Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for نوامبر 2009

مدعای نویسنده آن است که سیاست‌های اقتصادی می‌بایست در یک بسته سازگار اجرا شوند. در غیر این صورت صدمات این سیاست‌ها می‌تواند فراتر از فواید آن باشد که خود می‌تواند عاملی برای عقبگرد از سیاست‌های اصلاحی باشد. برای درک شهودی به مثال زیر دقت کنید. در یک کشور تنها سه کالای نارنگی و پرتقال (که جانشین خوبی برای هم هستند) و کالای سوم غذا (1) وجود دارد. قبل از اصلاحات دولت در هر دو بازار نارنگی و پرتقال دخالت می‌کند و نمی‌گذارد قیمت این دو کالا افزایش یابد. نتیجه سیاست‌گذاری فوق آنست که کشاورزان تولید نکنند چون نمی‌صرفد. لذا دولت ناچار است به کشاورزان یارانه بدهد که در نتیجه آنها حاضر شوند تولید کنند. اگر همه آدم‌ها عین هم بودند می‌شد راهی پیدا کرد که دولت به اندازه‌ای یارانه بدهد که همه در حالت بهینه مصرف کنند. ولی چون ناهمگونی آدم‌ها خیلی زیاد است به ازای هر یارانه‌ای دسته‌ای زیاد مصرف می‌کنند و دسته دیگر کمتر. در این صورت می‌گوییم کلا بازار در تعادل نیست. اگر این بازار را آزاد کنیم بهینه پرتو است چون وضع همه بهتر می‌شود.  حال فرض کنید دولت بازار نارنگی را آزاد کند ولی بازار پرتقال سقف قیمتی داشته باشد. در این صورت دوباره پرتقال نمی‌تواند تولید کند و تقاضای یارانه می‌کند و چون نارنگی و پرتقال جانشین هم هستند لذا مردم پرتقال ارزان می‌خورند و نارنگی فروشان که حالا دیگر یارانه‌ای هم دریافت نمی‌کنند، از بین می‌روند. در نهایت دولت همان یارانه را تنها به پرتقال می دهد و وضع همه بدتر شده است. اما اگر دولت هر دو بازار را آزاد می ‌کرد و یارانه سابق را به مردم می‌داد، عدم تعادل از بین می‌رفت و مردم هردو کالا را به اندازه مورد نیاز مصرف می‌کردند. در اقتصاد کلان چند بازار مهم وجود دارد. در سمت تقاضای بنگاه ها  بازار سرمایه و بازار نیروی انسانی وجود دارند که تا حدی جانشین هم هستند. هر سیاستی که بخواهد اجرا شود باید به صورت هم‌زمان در هر دو اعمال شود تا نسبت قیمت نیروی انسانی به سرمایه در تعادل باشد.  در سمت تقاضای خانوار هم دوبازار مهم وجود دارند بازار کالاهای داخلی و بازار کالاهای خارجی. قیمت تعیین‌کننده در این مقایسه نرخ ارز است. در این مقاله به این مهم می‌پردازم.

1. فواید نرخ ارز گران چیست؟ مصرف‌کنندگان داخلی و خارجی با دو کالا در مقابل خود مواجهند. کالای ایرانی یا کالای مثلا چینی. ابتدا اجازه دهید مسئله مصرف‌کننده داخلی را حل کنیم. وی می‌تواند با 1000 تومان امروز کالای مشابه داخلی و خارجی را بخرد. فرض کنید نرخ ارز 1000 تومان است. لذا کالای خارجی 1 د لار است. فرض کنید فردا نرخ ارز 800 تومان می‌شود (در این حالت پول ملی تقویت شده است) در این صورت کالای خارجی همان یک دلار و یا 800 تومان در داخل به فروش می‌رسد. بدیهی است که مصرف‌کننده داخلی منافع خانوادگی‌اش را به منافع ملی ترجیح می‌دهد و کالای خارجی را می‌خرد. اتفاقی که افتاده است این است که با ارزان شدن نرخ ارز کالای داخلی از بین می‌رود و البته صادرکننده ما هم توانایی صادرات را از دست می‌دهد چرا که در مثال فوق کالایش 1.25 دلار در خارج به فروش می رسد. حال سوال این است که در نهایت چه می‌شود؟ تولید کننده داخلی دوراه حل بیشتر ندارد. یا ورشکست می‌شود و یا مجبور است با سود کمتر و یا ضرر, به قیمت 800 تومان بفروشد. چرا که بازار خارجی رقابتی است و قیمت را به 800 تومان می‌رساند(2). پیش از آنکه بخواهم از این مثال ساده (که اکثر حقیقت را بیان می‌کند) نتیجه‌ای در خصوص سیاست‌گذاری بگیرم ترجیح می‌دهم در پی اثبات این مثال باشم.  در مقاله معروف؛ برستین و دیگران با بررسی داده‌های خرد قیمت کالاها در کشور آرژانتین (و کشورهای دیگر ) نشان می‌دهد که مثال فوق دقیقا برقرار است. یعنی با تقویت پول ملی تولیدکنندگان داخلی مجبور می‌شوند ارزان کنند(3) ایده‌ای که وی استفاده می‌کند این است که یخچال ژاپنی که یک ایرانی مصرف می‌کند ترکیبی از محصول ژاپنی و ایرانی است. آن بخش از یخچال که ناشی از حمل و نقل است، کالایی داخلی است. اگر بتوان با داشتن آمار دقیق این این بخش را جدا کرد می‌توان مشاهده کرد که دقیقا اثر فوق کار می‌کند. این گروه مطالعاتی، مقالات دیگری هم در این راستا دارند که مطالعه آنها می‌تواند به شما دید لازم را بدهد. در همین سطح سواد اقتصادی می‌تواند به شما مهم‌ترین دید در خصوص سیاست نرخ ارز را بدهد. به زبان ساده گران‌کردن نرخ ارز حمایت از تولیدکننده داخلی است. این سیاستی است که بسیاری از کشورهای در حال توسعه برای رشد خود پیگیری می‌کنند. در ادبیات کتاب‌های بسیاری و البته مقالات زیادی در خصوص اینکه دولت چین به صورت غیر تعادلی دلار را گران نگه می‌دارد وجود دارد(4). بوش و اوباما همواره با این سیاست دولت چین مشکل داشته‌اند که به هر نحوی رمیمبی (پول چین) باید تقویت شود. می‌توان حتی ادعا کرد بخش عمده‌ای از رشد صادرات چین و همچنین رشد اقتصادی این کشور از تضعیف پول ملی ناشی شده است.

2. چگونه می‌توان نرخ ارز را گران کرد؟ در کشورهای چین، اندونزی، مالزی … که ادعا می‌شود به صورت مصنوعی پول ملی‌شان را تضعیف کرده‌اند؛ دولت‌ها با خرید  ارز موجود در بازار به این مهم دست یافته‌اند. البته این کشورها به‌دلیل تجربه بد فرار سرمایه سال 1997 انگیزه بیشتری برای انبار اوراق قرضه آمریکایی داشته‌اند و لذا تمایل بیشتری برای خرید دلار و گران‌کردن دلار داشته‌اند. انگیزه این سیاست هرچه بوده، خرید دلار موجب افزایش نرخ ارز و افزایش صادرات بوده است. البته بدیهی است که این کشورها نمی‌توانند به صورت دائمی دلار بخرند چرا که این امر منابع بی‌نهایت می‌خواهد، لذا این کشورها نرخ خرید دلار را در سال‌های اخیر کم کرده‌اند و کمی موجب تقویت پول ملی‌شان شده‌اند. در کشورهای پیشرفته با نرخ‌های ارز تعادلی عوامل بسیار دیگری برای تغییرات نرخ ارز وجود دارد. از تقاضا برای خرید و فروش سهام گرفته تا راننده‌های حقیقی مانند شوک‌های تکنولوژیک. (5) اما آنچه در خصوص ایران بسیار اثرگذار است همان اتفاقی است که در دیگر کشورهای درحال توسعه افتاده است؛ یعنی مداخله دولت. آنچه بدیهی است و بدفهمی رایج در میان اقتصاددانان ایرانی است آنست که قیمت دلار در این کشورها هم تعادلی نیست. این کشورها به صورت غیرمصنوعی دلار را گران نگه می‌دارند. آنچه ادعای من است این است که در ایران هم دولت سعی می‌کند به دلایلی نرخ ارز را گران کند اما توانایی این کار را ندارد. هدف اصلی دولت تامین حقوق معمان است. لذا آنچه برای دولت بسیار با اهمیت است ضرب دو رقم تعداد دلار فروخته شده در قیمت هر دلار است. طبیعی است چون قیمت دلار نسبت به حجم دلار موجود در بازار نزولی است؛ بیشینه سازی این مسئله جوابی بدیهی ندارد. از قضا مدعای من این است که دولت برای بیشینه کردن این رقم از ریختن بخشی از دلار خود به بازار صرف‌نظر می‌کند. چرا که دولت ایران بخشی از دلار خود را به بانک مرکزی می‌دهد و ریال طلب می‌کند که موجب افزایش پایه پولی و تورم می‌شود. یعنی دولت واقعا درصدد این است که دلار گران شود نه برای حمایت از صنایع که برای پرداخت حقوق معلمان. کسانیکه ادعا می‌کنند که اگر دلار تعادلی شود گران‌تر می‌شود به این نکته توجه نمی‌کنند که دلار تعادلی یعنی دولت همه پول نفت را به بازار بریزد که قطعا دلار ارزان می‌شود. از سوی دیگر اگر اقتصاددانی به دولت پیشنهاد کند که دلار کمتر به بازار بریز تا دلار گران شود باید برای دولت محل خرج دلاری جدید خلق کند. پس خلاصه این بخش اینکه برای گران کردن دلار باید دولت ایران دلار کمتری به بازار بریزد و خود دولت نیز چنین انگیزه‌ای دارد.

3. دولت با دلارهای نفتی چه کند؟ اجازه بدهید مانند تمام مسائل اقتصادی برای حل این مسئله به ساده‌سازی دست بزنیم. اگر دولت به کارکنانش به دلار حقوق بدهد باز فرقی نمی‌کند آنها دلار را به بازار می‌برند و دلار ارزان می‌شود. تنها راه اینکه دلار گران بماند و دولت منابع دلاری خود را خرج کند این است که در نهایت این دلارها خرج واردات موادی شوند که اگر دلار وجود نداشت تقاضایی هم برای آنها وجود نداشت! مثلا فرض کنید در حالت فعلی هیچ کارآفرینی حاضر نبود روی کارون یک سد دیگر بزند. اما اگر دولت به وی یارانه بدهد وی حاضر می‌شود جنراتور بخرد. یا وی حاضر می‌شود پالایشگاه بزند و یا دکل حفاری چاه های نقتی را بخرد. در هر سه این مثال‌ها دلار خرج واردات کالایی شده است که تقاضایش تازه بوجود آمده است. لذا اولین پیشنهاد این است که دولت این دلارهای اضافی را وام بدهد. قسمت سخت مسئله این است که کارآفرین چگونه پول دولت را پس بدهند. فرض کنید (مانند طرح صندوق ذخیره ارزی دولت خاتمی) قرار باشد که کارآفرین به دلار قرضش را پس بدهد. در این صورت مشکل صندوق ذخیره پیش می‌آید اولا متقاضی این چنین وامی بسیار کم است چراکه درآمد آتی وی به ریال است و بخش بزرگی از مخارج (نیروی انسانی و مواد اولیه) به ریال است و پرداختی وام به دلار است و کارآفرین می‌بایست تمام ریسک نوسانات ارز را متحمل شود. لذا متقاضی چندانی برای این وام وجود ندارد. دوم آنکه اگر بازپرداخت هم به دلار باشد، عملا دلار دولت خرج نشده است و نمی تواند کمکی به مخارج ریالی دولت بکند. اگر قرار باشد بازپرداخت کارآفرین به ریال باشد؛ سوال این است که نسبت تبدیل ریال به دلار را چقدر بگیریم. اگر به نرخ ارز سال پایه بگیریم همان مشکل ریسک بالا وجود دارد. این مسئله خیلی سختی است و من جواب اولیه برایش ندارم و کسانیکه کورپوریت فایننس خوانده است باید مکانیزمی طراحی کنند. اما جواب اولیه من این است که از سرمایه اولیه که خریداری شده است همان اندازه که دولت وام داده؛ سهام دولت است. طی قرارداد مثلا 30 ساله شرکت متعهد می‌شود هر سال معادل ارزش حال 1/30 سرمایه اولیه را پرداخت کند و کل کارخانه را در 30 سال صاحب شود. اما به هر حال به عنوان نتیجه‌گیری دولت اگر بخواهد دلارش را خرج کند و در عین حال دلار ارزان نشود باید خرج واردات کالاهایی شود که در حالت معمولی تقاضایش وجود ندارد و همه سرمایه‌گذاری است(6). ر

4. آیا افزایش نرخ ارز شرکت‌ها را ورشکسته نمی‌کند؟ برخی ادعا می کنند؛ افزایش نرخ ارز قیمت نهاده را برای تولیدکننده زیاد می‌کند و لذا برایشان شرایط تولید سخت‌تر می‌شود. این استدلال به تمام غلط است. اولا آنکه اگر تولیدکننده داخلی هیچ ارزش افزوده‌ای نداشته باشد تنها واردکننده نهاده باشد، خوب افزایش قیمت ارز هم قیمت نهاده را زیاد کرده و هم قیمت کالای نهایی را. در خرد مقدماتی می‌خوانیم که افزایش قیمت همه نهاده‌ها و کالای تولیدی سود را زیاد می‌کند. پس این استدلال کاملا غلط است. اما اشتباه این استدلال در این است که نمی‌بیند که حتی اگر قیمت نهاده زیاد شده باشد بخشی از نهاده محصول کار و ارزش افزوده داخلی است که این بخش سود واقعی است و عملا با گران شدن ارز، این بخش است که زیاد می‌شود و هدف افزایش نرخ ارز همین بخش تولید داخلی است. نکته دیگری که در این استدلال تمام فراموش شده است عقلانیت تولیدکننده است، تولیدکننده که احمق نیست. وی با نرخ ارز جدید تصمیم جدیدی در خصوص نهاده‌ها می‌گیرد. اگر نرخ ارز زیاد شود وی بیشتر از نهاده‌های ایرانی استفاده می‌کند و کل فلسفه افزایش نرخ ارز همین است. به عنوان مثال ایران‌خودرو اگر ارز گران شود اولا آن بخشی که تولید داخلی است، از جمله ارزش افزوده خودش ارزش بیشتری دارد. دوما ایران خودرو تصمیم می‌گیرد از رنگ داخلی به جای خارجی استفاده کند. ولی اگر مشابه این چند سال نرخ ارز ارزان شود تمام رنگ مصرفی را خارجی می‌کند به نحویکه الان اکثر تولیدکنندگان رنگ ورشکسته شده‌اند.

5. آیا افزایش قیمت انرژی بنگاهی را ورشکسته می‌کند؟ با اطمینان پاسخ این سوال مثبت است. اما پاسخ مثبت به این سوال نشانه خوبی است و نه نشانه بد. امثال این مقاله در ادبیات زیاد هستند که استدلال می کنند ورشکستگی بنگاه‌ها خود عامل محرکه اقتصاد هستند. این ورشکستگی نشانه خارج شدن تکنولوژی بد و ورود تکنولوژی بهتر در آینده است. لذا اصلا نباید نگران بود که در اثر یک سیاست اقتصادی صحیح بنگاه‌هایی که از رانت استفاده می‌کرده‌اند و در قیمت‌های نسبی جدید سودده نیستند و خارج شوند. اما این سوال از لحاظ نظری پابرجا است که چقدر واقعی کردن قیمت انرژی در افزایش هزینه‌های شرکت‌ها موثر است. پاسخ من ناچیز است. این مقاله یکی از معدود مقالاتی است که سهم انرژی و دیگر نهاده‌ها را به خوبی تخمین زده است. از قضا این مطالعه (اگر اشتباه نکنم) با داده‌های مکزیک است که بیشتر شبیه ما است. وی می گوید حدود 10 درصد از هزینه نهاده‌ها انرژی است. این عدد برای من ملموس است. در ایران تولیدسرانه حدود 5000 دلار است و لذا برای کل کشور 60 میلیونی، تولید حدود 300 میلیارد دلار است. حدود 60 میلیارد دلار مصرف انرژی ایران است که می‌توان ادعا کرد نیمی از آن مصرف خانگی است و لذا 30 میلیارد دلار مصرف تولیدی است. حدودا همان 10 درصد می‌شود. حالا 10 نه 15 درصد. قیمت‌ها قرار است سالی حداکثر 100 درصد افزوده شود (در 5 سال  به صورت میانگین 500 درصد) که حداکثر به مخارج بنگاه‌ها 15٪ افزوده می‌شود. در این محاسبه تخمینی من اثر جانشینی را لحاظ نکرده‌ام. قیمت انرژی که زیاد شود هم بنگاه‌های انرژی‌بر تعطیل می‌شوند و هم هربنگاه انرژی کمتری مصرف می‌کند و لذا مصرف سرانه انژی کم می‌شود. لذا تخمین من این است که کل هزینه‌های بنگاه سالی 10٪ افزوده شود. برای 10٪ این همه داد و قیل و واق!!!

6. آیا با اجرای هدفمندسازی یارانه‌ها دولت می‌تواند نرخ ارز را گران کند؟ جواب به این سوال بله است. یکی از نقاط قوت طرح می‌تواند همین موضوع نرخ ارز باشد. عملا دولت بنزین را به ایرانی‌ها می‌فروشد و از آنها ریال می‌گیرد و در عوض می‌تواند مخارج خودش را توسط درآمد ریالی ناشی از هدفمندسازی یارانه ‌ها تامین کند. چرا که متعهد است نیمی از این درآمد را به خانواده‌های کم‌درآمد تخصیص دهد و مابقی را می‌تواند خرج خودش کند و کمک به بنگاه‌ها را به صورت دلاری انجام دهد (نیمه دیگر را) این برای دولت می‌تواند فرصت استثنایی باشد اما در عین حال می‌تواند مانند یک خودکشی باشد. لایحه هدفمندسازی یارانه‌ها مانند یک جراحی یک بیمار می‌باشد. دکتر می‌تواند بیمار را معالجه کند و می‌تواند بیمار را با یک اشتباه به کشتن دهد. اینکه این طرح می‌تواند کل دولت را نابود کند شوخی یا مزاح نیست. این طرح موجب ورشکستگی‌های بزرگی در کشور می‌شود. مطالعات زیادی انجام شده است که یک سلسله از ورشکستگی‌ها می‌تواند به ورشکستگی‌های بیشتر و حتی به بحران مالی منجر شود. این جراحی به هرحال خونریزی دارد که در بلندمدت مفید است ولی به شرطی که دولت سیاست‌هایی را ارائه کند که جلو ورشکستگی‌های دیگر را بگیرد. حمایت‌های مالی دولت برای جلوگیری از سلسله ورشکستگی‌ها؛ حتما مانند فرورفتن در باتلاق مرگ است. چرا که برای جلوگیری از ورشکستگی، تقاضا برای رنت دولتی هیچ گاه تمامی ندارد (7) علاوه بر اینکه به تورم‌های سرسام‌آور و کسری بودجه بالا منجر می‌شود. در این حالت می‌توان گفت مرگ دولت فرارسیده است. تنها راه نجات دولت گران کردن نرخ ارز است.

پس اگر دولت می‌خواهد موفق شود، باید همین الان در لایجه قرار دهد که نرخ ارز را سال آینده حداقل 30٪ (8) گران می‌کند. بدون این بند کل لایحه هدف‌مندسازی یارانه‌ها تنها یک خودکشی مذبوجانه است (9).

——————————————————-

1- در انگلیسی می‌گویند کالای numeraire  نمی دانم فارسی چه بگویم. شرمنده

2- توجه دارید که ما فرض کردیم کیفیت دو کالا یکی هستند. یک حالت محتمل دیگر تولید با کیفیت کم تولیدکننده داخلی است تا از قدرت فروش خود در سراسر کشور سود جوید. به عبارت دیگر شرکت ژاپنی حاضر نیست هزینه اولیه نمایندگی فروش را در دهات بدهد و آن بازار را به دست تولیدکننده داخلی می‌دهد تا زمانیکه پول ملی آنقدر تقویت شود که ژاپنی محصولش را به دهات هم بفرستد. به همین دلیل مشاهده می‌کنیم تولیدکنندگان ایرانی عمده فروششان در شهرستان‌های کوچک است.

3- و به قول معروف قضیه PPP کاملا صادق است. قیمت در دوطرف مرز یکی است و اصطکاکی وجود ندارد.

4- یک راه جالب برای اثبات این مدعا محاسبه قیمت یک همبرگر مک دونالد در کشورهای مختلف است. چون این کالا دقیقا یک تکنولوژی یکسان دارد. با ناباوری کامل این مطالعات نشان می‌دهند که دولت چین در میانه دهه نود تا 70٪ رمیمبی ارزان نگه می‌داشته و بعد از اصلاحات اقتصادی در 2002 همچنان دلار تا 30٪ گرانتر نگه داشته می‌شوند. البته روشهای دیگری هم وچود دارد. من به خصوص خواندن این کتاب را به نظر من بدون جهت‌گیری نوشته شده است (نظرات دو طرف آمده است) سفارش می‌کنم.

5- این مقاله و این وبلاگ محل دادن درس اقتصاد بین الملل نیست و لذا من عوامل دیگر را اصلا اشاره نکرده‌ام.

6. یک راه حل مرسوم دیگر سرمایه گذاری دولت در کشورهای خارجی است. مدافعان این طرح ادعا می کنند که سرمایه گذاری خارجی دولت از پدیده بیماری هلندی جلوگیری می کند. من چندان با این استدلال موافق نیستم. اما سوالی که من همیشه داشته ام این است که خوب فرض کنیم دولت سرمایه گذاری خارجی کرد، بعد برایش درآمد ایجاد شد. همه این ها به دلار است. آخرش چی؟ این سرمایه گذاری خارجی به چه کار می آید؟. اگر بگویید این برای وقتی است که درآمد نفتی کم شد از آن مصرف کنیم. من کاملا موافق هستم و البته می توانم استدلالات بیشتری بیاورم. اما همه ادعای من این است آن ضربه گیر درآمد نفت حداکثر 20 میلیارد دلار است نه سالی 40 میلیارد دلار. ما داریم در مورد آزاد شدن 60 میلیارد دلار یارانه نفتی صحبت می کنیم. اما چرا در ادبیات از سرمایه گذاری در کشورهای دیگر دفاع می کنند؛ عمده دلیلش کم کردن ریسک است. در ایران هم همین مورد صادق است.

7. اگر من شرکتی باشم که درحال ورشکستگی هستم و می دانم که دولت از من حمایت می‌کند تا ورشکسته نشوم همواره خودم را در حال ورشکستگی جا می‌زنم تا بیشترین پول را از دولت بگیرم. همین مشکل در آمریکا هم پیش آمده است. لذا هیچ گاه حمایت‌های دولتی نمی تواند مانع ورشکستگی شود

8. عدد 30 درصد را از جمع میزان تورم 20 درصد و 10 درصد افزایش قیمت نهاده‌های تولیدی ناشی از انرژی بدست آورده‌ام

9. در این مقاله من اشاره‌ای به تجربه تعدیل دوران هاشمی نکرده‌ام. که خود بحث مجزایی می‌طلبد. در آن برهه هم اجرای سیاست‌های اصلاحی جداگانه به فروپاشی اقتصادی منجر شد. از قضا مهم‌ترین اصلاحات معطل مانده در تعدیل همین اجرای سیاست اصلاحی در نرخ ارز بود. مطلب دیگری که من به آن نپرداخته‌ام دلاریزیشین است. هم چنین من اصلا در خصوص اقتصاد سیاسی اصلاحات ارز صحبت نکرده‌ام. گران شدن ارز حاجی بازاریان طرفدار دولت را بسیار متضرر می‌کند. همچنین در خصوص نرخ ارز و روند سرسام‌آور نرخ ارز و تجارت جهانی صحبت نکرده‌ام. در خصوص سرمایه‌گذاری در بانک‌های ایرانی به دلار نیز اصلا اشاره‌ای نکرده‌ام. شما زحمت این‌ها را بکشید.

از فرید و امیررضا برای مطالعه این مقاله و پیشنهادات مفیدی که ارائه کردند سپاسگزاری می‌کنم. بدیهی است کلیه مسئولیت مطالب این مقاله بر عهده اینجانب است

Read Full Post »

در این پست، درای مهمان کافه است. او به این می‌پردازد که آیا آن گونه که ادعا شده، دولت نهم ۲۰۰ میلیارد تخلف داشته است. علاوه بر این، توضیح داده می‌شود که تخلف دولت به چه معناست و عملکرد دولت نهم در چه مواقعی مصداق تخلف بوده است. در نهایت بیان می‌شود که سیاست‌های اقتصادی دولت نهم در چه ناحیه‌هایی قابل نقد است.

از آن جهت که باید نقدهایی  که از نظام می‌شود  پیراسته و معقول باشد تا جایی برای شانه خالی کردن از بار مسئولیت از سوی هدف نقد باقی نماند لازم است که نقدهای نابه‌جا به شدت نقد شوند. به خصوص در حوزه اقتصاد که باید دقت ریاضی، حسابداری و آماری کافی داشته باشد لازم است که بعضی مقالات ضعیف و گاهی مغلوط بی‌رحمانه به نقد و چالش کشیده شوند و از آن جمله است این مقاله.

نویسنده آینده با این جمله ی ژورنالیستی اولیه مخاطب را کاملا گمراه می‌کند (با استفاده از ابهام «تایید شدن»):
«به گزارش خبرنگار «آینده»، مسئولان دولتی در حالی از صرف ۲۸۰ میلیارد دلار طبق قانون سخن می‌گویند كه در چارچوب قانون برنامه چهارم، تنها مصرف ۸۰ میلیارد دلار از ۲۸۰ میلیارد دلار در بودجه توسط دولت تأیید شده بود.»

اولین مستند گزارش فوق، قانون برنامه چهارم توسعه خدا بیامرز است که پنج سال پیش به لطف احمد توکلی و دوستان در مجلس هفتم به سلاخی برده شد و یکی از مواردش همین یارانه‌های هدفمند است که به‌تازگی دوباره به صحن مجلس آمده و بنا بود که اگر آن قانون برنامه چهارم توسعه اجرا می‌شد امروز یارانه‌های حامل‌های انرژی به‌کلی برداشته شده باشد که با طرح تثبیت قیمت‌ها در مجلس هفتم متوقف شد.
به علاوه تا جایی که من می‌دانم قانون توسعه یک نقشه مسیر کلی است که باید با توجه به آن بودجه‌های سالیانه تصویب شود. این قانون چیزی مابین سند چشم‌انداز و قوانین بودجه سالیانه است  و نهایتا ملاک عمل دولت به قانون همان قوانین بودجه‌ سالیانه است و اگر بنا باشد در مورد قانون‌گریزی دولت موردی مثال آورده شود باید به اتکای همان تخلفات از بودجه سالیانه باشد امثال یک میلیارد دلار گم شده سازمان بازرسی کل کشور یا آن قضیه ۵۴٪ انحراف از بودجه (که شیوه محاسبه  این عدد ۵۴٪ به نظر من بی‌معنی است ولی به هرحال موارد متعددی از تخلف وجود داشته است) یا آن ماجرای واردات غیرقانونی بنزین به دستور مستقیم رییس جمهور که اسفند ۸۶ رخ داده بود.
قانون بودجه سالیانه که بناست در چارچوب‌های کلی قانون توسعه تدوین شود معمولا به علت کفاف ندادن بودجه مصوب، متمم می‌خورد و علاوه بر آن متمم بودجه برای امور جاری، گاهی هم دوستان ناگهان تقاضای برداشت از حساب ذخیره می‌کنند که مطابق قانون صندوق ذخیره ارزی پس از تصویب مجلس میسر است ولذا بعد از تصویب مجلس این برداشت «قانونی» به حساب می‌آید و ارقام آن هم کم نیست. مثلا در یک قلم دولت درخواست برداشت ۱۵ میلیارد دلار را داشت که البته رد شد ولی به هر حال ارقام برداشت از حساب ذخیره ارزی معمولا میلیارد دلاری است و اصولا برای ارقام کم‌تر نمی‌صرفد که دولت لایحه بدهد.
به این ترتیب، قانون برنامه چهارم توسعه را به‌هیچ وجه نمی‌شود ملاک عمل به قانون دولت گرفت (این کار مثل اشاره به پای‌بندی به چشم انداز است که به راحتی قابل سنجش نیست).
اما دولت نهم واقعا چه کرده است؟ یک مساله آن است که آیا از قانون تخطی کرده یا نه؟ مساله دیگر آن است که آیا در مجموع، این ۲۸۰ میلیارد دلار درآمد نفتی ۴ ساله را درست مدیریت کرده یا نه؟
متاسفانه کارنامه دولت نهم در هر دو مورد چندان درخشان نیست.
اولا بعد از تمامی کلاه شرعی‌هایی (!) که دولت نهم  برای تخطی‌های مکرر خود تراشیده بود از قبیل انحلال سازمان برنامه که نظارت بر بودجه را منتفی کند و نیز تغییر نحوه ارائه قانون برنامه از قبیل کاهش ردیف‌های بودجه و ….. که مفصلش را اینجا می‌شود دید و انواع و اقسام متمم بودجه‌ها و… باز هم موارد مکرری از  قانون گریزی‌های دولت که نمونه‌هایی از آنها در بالا آمد مثل برداشت غیر قانونی از منابع وزارت نفت برای واردات بنزین و اختلاف حساب یک میلیارد دلاری سازمان بازرسی کل کشور و … در کارنامه دولت نهم موجود است.
مساله مهم دیگر آن است که  با وجود بسیاری از هزینه کردها که بسیار فراتر از برنامه پیشنهادی چهارم توسعه و نیز بودجه های مصوب سالیانه بوده است آیا خروجی دولت قابل قبول بوده است؟ پاسخ به این سوال مجال مفصل تری می‌طلبد اما پاسخ مجمل آن است که در این زمینه هم دولت کارنامه ضعیفی داشته است.
اما برگردیم به سوال اصلی:

برنامه چهارم توسعه چندین سال پیش توصیه کرده است که طی چهار سال ۸۰ میلیارد دلار هزینه شود اما آنچه مبنای عمل دولت قرار میگیرد قوانین  بودجه  سالیانه، متمم‌های بودجه، لایحه‌های برداشت از حساب ذخیره ارزی و سایر مصوبات مجلس است از این رو دولت نهم به هیچ وجه تخلفاتی در حدود ۲۰۰ میلیارد دلار و حتی کسر قابل توجهی از آن نداشته است. عمده تخلفات دولت شاید در حدود چند صدم این عدد باشد. با این وجود دولت نهم از لحاظ اقتصادی بی‌کفایتی زیادی داشته است که مثنوی هفتاد من کاغذ آن مکرر ذکر شده است.

Read Full Post »

«قیمت برق و آب و بنزین را می‌خواهید به قیمت واقعی/جهانی حساب کنید، بسیار خوب، پس در آن صورت باید حقوق من را نیز واقعی/جهانی کنید!»

این استدلالی است که در مورد طرح حذف یارانه حامل‌های انرژی افزایش قیمت آن‌ها بسیار می‌شنویم، حتی بیش‌تر از زبان قشر روشن‌فکر و تحصیل‌کرده. اما در این استدلال چندین مغالطه و اشکال وجود دارد که در اینجا به بعضی از آن‌ها می‌پردازم:

یک. ابتدا باید دید منظور از قیمت واقعی چیست. اگر منظور را «قیمت تعادلی» یک بازار آزاد فرض کنیم که عرضه و تقاضا در آن بازار قیمت را تعیین می‌کند، آن‌گاه می‌توان گفت که دست‌مزدهای فعلی به‌دلیل حضور قانون «حداقل دست‌مزد» تعادلی نیستند و اگر دست‌مزدها بخواهند به‌این معنا واقعی شوند ممکن است حتی کاهش نیز بیابند! یعنی این اجبار دولت برای تعیین کف قیمت است که باعث شده تا دست‌مزدها از مقدار فعلی کم‌تر نباشند و در شرایطی که این حداقل دست‌مزد وجود نداشته‌باشد دست‌مزدها از این هم پایین‌تر خواهند رفت. بالاتر بودن دست‌مزدها از مقدار تعادلی‌شان به این معنا است که بهره‌وری نیروی کار کم‌تر از دست‌مزد آن است و یک کارمند یا کارگر بیش‌تر از میزانی که به تولید کمک می‌کند دست‌مزد می‌گیرد.

دو. وقتی که گفته می‌شود که قیمت‌های انرژی باید به‌ قیمت‌های جهانی یا منطقه‌ای برسد، استدلال پشت آن بحث هزینه‌فرصت صادرات انرژی است. یعنی، به‌عنوان مثال کشور ما می‌تواند به‌جای فروش داخلی گازوییل با قیمت ۱۶ تومان/لیتر، آن را با قیمتی حدود ۴۰۰ تومان/لیتر در خلیج فارس به‌فروش برساند (و در حال حاضر این مابه‌التفاوت از جیب همه مردم کشور می‌رود!). اما آیا همین استدلال در مورد نیروی کار نیز صادق است؟ آیا نیروی کار قابلیت جابه‌جایی بالا و صادرات‌پذیری مانند حامل‌های انرژی را دارد؟ آیا کسی که کارمند یک اداره دولتی است می‌تواند به کشورهای همسایه برود و در آن‌جا حقوق بالاتری داشته‌باشد؟ اگر پاسخ مثبت باشد، که خوب این اتفاق خواهد افتاد! یعنی اگر برای یک نیروی کار، درآمد پس از مهاجرت بیش‌تر از درآمد فعلی + هزینه‌های مهاجرت باشد، خوب خودش این راه را انتخاب می‌کند و مهاجرت می‌کند. و هر چه این مهاجرت‌ها ساده‌تر باشد و دولت‌ها مشکلات کم‌تری بر سر راه آن‌ها ایجادکنند، دست‌مزدها نیز میان این کشورها به‌سمت برابری حرکت خواهد کرد و نیازی نیست که دولت کار بیش‌تری در این زمینه انجام دهد.

سه. اما با وجود نادرست بودن استدلال مطرح شده در مورد لزوم افزایش دست‌مزد تا حد برابری آن با حد دست‌مزدهای جهانی، دغدغه اصلی مطرح‌کنندگان این بحث قابل فهم است و آن افزایش هزینه‌های زندگی بدون جبران آن از طریقی افزایش درآمد است. به‌هرحال اقتصاددان‌ها هم حقوق‌بگیرند و آن‌قدرها هم سنگ‌دل نیستند! اما راه حل چیست؟ آیا دخالت دولت برای بر هم زدن تعادل بازار با تحمیل دست‌مزدی بالاتر از بهره‌وری نیروی کار بر کارفرمایان بهترین راه حل است؟ پیامد چنین اقدامی افزایش بیکاری (به‌دلیل کاهش استخدام نیروی کار) و کاهش رفاه اجتماعی (به دلیل کاهش کارایی اقتصادی در نتیجه اختلال در قیمت‌ها) خواهد بود. راه دیگر اما می‌تواند آن باشد که بدون بر هم زدن کارکردهای بازار، مکانیزم‌های حمایتی اجتماعی به‌صورت موازی برقرار باشد؛ مانند بیمه‌های اجتماعی از قبیل بیمه بیکاری و …. منابع این پوشش‌های حمایتی هم می‌تواند تا قسمتی از همان محل فروش انرژی با قیمت‌های آزاد تأمین شود. چنین اقدامی هم اقتصادی است (چرا که اختلال‌های قیمتی از بین می‌رود) و هم به عدالت نزدیک‌تر است (چرا که منابع کشور از محل صادرات انرژی با قیمت‌های آزاد به صورت عادلانه‌تری میان آحاد جامعه تقسیم می‌شود) و هم تجربه‌های موفق زیادی در مورد آن در کشورهای دیگر وجود دارد.

Read Full Post »

پیرامون بحث‌هایی که درباره طرح هدفمندسازی یارانه‌ها اینجا و جاهای دیگر درگرفته است، بابک نوشته‌ای را برای ما ارسال کرده است. نوشته او میهمان این پست کافه است.

در حالی که مجلس این روزها مشغول بررسی لایحه هدفمند کردن یارانه‌ها است، هر روز بر سوالات کارشناسان اقتصادی کشور افزوده می‌شود، سوالاتی که تردیدهایی را حتی برای مدافعین آزادسازی قیمت‌ها به همراه دارد. آیا آزادسازی قیمت حامل‌های انرژی در غیاب آزادسازی قیمت ارز و نرخ بهره موثر است؟ آیا این طرح منجر به ایجاد تورم در کشور می‌شود؟ در صورت مثبت بودن جواب، این تورم به چه میزان است؟ دولت چه مکانیزمی را در جهت جبران کاهش مطلوبیت مصرف کنندگان از یک سو و سود بنگاه‌ها از سوی دیگر انتخاب می‌کند؟ دولت چگونه و از طریق چه مکانیزمی پنج دهک اول خانوارها را شناسایی کرده و چطور از انتقال خانوارها به دهک بالاتر یا پایین تر مطلع می‌شود؟ با وجود پا برجا بودن این سوالات ولی از دید نگارنده سوال مهم دیگری نیز وجود دارد و آن تاثیر اجرای طرح تحول اقتصادی بر مصرف حامل‌های انرژی به خصوص مصرف بنزین است. با توجه به اختیارات دولت در طرح مشاهده می‌شود که دولت هیچ قیدی در هزینه کردن صرفه‌جویی‌های ناشی از این طرح ندارد. به طوری که این اختیار را برای خود قائل است که ۵۰، ۳۰ و ۲۰ درصد از خالص وجوه حاصل از این طرح را به ترتیب بین مردم، بنگاه‌ها و دولت به منظور جبران کاهش مطلوبیت ناشی از اجرای این طرح بازتوزیع نماید. ممکن است کارشناسان این طرح با این دید که افزایش قیمت، خود لزوما سبب کاهش تقاضا می‌گردد، یکی از نتایج این طرح را کاهش تقاضای حامل‌های انرژی بدانند، که سبب می‌شود دولت بی‌نیاز از واردات بنزین شده و از سوی دیگر مازاد عرضه سایر حامل‌های انرژی را صادر نماید. این عایدی دولت در کنار صرفه‌جویی ناشی از عدم پرداخت یارانه‌ها مجموع وجوه حاصل از این طرح را برای دولت تشکیل می‌دهد.  از این رو به نظر می‌رسد که دولت عزم جدی در کاهش کسری بودجه خود را ندارد و یکی از اصلی‌ترین اهداف دولت اصلاح الگوی مصرف انرژی در کشور است. سوال اصلی اینجا مطرح می‌شود که آیا اصلاح قیمت انرژی لزوما به معنی کاهش آن است؟ در صورتی که سناریوی زیر را که آنقدرها هم دور از ذهن نیست در نظر بگیرید، متوجه می‌شویم که حتی ممکن است این طرح در کاهش مصرف بنزین که بیشترین دغدغه بر روی آن وجود دارد نیز کم‌اثر و حتی بی‌اثر باشد.

در صورت اصلاح قیمت بنزین، دهک‌های بالای جامعه واکنش چندانی به این تغییر قیمت نخواهند داد، به نظر می‌رسد که افرادی که در دهک های بالا قرار دارند دارای کشش پایین نسبت به این کالا بوده و این تغییر قیمت برای آنان چندان موثر نباشد، علاوه بر آن، این افراد از آنجایی که اغلب در بخش تجارت، تولید و خدمات از صاحبان کسب و کار هستند می‌توانند بخشی از این تغییر قیمت را نیز به مشتریان خود منتقل نمایند که این مساله با توجه به انتظاراتی که مردم از اجرای این طرح دارند که همانا شکل‌گیری تورم بالا است کار چندان دشواری نیست. از سوی دیگر نیز بیان می‌شود که دهک‌های پایین جامعه به طور معمول از سهم یارانه بنزین برخوردار نمی‌شوند و این دهک‌های متوسط و بالا هستند که یارانه آن‌ها را نیز مصرف می‌کنند، و یکی از اهداف این طرح هم با عنوان لایحه هدفمند کردن یارانه ها اصلاح کردن این مشکل است. ولی طبقه متوسط نقش مهمی را در این میان بازی کرده و بیشترین تاثیر را می‌پذیرند. با اصلاح قیمت بنزین تقاضا برای استفاده از خودروی شخصی کاهش یافته و با یک شوک شدید در تقاضا برای حمل و نقل عمومی مواجه هستیم، ولی از شواهد و قراین مشخص است که حمل و نقل عمومی نه تنها در تهران بلکه در هیچ جای کشور پاسخگوی این شوک تقاضا نخواهد بود. بدون شک شاهد شکل‌گیری صف و افزایش قیمت حمل و نقل در کشور خواهیم بود. در واقع افزایش قیمت کرایه با توجه به ضعف در طرف عرضه و افزایش تقاضا یکی از نتایج این طرح خواهد بود. در طرف دیگر ماجرا دولت با پرداخت یارانه نقدی به دهک‌های پایین جامعه این امکان را بوجود می‌آورد که افراد حاضر در این دهک‌ها ‌با تهیه یک خودرو و در صورت دارا بودن خودرو از رانت ناشی از این یارانه‌ها بهره جسته و وارد صحنه جابه‌جایی و انتقال مسافران شوند، از آنجایی که موقعیت خوبی در بازار حمل و نقل نیز وجود دارد، افراد حاضر در دهک پایین با هزینه کردن یارانه نقدی‌ای که دریافت می‌کنند به سودی مثبت دست پیدا می‌کنند که وارد شدن آنها به این بازار را عقلانی می‌کند، مضاف بر این افراد در دهک‌های پایین جامعه معمولا دارای شغل و یا شغل مناسب نیستند، پس انگیزه‌ها برای ورود به بازار بیشتر هم می‌شود. پس این امکان وجود دارد که مصرف بنزین به طرز قابل توجهی کاهش نیابد و تنها طبقه متوسط جامعه به سمت دهک‌های پایین‌تر جامعه حرکت کرده و نابرابری در جامعه افزایش یابد. بدون شک تاثیر این سیاست‌ها بر طبقه متوسط جامعه باید بیش از طبقات بالا و پایین جامعه مورد توجه قرار گیرد، چرا که اثرات وارد بر طبقه‌ی متوسط می‌تواند بر اثرات وارد به دو طبقه دیگر غلبه کند. لازم است در نظام بازتوزیعی که مد نظر دولت قرار دارد کارهای کارشناسی مناسبی صورت گیرد. کما این که ارائه یارانه غیرنقدی نیز ممکن است با در نظر گرفتن برخی از تئوری‌های مصرف و شکل گیری بازار برای کالاهای غیر نقدی ارائه شده به دهک‌های پایین نیز مشکلات دیگری را به همراه داشته باشد.

نهایتا اینکه، طرح تحول اقتصادی با تمامی سوالات و انتقاداتی که بر آن وارد است، مزایای بسیار نیز به همراه دارد و کمتر کسی پیدا می‌شود که اقتصاد ایران را بی‌نیاز از یک تحول اساسی در حوزه اقتصاد بداند. نوشتن این قبیل یادداشت‌ها به معنی مخالفت با این طرح نیست، تنها تحلیلی است که می‌تواند از ریسک این طرح کاسته و منافع حاصل از آن را افزایش دهد.

Read Full Post »