همیشه باید در چارچوب و بنا بر مصلحت حرکت کند، وگرنه به انحای مختلف مجبور به حرکت مطابق روندش می‌کنند. انواع و اقسام محدودیت‌های نوسان قیمت سهام در بازار بورس ایران کم بود (از «دامنه مجاز نوسان روزانه قیمت» بگیر تا «حجم مبنا» و تعاریف من‌درآوردی دیگر)، اکنون در مقام دفاع از سها‌م‌داران محدودیت فروش بیش از 50.000 سهم طی ساعات میانی بازار را نیز به آن اضافه کرده‌اند!

به عبارتی خرید آزاد است، اما فروش ممنوع! خرید نامحدود است، اما فروش محدود! به این نیّت که بعد از آن شاخص بورس لابد حرکت بالاسو می‌کند! غافل از این که چند بار که فردی سهمی را خرید و مشاهده کرد که امکان فروش آن را ندارد، بدیهی است که او نیز دیگر نمی‌خرد.

معلوم نیست سازمان بورس به چه حقی این حق طبیعی را از سهام‌داران سلب می‌کند و چه دفاعی در برابر این کار خود دارد؟ گویی سهام‌داران، پیش از این خود از حق و حقوق خویش خبر نداشتند که سهام خود را به قیمتی خاص می‌خریدند یا می‌فروختند که مدام یک ناجی در نقش وکیل و وصی آنها ظاهر می‌شود!

حقیقتاً قابل فهم نیست که چرا ویژگی اصلی بازار بورس (به عنوان یک بازار ثانویه) که همانا نقدشوندگی آن است، به کرّات از سهام‌داران سلب می‌شود. نماد بسیاری از سهم‌های بورس مدت‌های مدیدی در سال بسته هستند و امکان خرید و فروش ندارند (بعضی از آنها سالهاست که بسته‌اند)! ریسک کشوری ایران کم است، ریسک قانون‌گذاری لحظه‌ای و تصمیمات خلق‌الساعه کم است، هزار و یک ریسک دیگر هم به آن اضافه می‌کنند و توقع دارند سرمایه‌گذار خارجی نیز جذب این بازار نه‌چندان جذاب شود!

از معدود نقاط دنیاییم که انسان را از حق طبیعی خرید و فروش آزادانه کالاها (آن هم کالاهای مجاز، نه غیرمجاز) محروم می‌کنیم. راه دور نرویم، خودمان را هم گول نزنیم. حق مالکیت تا به امروز، کی در این مملکت جدی گرفته شده است که اکنون بار دوم باشد!

همه اینها از صدقه‌سری شاخص بورس است. قرار بود نماگر فعالیت‌های اقتصادی باشد، اما شده است مستمسک سیاسی و ابزار تبلیغاتی! این سر که پیداست فردا روزی چنان‌چه از-ما-بهتران تشخیص دهند، ممکن است حتی دامنه نوسان روزانه قیمت را بکنند از 2+ تا 4+ درصد. در آن صورت دیگر حتماً شاخص مثبت خواهد بود! متأسفانه شب و روز از در و دیوار شعار تدبیر و امید به گوش می‌رسد، در عمل اما خبری نیست…

Read Full Post »