Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژوئیه 2012

املای نانوشته غلط ندارد. وقتی که یک اقتصاد در چنبره ی تعادلی ناکارا گرفتار می شود، نیاز به نیرویی از خارج دارد که این تعادل ناکارا را به هم زده و مسیر گذار به تعادل کاراتر را فراهم کند. چنین اراده ای به هر دلیل الآن در اقتصاد ما برای سیاستمداران پدید آمده است. قانون هدفمندی یارانه ها شروع به پیاده سازی شده است. طبیعی است که چنین اصلاحات گسترده ای اقتصاد را با مشکلات زیادی مواجه کند. سال اول اجرا در مجموع اقتصاد کلان شرایط همواری را تجربه کرد، ولی از حدود یک سالگی این طرح، اقتصاد کلان شروع به بروز مشکلاتی کرد. بازار ارز با جهش های شدید مواجه شد. نرخ تورم به بیش از 20 درصد افزایش یافت. طبق اخبار غیر رسمی، بیکاری در حال افزایش یافتن است و قیمت کالاهای اساسی نیز. شوک دیگری که تقریباً به طور همزمان بر اقتصاد ایران وارد شده و به تدریج در حال اثر گذاری است، تحریم های فزاینده ی قدرت های غربی است که عمدتاً منابع ارزی دولت و البته تعدادی/بسیاری از کالاهای مورد نیاز صنعت را هدف گرفته است.

هدف اصلی این نوشته بررسی تاثیر این تحریم ها نیست. همچنین هدف این نیست که بررسی کنیم که چه درصدی از مشکلات طبیعی است، چه درصدی ناشی از سو مدیریت است وچه درصدی ناشی از تحریم ها. هدف، طرح توصیه هایی برای دوران گذار اقتصاد ایران از وضعیت کنونی به یک تعادل کارا مبتنی بر مکانیزم بازار (به طور کلی و نه در تک تک جزییات) است.

 مساله این جاست که هر چند دوران گذار از یک منظر خیلی مهم تلقی نمی شود، ولی نکته ی مهم اینست که باید از آن به سلامت «گذشت». اگر سیاست ها به درستی و با دقت انتخاب نشود، نمی توان از این دوران گذر کرد و به وضعیتی به مراتب بدتر از وضعیت اولیه بازخواهیم گشت، زیرا ذهنیت عاملان اقتصادی نسبت به هر گونه پدیده ی اصلاحی منفی تر خواهد شد و این عدم اطمینان تلاش های آینده ی دولت را برای پیاده سازی اصلاحات اقتصادی با احتمال بیشتری ناکام خواهد گذاشت. در مثل، دوران گذار مانند زمان یک عمل جراحی است. حتی اگر فرض کنیم که زمان درستی برای جراحی انتخاب نشده یا مواردی از این قبیل، وقتی که شکم بیمار باز می شود، همه باید به موفقیت عمل کمک کنیم، زیرا بعد از یک عمل ناموفق، مشکلات ناشی از عمل ناموفق هم به دردهای قبلی مریض اضافه شده است.

در این نوشته چند توصیه ی سیاستی دارم. این توصیه ها به هیچ عنوان حرف آخر نیست، ولی می تواند بحث و بررسی در مورد این دوران گذار اقتصاد ایران را در فضای مطبوعات ایران زنده کند و به مجریان در این زمینه کمک رساند. تذکر این نکته ضروری است که چون کار من و امثال من سیاست گذاری به معنای دقیق کلمه نیست، اطلاع کافی از تمام جزییات نداریم و همچنین، وقت کافی برای بررسی آن نداریم. تنها کاری که ما به عنوان ناظران اجرا می توانیم انجام دهیم، دادن یک سری توصیه ی کلی (که به نظر مغفول مانده) به مجریان و سیاست گذاران است.  بررسی بیشتر مساله با جزییات توسط تیم اجرای هدف مندی یارانه ها، می تواند یک نسخه ی عملیاتی از پیشنهادهای ارائه شده به دست دهد.

به طور خلاصه، رمز عبور از این دوران، در دادن یارانه به بخش تولید نیست، در دادن ارز دولتی به واردات نیست. در مقررات زدایی از تولید و به خصوص، از بازار کار است. کمک به واحدهای تولیدی، در صورت وجود چنین سیاستی، باید مشروط به عملکرد آنها و به خصوص مشروط به جذب تعداد بیشتری نیروی کار باشد. همچنین، تا وقتی که ارز چند نرخی است، مشکلات روز به روز حادتر می شود و تحریم ها آثار زیان بار بیشتری خواهد داشت. نرخ ارز باید تک نرخی شود. در آخر، بدترین راه برای مهار فشار تورم، واردات گسترده است. با این کار کمر تولید می شکند.  و اینک تفصیل ماجرا:

در مورد تورم

 تورم به راحتی احساس می شود و دغدغه ی فوری بسیاری از مردم و مطبوعات است. تورم موجود در بازار ایران عمدتا ناشی از افزایش نقدینگی است و راه برون رفتی از آن وجود ندارد جز مهار نقدینگی. به نظر می رسد رشد نقدینگی برای تامین منابع هدف مندی یارانه هاست. اولین و بدیهی ترین راه حل، کاهش خانوارهای مشمول این طرح است. دلیل امر این است که این مستمری صرفاً یک راه کوتاه مدت است که تا حد امکان فشار تعدیل اقتصادی بر دوش خانوارهای کم درآمد را کاهش دهد و آنها را در این دوران گذار کمک کند. هیچ منطقی برای دادن یارانه به همه ی خانوارها وجود ندارد (قبلاً به طور مختصر به موضوع عادلانه یا ناعادلانه بودن پرداخت نابرابر یارانه ها پرداخته ام). این دلیل هم که  شناخت همه خانوارهای هدف شدنی نیست، پذیرفتنی نیست. در پیاده سازی هر طرحی مقداری خطا وجود دارد؛ برای اینکه هیچ خانوار نیازمندی از پوشش خارج نشود می شود معیارها را ساده گرفت به این معنا که با اندک شبهه ای یارانه قطع نشود.

متاسفانه، این توصیه  ظاهراً به دلایل اجتماعی، حداقل تا اطلاع ثانوی، عملیاتی نیست؛ خوشه بندی خانوارها در ابتدای اجرای طرح جواب نداد و دادوبیداد افراد تریبون دار در سطح اجتماع را بلند کرد و دولت –برای نجات کل طرح- مجبور به عقب نشینی شد. با این حال، دولت باید زمزمه ی  این طرح را در افکار عمومی کم کم به صدا در آورد تا بتواند به تدریج خانوارهای بیشتری را از شمول این طرح خارج کند.

روش دیگری که دولت ظاهرا برای مبارزه با تورم پیش گرفته چند نرخی کردن ارز و واردات گسترده است. چرا واردات گسترده در مجموع کمک کار ما نیست؟ دلایل آن ساده است. با واردات گسترده، واحدهای تولیدی فعلی تعطیل می شوند. این امر به دو دلیل بد است[1]. اول اینکه برپاشدن دوباره ی همان واحد یا شبیه آن نیاز به متحمل شدن هزینه هایی از جنس هزینه ثابت، هزینه بازگشت به تولید، هزینه یافتن دوباره ی نیروی کار و غیره دارد. دوم، این مسئله ذهنیت عاملان اقتصادی نسبت به فضای کسب و کار را منفی میکند و آنها ترجیح می دهند سرمایه ی خود را به بخش های سفته بازی اقتصاد سوق دهند.

 دلیل دیگر اشتباه بودن این سیاست چوب حراج زدن به ذخایر ارزی کشور در این اوضاع حساس است. یک مثال واضح تخصیص ارز به دانشجویان خارج از کشور است. چنین کاری بدون شک یک سیاست اشتباه است. این کار تا حدود زیادی یک بازتوزیع به نفع اغنیا است و خروج ارز و سرمایه انسانی از کشور را تشویق می کند و تسریع می بخشد. دولت مسئول این نیست که منِ نوعی کجا درس می خوانم و آیا دلار برای درس خواندن من می رسد یا نه. دولت تنها موظف است -از منظر وظایف بازتوزیعی- طبقات پایین اقتصادی را به صورت مستقیم کمک کند و دسترسی آنها به بهداشت، آموزش و حداقل های زندگی شرافتمندانه را فراهم کند. هر چه بار روی دوش دولت را سنگین تر کنیم، فساد، ناکارایی و بدبختی بیشتر برای جامعه فراهم می آوریم… اخیرا دولت ارز برای سفرهای خارجی را قطع کرد که این یک گام مثبت رو به جلوست. امیدوارم به زودی انواع و اقسام این رانت ها قطع شود[2].

در مورد کالاهای بسیار اساسی مانند گندم، شکر، روغن، غذای دام و طیور، … شرایط تحریم می تواند باعث شود که دولت مقداری کالا از خارج برای روز مبادا وارد کند. طبیعی است که مجوز چنین مواردی به مدیریت در شرایط بحران بر می گردد. تذکر یک نکته ی ضروری است که من فرض میکنم مسائل سیاسی/سیاست خارجی به طور کل به صورت برونزا تعیین می شود و به همین دلیل هم در سطح تحلیل من وارد نمی شود.

در مورد بیکاری

 هدفمندی یارانه ها در پی آن بوده است که قیمت کالاها در بازار تعیین شود. این مساله به تولید کنندگان علامت می دهد که سرمایه ی خود را به بخش های سود آور اقتصاد گسیل کنند. هدفمندی به خصوص راه را برای بازشدن پای تولیدکنندگان به بازارهایی که در گذشته تحت یارانه ی شدید دولت بوده اند باز می کند، مثل ورود بخش خصوصی به تولید برق. طبیعی است که تعدادی از بنگاه ها که با شرایط گلخانه ای رشد کرده اند و بهینه نبوده اند، مجبور به خروج از بازار شوند و نیروی کارشان را تعدیل کنند که منجر به افزایش بیکاری می شود. از طرف دیگر، موانعی که تولید کنندگان جدید برای ورود پیش روی خود دارند، بسیارند از جمله: نیاز به سرمایه گذاری جدید که به نوبه ی خود نیاز به بازارهای مالی کارا دارد، نیاز به گذر زمان ( سرمایه گذاری جدید، یک شبه ثمر نمی دهد)، نیاز به اطمینان کافی از آرامش و امنیت فضای کسب و کار و سیاست های آتی دولت و مسائل دیگر دارد.

همچنین، غیر از سرمایه گذاری، شروع به کار هر طرح تجاری دیگری نیاز به یک سری موافقت های دولتی دارد (محیط زیست و …). این کاغذ بازی ها از مواردی است که در کوتاه مدت امکان آسان تر شدن دارد و باید به سرعت کم شود (بدیهی است منظور من این نیست که کل این موارد بی فایده است). مهم تر از همه، گران بودن نسبی نیروی کار در ایران است. یک دلیل این امر هزینه های جانبی نیروی کار برای کارفرماست: مقررات دولتی اعم از بیمه ی اجباری و بسیاری از موارد دیگر. مقررات زدایی از بازار کار باید در اولویت سیاست گذاری برای کوتاه مدت قرار گیرد. تاکید می کنم که این توصیه مربوط به کوتاه مدت است و برای بلند مدت می توان/باید بازار کار ایران را مورد مطالعه ی جدی تر قرار داد[3]. یک مثال برای پیاده سازی چنین پیشنهادی، طرح معافیت مالیاتی بنگاه هایی است که در بازه ی زمانی –مثلاً– از مهر 91 تا مهر 92 شروع به استخدام نیروی کار می کنند. مثلاً می توان این گونه سیاست گذاشت که هر بنگاهی که در این بازه ی زمانی به استخدام نیروی کار بپردازد، دولت سهم بیمه ی آن را می پردازد و برای خود بنگاه هم به ازای هر نیروی کار اضافی مقداری از مالیاتش بخشیده می شود. بازهم تاکید می کنم که هدف چنین سیاستی دوران گذار است. هدف این است که هزینه ی این دوران گذار را برای سرمایه گذار تا حد امکان کم کرد و یک مزیت نسبی بینِ زمانی به سرمایه گذاران داد تا هر چه زودتر سرمایه گذاری کنند، زیرا نااطمینانی باعث می شود بنگاه سرمایه گذاری را به تعویق اندازد. هدف چنین سیاست هایی ارسال سیگنال های مثبت به بخش تولید است. بدیهی است چنین سیاست هایی صرفاً با یک بخشنامه پیاده نمی شود. مثلاً بحث جلوگیری از واردات بی رویه باید همزمان ملاک عمل قرار گیرد تا بنگاه سیگنال های مشابهی را مبنی بر تشویق به کار بیشتر دریافت کند. همچنین، این سیاست ها نباید بار مالی بلندمدت بر دوش دولت گذارند.

نکته ی اشتباه دیگری که ممکن است به ذهن سیاست گذار برسد تخصیص یارانه به بخش تولید است. واحدهای تولیدی به طور کلی نیاز به اولاً سرمایه ی در گردش دارند و ثانیاً، منابع برای سرمایه گذاری در آینده. هر گونه یارانه برای امر دوم اساساً اشتباه است؛ اگر یک ایده، خودش نتواند منابع لازم را از بازار سرمایه با نرخ آزاد جذب کند، تخصیص یارانه صرفاً هدر دادن منابع و تشویق به فساد است. تنها مسئله ی توجیه  کننده این سیاست، کمک به واحد های تولیدی برای سرمایه ی در گردش است. هر چند این مسئله هم خود مشوق فساد است، ولی اگر به هر جهت در دستور کار قرار گرفته است، باید به صورت گام به گام و رقابتی به بنگاه ها داده شود. مثلاً، بنگاه هایی که در گذشته بر اساس تراز های مالیاتی بیشتر سود داشته اند، الان در اولویت قرار گیرند؛ یا مالیات آنها یا جریمه های معوقه ی آنها در سیستم بانکی به تعویق بیفتد. این کمک ها تا حد ممکن نباید به صورت  پول نقد باشد تا رانت جویی کاهش یابد. همچنین باید مشروط به معیارهایی باشد که به سادگی قابل چک کردن هستند (نه معیارهای ذهنی که در آخر به رانت جویی بیشتر دامن می زند). طبیعی است که هدف من پیشنهادهای عملیاتی است. این که به طور کلی هر گونه کمکی را در چنین دوران گذاری، هنگامی که یک سری بنگاه ها در واردات کالاهای خود دچار مشکل هستند و شرایط اقتصد کلان ناآرام است، رد کنیم، در عمل مسموع واقع نمی شود. منتها اصل مساله این است که چنین کمک هایی باید تا حدامکان محدود شود. دقیقاً بر خلاف پیشنهادی که در مورد پرداخت یارانه به خانوارها داشتم، در مورد بنگاه های تولیدی، با کوچک ترین شبهه ای باید کمک ها متوقف شود. تولیدی که بر یارانه متوقف باشد، همان بهتر که نباشد. کمک به واحد های تولیدی جز در موارد خاص به هیچ عنوان کمکی به شرایط اقتصاد کلان نمی کند و نهایتاً بیشتر به تقاضا دامن می زند و احتمالاً منابع را به بازار مسکن سوق می دهد.


[1]  طبیعی است که بعضی واحدهای تولیدی در بلندمدت به دلیل عدم توانایی رقابت تعطیل می شوند که این نکته ی مثبتی است. منتها پدیده ای که درحال حاضر برای بسیاری از واحدهای تولیدی اتفاق می افتد، از این جنس نیست. به خاطر نرخ ارز دولتی و تسهیلات خاص برای واردات و احتمالا دلایل دیگر، حتی بنگاه های سودده هم از دور خارج می شوند.

[2]  امیدواری من زیاد به طول نیانجامید. در مراحل پایانی آماده کردن نوشته، این لینک را دیدم که همچون آب سردی بود بر سرم!! البته همچنان امیدوارم مسئولان بانک مرکزی اهمیت مسئله را درک کنند.

[3] من مدعی نیستم که بازار کار به وسیله ی حذف کمترین دستمزد و یا … کاملاً کارا میشود. حتی در یک اقتصاد که حداقل دستمزد هم وجود ندارد، دستمزدها –به دلایل دیگری- می تواند چسبنده باشد و از حالت بهینه به دور. منتها وضع فعلی اقتصاد بازار کار ایران هنوز بسیار از حالت بهینه دور است و به همین دلیل حداقل می توان در کوتاه مدت با چنین راه کارهایی به وضع بهینه نزدیک ترش کرد. توضیح بیشتر این مطلب مجال دیگری می طلبد.

Read Full Post »

املای نانوشته غلط ندارد. وقتی که یک اقتصاد در چنبره ی تعادلی ناکارا گرفتار می شود، نیاز به نیرویی از خارج دارد که این تعادل ناکارا را به هم زده و مسیر گذار به تعادل کاراتر را فراهم کند. چنین اراده ای به هر دلیل الآن در اقتصاد ما برای سیاستمداران پدید آمده است. قانون هدفمندی یارانه ها شروع به پیاده سازی شده است. طبیعی است که چنین اصلاحات گسترده ای اقتصاد را با مشکلات زیادی مواجه کند. سال اول اجرا در مجموع اقتصاد کلان شرایط همواری را تجربه کرد، ولی از حدود یک سالگی این طرح، اقتصاد کلان شروع به بروز مشکلاتی کرد. بازار ارز با جهش های شدید مواجه شد. نرخ تورم به بیش از 20 درصد افزایش یافت. طبق اخبار غیر رسمی، بیکاری در حال افزایش یافتن است و قیمت کالاهای اساسی نیز. شوک دیگری که تقریباً به طور همزمان بر اقتصاد ایران وارد شده و به تدریج در حال اثر گذاری است، تحریم های فزاینده ی قدرت های غربی است که عمدتاً منابع ارزی دولت و البته تعدادی/بسیاری از کالاهای مورد نیاز صنعت را هدف گرفته است.

هدف اصلی این نوشته بررسی تاثیر این تحریم ها نیست. همچنین هدف این نیست که بررسی کنیم که چه درصدی از مشکلات طبیعی است، چه درصدی ناشی از سو مدیریت است وچه درصدی ناشی از تحریم ها. هدف، طرح توصیه هایی برای دوران گذار اقتصاد ایران از وضعیت کنونی به یک تعادل کارا مبتنی بر مکانیزم بازار (به طور کلی و نه در تک تک جزییات) است.

 مساله این جاست که هر چند دوران گذار از یک منظر خیلی مهم تلقی نمی شود، ولی نکته ی مهم اینست که باید از آن به سلامت «گذشت». اگر سیاست ها به درستی و با دقت انتخاب نشود، نمی توان از این دوران گذر کرد و به وضعیتی به مراتب بدتر از وضعیت اولیه بازخواهیم گشت، زیرا ذهنیت عاملان اقتصادی نسبت به هر گونه پدیده ی اصلاحی منفی تر خواهد شد و این عدم اطمینان تلاش های آینده ی دولت را برای پیاده سازی اصلاحات اقتصادی با احتمال بیشتری ناکام خواهد گذاشت. در مثل، دوران گذار مانند زمان یک عمل جراحی است. حتی اگر فرض کنیم که زمان درستی برای جراحی انتخاب نشده یا مواردی از این قبیل، وقتی که شکم بیمار باز می شود، همه باید به موفقیت عمل کمک کنیم، زیرا بعد از یک عمل ناموفق، مشکلات ناشی از عمل ناموفق هم به دردهای قبلی مریض اضافه شده است.

در این نوشته چند توصیه ی سیاستی دارم. این توصیه ها به هیچ عنوان حرف آخر نیست، ولی می تواند بحث و بررسی در مورد این دوران گذار اقتصاد ایران را در فضای مطبوعات ایران زنده کند و به مجریان در این زمینه کمک رساند. تذکر این نکته ضروری است که چون کار من و امثال من سیاست گذاری به معنای دقیق کلمه نیست، اطلاع کافی از تمام جزییات نداریم و همچنین، وقت کافی برای بررسی آن نداریم. تنها کاری که ما به عنوان ناظران اجرا می توانیم انجام دهیم، دادن یک سری توصیه ی کلی (که به نظر مغفول مانده) به مجریان و سیاست گذاران است.  بررسی بیشتر مساله با جزییات توسط تیم اجرای هدف مندی یارانه ها، می تواند یک نسخه ی عملیاتی از پیشنهادهای ارائه شده به دست دهد.

به طور خلاصه، رمز عبور از این دوران، در دادن یارانه به بخش تولید نیست، در دادن ارز دولتی به واردات نیست. در مقررات زدایی از تولید و به خصوص، از بازار کار است. کمک به واحدهای تولیدی، در صورت وجود چنین سیاستی، باید مشروط به عملکرد آنها و به خصوص مشروط به جذب تعداد بیشتری نیروی کار باشد. همچنین، تا وقتی که ارز چند نرخی است، مشکلات روز به روز حادتر می شود و تحریم ها آثار زیان بار بیشتری خواهد داشت. نرخ ارز باید تک نرخی شود. در آخر، بدترین راه برای مهار فشار تورم، واردات گسترده است. با این کار کمر تولید می شکند.  و اینک تفصیل ماجرا:

در مورد تورم

 تورم به راحتی احساس می شود و دغدغه ی فوری بسیاری از مردم و مطبوعات است. تورم موجود در بازار ایران عمدتا ناشی از افزایش نقدینگی است و راه برون رفتی از آن وجود ندارد جز مهار نقدینگی. به نظر می رسد رشد نقدینگی برای تامین منابع هدف مندی یارانه هاست. اولین و بدیهی ترین راه حل، کاهش خانوارهای مشمول این طرح است. دلیل امر این است که این مستمری صرفاً یک راه کوتاه مدت است که تا حد امکان فشار تعدیل اقتصادی بر دوش خانوارهای کم درآمد را کاهش دهد و آنها را در این دوران گذار کمک کند. هیچ منطقی برای دادن یارانه به همه ی خانوارها وجود ندارد (قبلاً به طور مختصر به موضوع عادلانه یا ناعادلانه بودن پرداخت نابرابر یارانه ها پرداخته ام). این دلیل هم که  شناخت همه خانوارهای هدف شدنی نیست، پذیرفتنی نیست. در پیاده سازی هر طرحی مقداری خطا وجود دارد؛ برای اینکه هیچ خانوار نیازمندی از پوشش خارج نشود می شود معیارها را ساده گرفت به این معنا که با اندک شبهه ای یارانه قطع نشود.

متاسفانه، این توصیه  ظاهراً به دلایل اجتماعی، حداقل تا اطلاع ثانوی، عملیاتی نیست؛ خوشه بندی خانوارها در ابتدای اجرای طرح جواب نداد و دادوبیداد افراد تریبون دار در سطح اجتماع را بلند کرد و دولت –برای نجات کل طرح- مجبور به عقب نشینی شد. با این حال، دولت باید زمزمه ی  این طرح را در افکار عمومی کم کم به صدا در آورد تا بتواند به تدریج خانوارهای بیشتری را از شمول این طرح خارج کند.

روش دیگری که دولت ظاهرا برای مبارزه با تورم پیش گرفته چند نرخی کردن ارز و واردات گسترده است. چرا واردات گسترده در مجموع کمک کار ما نیست؟ دلایل آن ساده است. با واردات گسترده، واحدهای تولیدی فعلی تعطیل می شوند. این امر به دو دلیل بد است[1]. اول اینکه برپاشدن دوباره ی همان واحد یا شبیه آن نیاز به متحمل شدن هزینه هایی از جنس هزینه ثابت، هزینه بازگشت به تولید، هزینه یافتن دوباره ی نیروی کار و غیره دارد. دوم، این مسئله ذهنیت عاملان اقتصادی نسبت به فضای کسب و کار را منفی میکند و آنها ترجیح می دهند سرمایه ی خود را به بخش های سفته بازی اقتصاد سوق دهند.

 دلیل دیگر اشتباه بودن این سیاست چوب حراج زدن به ذخایر ارزی کشور در این اوضاع حساس است. یک مثال واضح تخصیص ارز به دانشجویان خارج از کشور است. چنین کاری بدون شک یک سیاست اشتباه است. این کار تا حدود زیادی یک بازتوزیع به نفع اغنیا است و خروج ارز و سرمایه انسانی از کشور را تشویق می کند و تسریع می بخشد. دولت مسئول این نیست که منِ نوعی کجا درس می خوانم و آیا دلار برای درس خواندن من می رسد یا نه. دولت تنها موظف است -از منظر وظایف بازتوزیعی- طبقات پایین اقتصادی را به صورت مستقیم کمک کند و دسترسی آنها به بهداشت، آموزش و حداقل های زندگی شرافتمندانه را فراهم کند. هر چه بار روی دوش دولت را سنگین تر کنیم، فساد، ناکارایی و بدبختی بیشتر برای جامعه فراهم می آوریم… اخیرا دولت ارز برای سفرهای خارجی را قطع کرد که این یک گام مثبت رو به جلوست. امیدوارم به زودی انواع و اقسام این رانت ها قطع شود[2].

در مورد کالاهای بسیار اساسی مانند گندم، شکر، روغن، غذای دام و طیور، … شرایط تحریم می تواند باعث شود که دولت مقداری کالا از خارج برای روز مبادا وارد کند. طبیعی است که مجوز چنین مواردی به مدیریت در شرایط بحران بر می گردد. تذکر یک نکته ی ضروری است که من فرض میکنم مسائل سیاسی/سیاست خارجی به طور کل به صورت برونزا تعیین می شود و به همین دلیل هم در سطح تحلیل من وارد نمی شود.

در مورد بیکاری

 هدفمندی یارانه ها در پی آن بوده است که قیمت کالاها در بازار تعیین شود. این مساله به تولید کنندگان علامت می دهد که سرمایه ی خود را به بخش های سود آور اقتصاد گسیل کنند. هدفمندی به خصوص راه را برای بازشدن پای تولیدکنندگان به بازارهایی که در گذشته تحت یارانه ی شدید دولت بوده اند باز می کند، مثل ورود بخش خصوصی به تولید برق. طبیعی است که تعدادی از بنگاه ها که با شرایط گلخانه ای رشد کرده اند و بهینه نبوده اند، مجبور به خروج از بازار شوند و نیروی کارشان را تعدیل کنند که منجر به افزایش بیکاری می شود. از طرف دیگر، موانعی که تولید کنندگان جدید برای ورود پیش روی خود دارند، بسیارند از جمله: نیاز به سرمایه گذاری جدید که به نوبه ی خود نیاز به بازارهای مالی کارا دارد، نیاز به گذر زمان ( سرمایه گذاری جدید، یک شبه ثمر نمی دهد)، نیاز به اطمینان کافی از آرامش و امنیت فضای کسب و کار و سیاست های آتی دولت و مسائل دیگر دارد.

همچنین، غیر از سرمایه گذاری، شروع به کار هر طرح تجاری دیگری نیاز به یک سری موافقت های دولتی دارد (محیط زیست و …). این کاغذ بازی ها از مواردی است که در کوتاه مدت امکان آسان تر شدن دارد و باید به سرعت کم شود (بدیهی است منظور من این نیست که کل این موارد بی فایده است). مهم تر از همه، گران بودن نسبی نیروی کار در ایران است. یک دلیل این امر هزینه های جانبی نیروی کار برای کارفرماست: مقررات دولتی اعم از بیمه ی اجباری و بسیاری از موارد دیگر. مقررات زدایی از بازار کار باید در اولویت سیاست گذاری برای کوتاه مدت قرار گیرد. تاکید می کنم که این توصیه مربوط به کوتاه مدت است و برای بلند مدت می توان/باید بازار کار ایران را مورد مطالعه ی جدی تر قرار داد[3]. یک مثال برای پیاده سازی چنین پیشنهادی، طرح معافیت مالیاتی بنگاه هایی است که در بازه ی زمانی –مثلاً– از مهر 91 تا مهر 92 شروع به استخدام نیروی کار می کنند. مثلاً می توان این گونه سیاست گذاشت که هر بنگاهی که در این بازه ی زمانی به استخدام نیروی کار بپردازد، دولت سهم بیمه ی آن را می پردازد و برای خود بنگاه هم به ازای هر نیروی کار اضافی مقداری از مالیاتش بخشیده می شود. بازهم تاکید می کنم که هدف چنین سیاستی دوران گذار است. هدف این است که هزینه ی این دوران گذار را برای سرمایه گذار تا حد امکان کم کرد و یک مزیت نسبی بینِ زمانی به سرمایه گذاران داد تا هر چه زودتر سرمایه گذاری کنند، زیرا نااطمینانی باعث می شود بنگاه سرمایه گذاری را به تعویق اندازد. هدف چنین سیاست هایی ارسال سیگنال های مثبت به بخش تولید است. بدیهی است چنین سیاست هایی صرفاً با یک بخشنامه پیاده نمی شود. مثلاً بحث جلوگیری از واردات بی رویه باید همزمان ملاک عمل قرار گیرد تا بنگاه سیگنال های مشابهی را مبنی بر تشویق به کار بیشتر دریافت کند. همچنین، این سیاست ها نباید بار مالی بلندمدت بر دوش دولت گذارند.

نکته ی اشتباه دیگری که ممکن است به ذهن سیاست گذار برسد تخصیص یارانه به بخش تولید است. واحدهای تولیدی به طور کلی نیاز به اولاً سرمایه ی در گردش دارند و ثانیاً، منابع برای سرمایه گذاری در آینده. هر گونه یارانه برای امر دوم اساساً اشتباه است؛ اگر یک ایده، خودش نتواند منابع لازم را از بازار سرمایه با نرخ آزاد جذب کند، تخصیص یارانه صرفاً هدر دادن منابع و تشویق به فساد است. تنها مسئله ی توجیه  کننده این سیاست، کمک به واحد های تولیدی برای سرمایه ی در گردش است. هر چند این مسئله هم خود مشوق فساد است، ولی اگر به هر جهت در دستور کار قرار گرفته است، باید به صورت گام به گام و رقابتی به بنگاه ها داده شود. مثلاً، بنگاه هایی که در گذشته بر اساس تراز های مالیاتی بیشتر سود داشته اند، الان در اولویت قرار گیرند؛ یا مالیات آنها یا جریمه های معوقه ی آنها در سیستم بانکی به تعویق بیفتد. این کمک ها تا حد ممکن نباید به صورت  پول نقد باشد تا رانت جویی کاهش یابد. همچنین باید مشروط به معیارهایی باشد که به سادگی قابل چک کردن هستند (نه معیارهای ذهنی که در آخر به رانت جویی بیشتر دامن می زند). طبیعی است که هدف من پیشنهادهای عملیاتی است. این که به طور کلی هر گونه کمکی را در چنین دوران گذاری، هنگامی که یک سری بنگاه ها در واردات کالاهای خود دچار مشکل هستند و شرایط اقتصد کلان ناآرام است، رد کنیم، در عمل مسموع واقع نمی شود. منتها اصل مساله این است که چنین کمک هایی باید تا حدامکان محدود شود. دقیقاً بر خلاف پیشنهادی که در مورد پرداخت یارانه به خانوارها داشتم، در مورد بنگاه های تولیدی، با کوچک ترین شبهه ای باید کمک ها متوقف شود. تولیدی که بر یارانه متوقف باشد، همان بهتر که نباشد. کمک به واحد های تولیدی جز در موارد خاص به هیچ عنوان کمکی به شرایط اقتصاد کلان نمی کند و نهایتاً بیشتر به تقاضا دامن می زند و احتمالاً منابع را به بازار مسکن سوق می دهد.


[1]  طبیعی است که بعضی واحدهای تولیدی در بلندمدت به دلیل عدم توانایی رقابت تعطیل می شوند که این نکته ی مثبتی است. منتها پدیده ای که درحال حاضر برای بسیاری از واحدهای تولیدی اتفاق می افتد، از این جنس نیست. به خاطر نرخ ارز دولتی و تسهیلات خاص برای واردات و احتمالا دلایل دیگر، حتی بنگاه های سودده هم از دور خارج می شوند.

[2]  امیدواری من زیاد به طول نیانجامید. در مراحل پایانی آماده کردن نوشته، این لینک را دیدم که همچون آب سردی بود بر سرم!! البته همچنان امیدوارم مسئولان بانک مرکزی اهمیت مسئله را درک کنند.

[3] من مدعی نیستم که بازار کار به وسیله ی حذف کمترین دستمزد و یا … کاملاً کارا میشود. حتی در یک اقتصاد که حداقل دستمزد هم وجود ندارد، دستمزدها –به دلایل دیگری- می تواند چسبنده باشد و از حالت بهینه به دور. منتها وضع فعلی اقتصاد بازار کار ایران هنوز بسیار از حالت بهینه دور است و به همین دلیل حداقل می توان در کوتاه مدت با چنین راه کارهایی به وضع بهینه نزدیک ترش کرد. توضیح بیشتر این مطلب مجال دیگری می طلبد.

Read Full Post »

مدتی است که مسئله‌ی آلودگی هوای تهران به عنوان یک مسئله‌ی اقتصادی ذهنم را درگیر کرده است. این شد که بر آن شدم به عنوان یک تمرین ذهنی تلاش کنم با استفاده از آموخته‌هایم از اقتصاد (آن هم اقتصاد ابتدایی و نه پیش‌رفته) نقشه‌ای را برای بهتر شدن مشکل آلودگی هوای تهران بنویسم چون به نظرم علم اقتصاد برای این مشکل راه حل دارد، راه حلی مبتنی بر بازار و سایر نهادها که شاید از مطالعات مهندسی حاصل نشود. (حتی در اقتصاد گرایشی به نام  urban economics وجود دارد که به مسائل اقتصادی شهری می‌پردازد.)

البته بدیهی است که در این نوشته به هیچ عنوان ادعای داشتن  یک راه حل همه جانبه و قابل اجرا و حتی علمی برای این مشکل پیچیده ندارم و تنها به عنوان یک کنجکاوی ذهنی و تبادل نظر با خوانندگان علاقه‌مند این متن را می‌نویسم. اگر چه بیش‌تر راه‌حل‌های مطرح شده چندان غریب یا بدیع نیز نیستند و در بسیاری از شهرهای موفق دنیا سیاست‌هایی کم و بیش مشابه در حال اجرا است.

قبل از شروع لازم است تا مسئله را تعریف کنیم و ببینیم که هدف ما چه چیزی هست و چه چیزی نیست.

هدف‌ها: ۱- هوای پاکیزه و سالم برای تهران ۲- آمد و شد سریع و آسان در تهران

ناهدف‌ها: ۱- آمد و شد ارزان در تهران

البته بدیهی است که اگر ناهدف‌های ما هم در کنار هدف‌هایمان محقق شود حتی بیش‌تر هم خوشحال می‌شویم. اما اگر قرار باشد بین این‌ها انتخاب کنیم، اولویت را به هدف‌ها می‌دهیم و ناهدف‌ها را فدا می‌سازیم. اگر شما هم در این هدف‌ها و ناهدف‌ها با من هم‌رای باشید می‌توانیم به راه حل بپردازیم.

شناسایی مشکل

ابتدا باید ببینیم ریشه مشکل هوای ناپاک و کندی آمد و شد(که هدف‌های ۱ و۲ ما رفع آن‌هاست) چیست. به نظر می‌رسد ریشه مشکل ۱- استفاده بیش از حد از خودروها و موتورسیکلت‌ها ۲- پرمصرف بودن این وسایل نقلیه ۳- پایین بودن کیفیت سوخت باشد. برای مشکل ۳ در اینجا راه حلی را مطرح نمی‌کنم و مقاله‌ی جداگانه‌ای می‌طلبد. و فرض می‌کنم که مشکل آلودگی هوای تهران کمتر مربوط به صنایع اطراف تهران و آلاینده‌های خانگی است.( در حالی که برای این فرض داده‌ای را بررسی نکرده‌ام و ممکن است این فرض غلط باشد.)

خب چه چیزی باعث ۱- استفاده بیش از حد از وسایل نقلیه سوختی ۲- پرمصرف بودن این وسایل نقلیه شده است؟ به نظر می‌رسد دلیل آن اقتصادی‌تر (ارزان‌تر) بودن این گزینه‌ها برای شهروندان است نسبت به گزینه‌های پاک‌تر (مانند حمل و نقل عمومی) است. این اقتصادی‌تر بودن البته هم می‌تواند به معنای ارزان‌تر بودن پولی باشد و هم به معنای اقتصادی‌تر بودن از نظر زمان و زحمت لازم برای جابه‌جایی از یک نقطه شهر به نقطه دیگر.

اگر این هزینه نسبی  را به عنوان علت اصلی موارد ۱ و ۲ در بالا بپذیریم (که البته ادعایی است که خود نیاز به شواهد تجربی دارد) راه حل مسئله بلافاصله خودش را به ما نشان می‌دهد: ارزان‌تر کردن نسبی گزینه‌های پاک و گران‌تر کردن نسبی استفاده از خودرو و به‌ویژه خودروهای پرمصرف. در ادامه سعی می‌کنم پیشنهادی عملی (در مقابل نظری)  برای پیاده‌شدن این راه حل ارائه کنم.

راه حل پیشنهادی

گران‌سازی نسبی داشتن/استفاده از خودروی شخصی

بالا بودن هزینه استفاده از خودروی شخصی موجب کاهش استفاده از آن خواهد شد. در حال حاضر هزینه‌ای که دارندگان خودروها بابت پارک، جریمه یا عوارض می‌پردازند در حدی نیست که آن‌ها را به استفاده کم‌تر از خودرو ترغیب کند. در حالی که جای زیادی برای افزایش هزینه پارکینگ شهری (و در ازای افزایش عرضه عمومی) یا افزایش هزینه جریمه‌های رانندگی وجود دارد.

گران‌سازی نسبی مصرف سوخت

علاوه بر آزاد شدن قیمت بنزین (یعنی حذف یارانه‌ی سوخت و عرضه سوخت به صورت رقابتی) بستن مالیات بر مصرف بنزین (و سایر سوخت‌های فسیلی) در اقتصاد قابل توجیه است. چرا که مصرف سوخت به دلیل ایجاد آلودگی دارای اثرات خارجی منفی (negative externalities) بوده و گرفتن مالیات بر مصرف بنزین موجب کاهش مصرف آن در حد بهینه خواهد شد.

ارزان‌سازی نسبی خودروهای کم‌مصرف

البته افزایش هزینه استفاده از خودرو و مصرف بنزین بدون عرضه‌ی خودروهای کم‌مصرف جای‌گزین تنها موجب افزایش فشار بر روی مردم شهری خواهد. بنابراین گزینه‌ی خرید خودروی کم‌مصرف باید در دسترس مردم قرار بگیرد و این کار تنها از راه آزادسازی واردات خودروهای خارجی با تعرفه‌های پایین شدنی است. مزیت دیگر این کار کاهش نسبی قیمت خودرو برای شهروندان است که به این ترتیب تا حد زیادی اثر رفاهی منفی افزایش قیمت بنزین مهار می‌شود و شاید حتی اثر کل مثبت باشد.

در حال حاضر با وجود انحصار در صنعت خودروی داخلی مردم عملا مجبور به خریداری خودروهای پرمصرف و کم‌‌کیفیت داخلی هستند در حالی که اجازه‌ی واردات آزاد خودرو موجب دسترسی مردم به خودروهای کم‌مصرف، ارزان‌قیمت و امن خواهد شد و به بهبود کیفیت هوا کمک خواهد کرد.

مقررات‌زدایی از بازار حمل و نقل عمومی و ایجاد بازار رقابتی با ورود آزاد

دوباره، در کنار گران کردن استفاده از خودرو، گزینه‌های جایگزین نیز باید در اختیار مردم قرار بگیرد که یکی از آن‌ها حمل و نقل عمومی سریع و راحت است. اما عرضه کافی حمل و نقل عمومی در تهران همواره با مشکل مواجه بوده و به نظر می‌آید شلوغ بودن مترو و اتوبوس‌ها از مشکلات همیشگی این شهر است. یک راه برای حل این مشکل جذاب کردن ورود به بازار و عرضه حمل و نقل عمومی است و این کار ممکن نمی‌شود مگر با: ۱- رفع کنترل قیمتی از این بازار ۲- آسان‌سازی ورود به این بازار.

یعنی از یک طرف نهادهای دولتی تعیین کننده قیمت خدمات حمل و نقل نباشند و اجازه دهند تا قیمت به صورت رقابتی تعیین شود تا از این طریق عرضه خدمات حمل و نقل افزایش یابد.  از طرف دیگر فعالان این صنف (تاکسی‌رانان به‌ویژه) نتوانند مانع ورود سایرین به این بازار شوند تا انحصاری در این بازار شکل نگیرد. و این مقررات‌زدایی در مورد همه انواع حمل و نقل عمومی ( تاکسی‌های خطی، تلفنی، و خطوط اتوبوس‌رانی) صورت گیرد.

تجاری‌سازی/سودآور کردن متروی تهران همراه با مقررات‌گذاری آن به عنوان انحصارگر

یکی از مشکلات همیشگی متروی تهران کم بودن بودجه آن و نداشتن منابع کافی برای سرمایه‌گذاری و توسعه مترو است. در درجه اول باید مشخص شود که آیا توسعه بیشتر مترو اقتصادی است یا خیر. یعنی آیا پول گزافی که قرار است صرف توسعه مترو شود، اگر صرف سایر پروژه‌های حمل و نقل شهری می‌شد آیا نتایج موثرتری به همراه ندارد؟ اگر نتیجه این بود که توسعه مترو اقتصادی است، در قدم بعدی باید کاری کرد که مترو بتواند تمام هزینه‌های خودش را (یعنی هم هزینه‌های جاری و هم سرمایه‌گذاری) بتواند خودش تامین کند و این کار تنها با افزایش درآمد آن (یعنی افزایش قیمت بلیت‌های مترو) امکان‌پذیر است. پس باید اجازه داد که قیمت بلیت مترو به صورت آزاد تعیین شود (بجز در مواردی که مترو دارای انحصار است)، و به جای استفاده از یارانه‌های دولتی، مترو از وام‌های داخلی یا خارجی برای پروژه‌های توسعه‌اش استفاده کند تا به این ترتیب تنها تا حدی توسعه پیدا کند که توجیه اقتصادی داشته باشد. به این ترتیب، توسعه مترو، در صورت اقتصادی بودن، به عنوان یک گزینه جایگزین با آلودگی کمتر می‌تواند به پاکیزگی هوا کمک کند.

تجاری‌سازی/توناسازی پست

یکی دیگر از گزینه‌های جایگزین رفت و آمدهای درون شهری، پست‌های شهری هستند. آزادسازی قیمت پست و اجازه فعالیت آزادانه و رقابتی به شرکت‌های پستی موجب عرضه خدمات پستی قابل اطمینان خواهد شد. تا جایی که حتی اگر این آزادسازی موجب افزایش قیمت خدمات پستی شود، بسیار از شهروندان و کسب‌وکارها ممکن است استفاده از آن را به استفاده از خودروی شخصی ترجیح دهند.

ایجاد زیرساخت برای تعاملات الکترونیکی و بدون نیاز به آمد و شد درون‌شهری

یک بستر فناوری اطلاعات امن و سریع، به همراه نهادهای مالی و قوانین مورد نیاز، می‌تواند مشوق عرضه بسیاری از خدمات و حتی کالاها به صورت آنلاین باشد. به این ترتیب، و اگر مشتریان بتوانند کالاها یا خدمات خود را به صورت آنلاین خریداری کنند، نیاز به رفت و آمد درون شهری نیز کمتر خواهد شد. به همین ترتیب عرضه آنلاین خدمات دولتی به همراه مشوق‌هایی همچون تخفیف در این خدمات در صورت استفاده به صورت آنلاین می‌تواند جایگزینی برای بسیاری از سفرهای درون‌شهری باشد.

آیا نتیجه این طرح به نفع مردم خواهد بود؟

با اجرای چنین طرحی ممکن است در کل هزینه حمل و نقل در شهر تهران افزایش یابد. اما ادعای من این است که با وجود این گران شدن، مردم از رفاه بالاتری برخوردار خواهند بود. زیرا:

۱- آمد و شد سریع‌تر و راحت‌تر و دردسترس‌تر است (اتوبوس‌ها و تاکسی‌های مجهر، ترافیک پایین،ایستگاه‌های اتوبوس در جای‌جای شهر، اتوبوس‌هایی که سر وقت می‌رسند،…)

۲- هوا پاکیزه‌تر است در نتیجه شهروندان سالم‌تر و شادتر خواهند بود.

۳- اساسا نیاز به آمد و شد به دلیل وجود گزینه‌های جایگزین کمتر شده در نتیجه گران شدن آن چندان هم نامطلوب نیست.

یعنی با وجود گران‌تر شدن رفت و آمد مردم خواهند توانست همان کاری را که قبلا انجام می‌دادند انجام دهند منتها با هزینه کمتر (شامل هزینه زمانی، سلامتی، عصبی و حتی مالی.)

موانع سیاسی

انحصارگران خودرو

یکی از مخالفان اصلی چنین طرحی تولیدکنندگان داخلی خودرو خواهند بود چرا که واردات آزاد خودرو، با وجود این که به نفع مردم خواهد بود، به دلیل تضاد با منافع صنفی آنان و انحصار آنان، با آن به شدت با آن مخالفت خواهند کرد. این انحصارگران به دلیل این که دارای تشکیلات هستند از قدرت چانه‌زنی سیاسی برخوردار بوده و می‌توانند با لابی کردن مانع اجرای آزادسازی ورادات خودرو شوند.(هم‌چنان که تا کنون نیز در این کار موفق بوده‌اند.)

ترس از نارضاتی مردم از افزایش قیمت حمل و نقل

شورای شهر و دولت نسبت به قیمت حمل و نقل شهری حساس هستند چرا که مردم افزایش قیمت این خدمات را کار دولت می‌دانند و این از نظر سیاسی برای صاحبان قدرت سیاسی در دولت و شورای شهر پرهزینه است. اما یک راه برای پیش‌گیری از چنین مشکلی می‌تواند این باشد که ابتدا یک بازار آزاد حمل و نقل خصوصی در کنار بخش دولتی ایجاد شود، و افزایش قیمت و احیانا خصوصی‌سازی حمل و نقل دولتی تنها در قدم‌های بعدی و پس از موفقیت بازار خصوصی صورت گیرد.

Read Full Post »

در این پست نویسندگان کافه به این سوال مهم می‌پردازند که چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمی‌شود؟. بنابراین بدون هر مقدمه‌ای نظرات ایشان را می‌خوانیم.

سروش

اقتصاد علمی است که مشتریان اصلی آن سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان هستند. بنابراین جدی نگرفتن علم اقتصاد یعنی بدون مشورت با اقتصاددانان و اقتصادخوانده‌ها، دولت  سیاست‌های اقتصادی را تدوین و ابلاغ کند. بنابراین به زعم من برای یافتن پاسخ سوال فوق تحلیل در قالب اقتصاد کار، چهارچوبی معقول و نزدیک به حقیقت خواهد بود. به عبارت دیگر می‌توان سوال فوق را اینگونه بازبیان کرد که در جدی نگرفتن اقتصاددانان آیا طرف عرضه (اقتصاددانان) و یا تقاضا (دولت‌مردان) مقصر اصلی هستند؟ سوال دوم این است که چرا این بازار به مرور زمان اصلاح نمی‌شود و مانند کشورهای پیشرفته از علم اقتصاد در سیاست‌گذاری استفاده نمی‌شود؟ به گمان من یک اصطکاک مهم نامتقارنی اطلاعات است که سیاست‌گذاران نمی‌توانند اقتصاددانان خوب را از بد تشخیص دهند. برای مثال بازار خودرو دست دوم را در نظر بگیرید. فرض کنید شما به عنوان خریدار و یا متقاضی نمی‌توانید کیفیت ماشین دست‌دوم خوب را از بد تشخیص بدهید. اگر تعداد خوروهای بدکیفیت نسبت به خودروهای باکیفیت ناچیز باشد و شما نتوانید خودرو خوب را تشخیص دهید؛ آنگاه چه تصمیمی اتخاذ می‌کنید؟ بدیهی است شما بی‌خیال بازار خودرو دست‌دوم می‌شوید و اگر به اندازه کافی درآمد داشته باشید از میان خودروهای صفر که کیفیتشان معلوم‌تر است، ماشین مورد نظر خود را می‌خرید.

به زعم من در کشورهای درحال توسعه و به خصوص نفتی داستان از همین قرار است. سیاست‌مدار نمی‌تواند میان اقتصاددان خوب و بد تفاوت قائل شود. برای مثال در ایران اقتصاددانان همه با اعتماد به هم فحش می‌دهند و در عین حال سیاست‌های کاملا متفاوتی را پیشنهاد می‌کنند. از آنجایی‌که درصد این اقتصاددانان بدکیفیت و بی‌سواد در ایران بسیار زیاد است، لذا سیاست‌مدار ترجیح می‌دهد از هیچ‌کدام از این اقتصاددانان استفاده نکند. داستان دعوت رئیس دولت هفتم از اقتصاددانان و شنیدن توصیه‌های متناقض در این جلسه شاهدی بر این مدعا است. بدیهی است مانند داستان خودرو دست‌دوم تا زمانی که نامتقارنی اطلاعات برطرف نشود، سیاست‌مداران هیچ کدام از اقتصاددانان را تحویل نمی‌گیرند. مشابه داستان خودرو دست‌دوم، سیاست‌مدار باید یا بی‌خیال اقتصاددانان شود و یا به بازار دست اول مراجعه کند. بر خلاف ایران بسیاری از کشورهای نفتی و آفریقایی گزینه دوم را انتخاب کرده‌اند. این کشورها به بانک‌ جهانی و یا اقتصاددانان خارجی برای مشاوره مراجعه می‌کنند. لذا سوالی که مطرح می‌شود این است که چرا دولت ایران به اقتصاددانان خارجی مراجعه نمی‌کند؟

بر اساس همین شاهد، به زعم من می‌توان ادعا کرد که مشکل اصلی طرف تقاضا است. دولت ایران در زمان شاه به اقتصاددانان خارجی از هاروارد و موسسات معتبر علمی مراجعه می‌کرد، ولی پس از انقلاب این مراجعه به شدت کم شده است. من فکر می‌کنم، دلیل اصلی، بدفهمی‌ها و نظریاتی است که در میان سیاست‌مداران رایج است. برای مثال اینکه خارجی‌ها همواره بد ما را می‌خواهند، آن‌ها اگر به ایران بیایند تنها به فکر منافع خود هستند و دنبال چپاول اموال ما هستند، اقتصاد آنها بدرد ایران نمی‌خورد و ادعاهایی مشابه این که حتی میان تحصیل‌کردگان دانشگاهی هم رواج دارد و محدود به دولت‌مردان نیست. البته این بدفهمی‌ها به نظر می‌رسد هرگز درمان نخواهد شد، چرا که درآمد نفت تمام ضعف‌های سیاست‌گذاری را پوشش می‌دهد و دولت‌مردان هرگز درک درستی از میزان بدفهمی خود ندارند. شاید مطالعه کتاب اقتصاد سیاسی ایران بتواند بهتر منظور من را بیان کند. از این منظر تنها راه‌حل برای جدی‌گرفتن اقتصاد در ایران روشنگری و آموزش است. به جرات می‌توان گفت اقصاددانان در پیگیری این مهم بسیار ضعیف عمل کرده‌اند.

سهیل

به زعم من، مثل تمام سیستم‌های انسانی، دلیل هر تعادل اقتصادی شکل‌گرفته در طول زمان را باید در «انگیزه‌ها» یا به عبارتی منافع بازیگران آن جستجو کرد. بدین لحاظ به نظر می‌رسد که دلیل عدم رغبت به جدی گرفتن اقتصاد در ایران، به عدم همسویی منافع بین «دولت» (آنها که قدرت دارند) و «ملت» (آنها که قدرت ندارند) باز می‌گردد. در ادبیات اقتصاد توسعه، با ذکر شواهد بسیار، این امر به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرد که به سبب تعادل شکل‌گرفته در طول زمان (شاید نه به دلایلی لزوماً اقتصادی و بلکه تا حدی جامعه‌شناسی)، در بعضی جوامع، منافع این دو گروه لزوماً هم‌راستا نشده است. هم دولت توسعه‌گرا داریم و هم دولت چپاول‌گرا. وضعیت امروز دنیا مملو از دولت‌هایی است که اگر اغراق نباشد، حتی ترجیح می‌دهند تمام مردمان آن سرزمین در روستاها زندگی کنند، اما آنها بتوانند منافع شخصی خود را پیش ببرند.

چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمی‌شود؟ پاسخ این است که چرا باید بشود؟! فارغ از بدفهمی‌های متداول در بین عوام (که آن هم عمدتاً ناشی از عقب نگه داشته شدن و تبلیغات ناصحیح توسط همان‌هایی است که از این وضعیت منتفع می‌شوند)، واقعاً چه دلیلی وجود دارد که دولت و کسانی که سال‌هاست از این وضعیت، نفع‌های کلان می‌برند بخواهند اقتصاد را جدی بگیرند؟ دولت کمبود منابع دارد؟ فعلاً که خیر (هر وقت داشت به همان نسبت، اقتصاد را جدی می‌گیرد). حقیقت تلخ این است که پس از ملی (دولتی) کردن صنعت نفت در ایران دولت، هم تمام درآمد نفت را در اختیار دارد و هم اخیراً به شدت بر درآمدهای مالیاتی دیگر خود نیز تأکید دارد. اگر اقتصاد را علم بهینه‌سازی خواسته‌های نامحدود انسان با توجه به منابع محدود بدانیم، سال‌هاست که بودجه دولت ایران از طریق دیگری تأمین می‌شود و چون تقریباً محدودیتی در قید بودجه خود ندارد، اصلاً خود را وابسته به مردم نمی‌بیند و بابت هیچ چیز نیز به کسی حساب پس نمی‌دهد. هر چقدر هم که اقتصاددانان شب و روز بر سر خود بکوبند و روی بخراشند که مثلاً این وضعیت نرخ ارز اصلاً به صلاح مملکت نیست و رانت و فساد و مافیای اقتصادی و امثالهم به بار می‌آورد، اما وقتی حتی آقای رویانیان (مدیرعامل پرسپولیس) نیز علناً از این آب گل‌آلود ماهی گرفته و با واردات خودرو، سودهای میلیاردی کسب می‌کند، چرا باید علم اقتصاد جدی گرفته شود؟ اصلاً چه کسی باید آن را جدی بگیرد؟ کسی که اندک قدرتی هم داشته باشد البته و جدی گرفتن او باعث اثراتی بشود (تقاضای مؤثر داشته باشد).

فرید

اندوخته دانش و ذهنیت بخش بزرگی از جامعه از طریق آموزش و پرورش و البته رسانه‌ها شکل می‌گیرد. این فقط در مورد علم اقتصاد نیست، اگر شما خودتان مطالعه شخصی در تاریخ نداشته باشید همان ذهنیتی را از تاریخ خواهید داشت که در دبیرستان خوانده‌اید. در تمام دوران آموزشی در ایران، حتی اگر دکتر متخصص یا بهترین مهندس هم بشویم حتی هنوز هم یکبار با یک مساله درست و حسابی از علم اقتصادی روبرو نشده‌ایم. خیلی از ایرانی‌ها اعم از مردم عادی یا نخبگان و مسؤلان این تصور را نداشته‌اند که اقتصاد مثل فیزیک یک علم است و پدیده‌های رفتاری، اجتماعی و اقتصادی هم تابع قوانین و منطق‌های کشف‌شدنی است. در نتیجه اصولا از نظر خیلی از مردم و مسؤلان، مسایل اقتصادی با رجوع به فکر و برداشت شخصی در کنار مقداری همت و تلاش حل می‌شود و نیازی به تحصیل علم اقتصاد نیست.

یک دینامیک شبیه به این وجود دارد: محصول تحقیق یک اقتصاددان مثل یک قطعه مکانیکی یا الکترونیکی قابل لمس نیست و حداقلی از دانش اقتصادی نیاز است تا درک شود که بسیاری از کسانی که در ایران اظهارنظر اقتصادی می‌کنند بی‌سواد هستند. در نتیجه دو معضل پیش می‌آید: خیلی‌ها فکر می‌کنند که اقتصاد شامل مکتب‌هایی است که هر کدامشان برای خودشان حرف‌هایی می‌زنند در نتیجه آن تصوری که اقتصاد اصولا علم نیست تأیید می‌شود. همچنین لابلای این همه اظهارنظر، صحت و منظق یک اقتصاددان ممتاز چندان درک نمی‌شود، در نتیجه اهمیت چنین آدمی هم زیاد درک نمی‌شود و بنابراین حقوق یک اقتصاددان هم هیچ‌وقت خیلی قابل توجه نخواهد بود. به‌ همین خاطر در مقایسه با مثلا مهندسی، رشته اقتصاد حداقل در مقطع دانشگاه استعدادهای جامعه را جذب نمی‌کند و باز همین چرخه کم‌سوادی در اقتصاد تشدید می‌شود. آخرین جمله اینکه به‌ همین خاطر در مقام راه‌حل، شاید طریقی از آموزش بتواند به نوبه خود این چرخه باطل را بشکند.

کافی

از آنجا که این سوال در شکل فعلی‌اش شاید اندکی گنگ باشد من می‌خواهم ابتدا سوال را مشخص‌تر و دقیق‌تر بکنم: چرا نتیجه‌ها و توصیه‌های پایه‌ای علم اقتصاد که مورد توافق بیشتر اقتصاددانان نیز هست توسط سیاست‌گذاران ایرانی جدی گرفته نمی‌شود؟

برداشت شخصی من  این است که دو عامل را می‌توان برای توضیح این پدیده شناسایی کرد: ۱- ریشه داشتن اندیشه‌های اقتصاد سوسیالیستی (چپی) در مردم و سیاست‌گذاران ایران و ایجاد چرخه معیوب عرضه و تقاضای سیاست‌های منافی با اصول علم اقتصاد ۲- وجود منبع طبیعی نفت که باعث پایداری این چرخه شده در حالی که بدون آن، جبر اقتصادی این حلقه را می‌شکافت.

از یک طرف، پس از انقلاب اسلامی، نیروهایی که قدرت را در دست گرفتند، با وجود مسلمان بودن، از نظر اقتصادی دارای منطق اقتصادی چپ و مخالف «امپریالیزم» بودند که مفهوم بازار را به عنوان نهاد اصلی در اقتصاد برنمی‌تافتند و دولت را مدیر اصلی اقتصاد می‌دانستند. از طرف دیگر، در اذهان مردم نیز این انتظار وجود داشت (و با وجود شرایط جنگی پس از اقتصاد تقویت شد) که دولت مسئول کنترل بسیاری از متغیرهای اقتصادی ریز و درشت مانند قیمت خوار و بار و نرخ ارز است و ایده‌ی لزوم اداره اقتصاد بر مبنای بازار در ذهن مردم شکل نگرفته بود. این اندیشه‌های چپی سیاست‌گذاران و آن انتظارات مردم از ایشان این چرخه را شکل داد که گرایشی به سمت حرکت به سوی توصیه‌های اصلی علم اقتصاد (که بیشترشان مبتنی بر نهاد بازار هستند) به وجود نیاید. اما آن‌چه باعث پایداری این چرخه شد وجود نعمت (بلا؟) نفت بود که موجب شد بجز در موارد فشارهای بزرگ اقتصادی، سیاست‌گذاران — حتی در صورت موافقت با آن — اراده و نیازی برای حرکت به سوی آن چه علم اقتصاد می‌گوید را نداشته باشند. البته ویژگی‌های شخصیتی و ایدئولوژیک سیاست‌گذار اصلی هر دوره نیز تا حدی این گرایش یا عدم گرایش را توضیح می‌دهد.

محمدرضا

ابتدا نکاتی را که به صورت تلویحی در این سوال گنجانده شده، به صورت کوتاه روشن میکنم و سپس به پاسخ سوال اصلی می پردازم.

1-    این سوال مقایسه ای است؛ چراعلم اقتصاد در ایران نسبت به سایر کشور ها جدی گرفته نمی شود؛ و به طور دقیقتر در ایران نسبت به کشورهای «شبیه» ایران.

2-    فرض می کنیم که علم اقتصاد (حداقل بخش هایی از آن) حرفی برای گفتن دارد، به این معنا که می تواند مشکلات واقعی بخش غیر قابل صرف نظری از مردم را کاهش دهد. (این موضوع مهم است و باید در مجالی دیگر، بیشتر در مورد آن توضیح داده شود).

3-    به نظر می رسد مورد سوال بیشتر در مورد سیاست گذاران و عوامل حاکمیتی است نه در مورد بقیه ی عوامل اقتصادی.

بنابراین من به سوال زیر پاسخ می دهم: چرا عوامل حاکمیتی در ایران در مقایسه با سایر کشورهای مشابه، کمتر مطابق آن دسته توصیه های مفید و عملیاتی علم اقتصاد عمل می کنند؟

رسالت علم اقتصاد «تخصیص بهینه ی منابع کمیاب» است. با توجه به این تعریف، پاسخ به سوال فوق نباید دشوار باشد. من هر سه دلیل زیر را در این مسئله دخیل می دانم.

اول) یا منابع اساساً در کشور ما کمیاب نیست یا اینگونه می نماید که کمیاب نیست که در این صورت بحث دسترسی به نفت، این منبع عظیم و پر سود، مطرح می شود که در فضای ایران در سال های اخیر به تفصیل از آن سخن رفته است.

دوم) یا عوامل تصمیم گیر دانش کافی برای اتخاذ تصمیمات درست را ندارند که این دانش خود دو نوع است: الف) دانش در مورد  در مورد بخش های مفید علم اقتصاد موجود، ب) دانش کافی در مورد فضای کسب و کار ایران، اصطکاک های (frictions) موجود در آن، نتایج سیاست های گذشته و غیره. فقط بعد از داشتن دانش کافی است که توانایی تصمیم گیری بهتر حاصل می شود.

سوم) انگیزه ی لازم برای تصمیم گیران در جهت «تصمیم درست در جهت منافع عموم» وجود ندارد. این جاست که مسئله ی «پاسخ گویی» به معنایی که در ادامه می آید، مطرح می شود. دقت کنید که پاسخ گویی و دموکراسی لزوماً یکسان نیستند هر چند که ممکن است همبستگی مثبت داشته باشند. وقتی مسئول بداند که 1) عملش به سمع و نظر عموم می رسد، 2) نتایج عملش در قبال طیف های مختلف مردم به درستی توسط آنها فهمیده می شود (دقت کنید که صرف وجود رسانه مهم نیست. مردم باید توجه کنند و بفهمند) و 3) عموم جامعه می تواند مسئول را به خاطر نتایج نامطلوب تنبیه کند؛ در این صورت علم اقتصاد جدی گرفته می شود. در دنیای واقع، ترجمه ی این است که بازخوردهای کافی در سیستم وجود داشته باشد؛ باید رسانه ها مردم را از تصمیمات اقتصادی و نتایج آن ها به درستی آگاه کنند تا مردم بتوانند بهترین تصمیم ها را بگیرند.

مرتضی

بخشی از علت بی‌توجهی به علم اقتصاد در ایران، آشنایی ناچیز عموم مردم با این علم است؛ چنین افرادی سخت می‌توانند آثار بلندمدت و غیرمستقیم یک سیاست را درک کنند و ممکن است در دام آثار کوتاه‌مدت و آنی بیافتند، به همین دلیل سیاست‌های نادرست برای چنین افرادی بسیار جذاب به نظر خواهد رسید. به عنوان مثال کنترل دستوری قیمت‌ها را در نظر بگیرید، به نظر شما زمانی که اعلام می‌شود قیمت فلان کالا باید برابر با فلان مبلغ باشد، چند نفر این سیاست را نادرست می‌دانند؟ چند نفر توجه می‌کنند که کنترل قیمت منجر به تغییر رفتار تولیدکنندگان خواهد شد، و کالایی تا دیروز وجود داشت اما گران بود (مثلاً شیر!)، از فردا دیگر در اقتصاد نخواهد بود! از طرف دیگر از آنجا که اقتصاد با زندگی روزمره افراد گره خورده است، هرکس تحلیلی برای پدیده‌های مختلف اقتصادی دارد که بر وخامت موضوع می‌افزاید؛ مثلاً تورم را در نظر بگیرید، اگر اقتصاددانی بگوید که علت افزایش اخیر سطح قیمت‌ها، افزایش قیمت بنزین نبوده است، به نظر شما چند نفر او را جدی می‌گیرند!؟ درست است که افزایش قیمت بنزین منجر به افزایش هزینه تولید، کاهش عرضه کل و در نتیجه افزایش قیمت‌ها می‌شود اما چند نفر دقت می‌کنند که این اثر نمی‌تواند منجر به افزایش مستمر سطح قیمت‌ها شود و علت را باید در سمت تقاضای کل جست‌وجو کرد، سمتی که در آن عاملی مانند حجم پول وجود دارد که مداوم در حال افزایش است. اقتصاد، علمی است که گزاره‌ها و سیاست‌های نادرست در آن ظاهری فریبنده دارد.

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: