Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for سپتامبر 2009


1- قصه خریدن یک کتاب

«یک استاد کهنه‌کار -مثلا کینز یک سالی قبل از مرگش٬ در یک کتابفروشی، یک کتاب قدیمی و فوق‌العاده ارزشمند در رشته تخصصی خود -پس یعنی اقتصاد٬ پیدا می‌کند –مثلا یک کتاب با چاپ سنگی از ریکاردو. فروشنده نمی‌داند که این کتاب چقدر کمیاب است و می‌گوید که قیمت کتاب پنجاه دلار است. در حالی که قیمت یکی از معدود نسخه‌های مشابه این کتاب، پنجاه هزار دلار است. کینز، این کتاب را با قیمت پنجاه دلار می‌خرد.»

بسیار خوب، قصه از این قرار بود که خواندید. برویم سراغ اصل مطلب: آیا رفتار کینز، اخلاقی است؟

چه خوب بود اگر خود کینز زنده بود و از کارش دفاع می‌کرد. اما حالا که او در بلند‌مدت مرده است، ما هم باید به این فکر کنیم که آیا جدا از ملاحظات کوتاه‌مدت، واقعا معیاری هست برای قضاوت درباره این مساله.

اگر کینز، فروشنده را از راز این کتاب باخبر می‌کرد، فروشنده هم این کتاب را به قیمت پنجاه هزار دلار به کینز یا اگر پول کینز نرسید، به شخص ثروتمندتری می‌فروخت. اما این چهل و نه هزار و نهصد و پنجاه دلار باید به چه کسی برسد؟

2-الف- معیار مالکیت

اگر کسی صد هکتار زمین را به ارث ببرد، مالک آن زمین است. اگر کتاب گران‌بهایی به او هدیه داده شود، مالک آن کتاب است. اگر کتاب عتیقه‌ای در قفسه‌اش پیدا شود، مالک آن کتاب عتیقه‌ است. اگر در سرزمینی به دنیا بیاید که نفت دارد، در کنار بقیه افراد آن جامعه٬ مالک سهم برابری از ثروت نفت است. و مهمتر از همه هر کسی در هر سرزمینی که به دنیا می‌آید مالک سرزمین پدری‌اش است. پس کلی دعوا هست سر این مساله مالکیت. حقوق نشر کتاب‌های نویسنده‌ای که می‌میرد می‌افتد دست پسرش. اگر پسر او نخواهد کتاب منتشرنشده پدرش را بعد از مرگ او منتشر کند، ده‌ها هزار هوادار پر و پا قرص این نویسنده، چه کار می‌توانند بکنند؟ بالاخره بیت‌المقدس، ملک یهودی‌ها است یا سرزمین فلسطینی‌ها؟ چرا نفت باید با سهم برابر برای همه ایرانیان باشد؟ جواب این سوال‌ها در این است که: این دارایی باید برای کسی باشد که مالک آن است.

پس کینز، اخلاقا در خطاست، به خاطر اینکه، کتاب باید به مالکش برسد که همان فروشنده است.

2-ب- معیار استحقاق

بیایید ببینیم خود فروشنده چگونه کتاب را بدست آورده است: احتمالا او این کتاب را از شخص دیگری خریده که این شخص دیگر هم از ارزش کتاب بی‌خبر بوده است؛ وگرنه این کتاب عتیقه اکنون در میان قفسه‌های این کتابفروشی این‌طور خاک نمی‌خورد. سلسله این فروشنده‌ها را می‌توان تا جایی دنبال کرد که مثلا پسر ریکاردو جایی در میانه قرن نوزدهم میلادی، کتاب پدرش را سهوا گم کرده است و کتاب افتاده است به دست یک دوره‌گردی.

اما آیا فروشنده استحقاق این پول را دارد؟ موقعیت این فروشنده، مثل موقعیت کسی است که در قطعه زمین معمولی‌اش یک گنج وجود دارد. عین شانس است که کسی در خانه‌اش گنجی پیدا کند، و شانس، استحقاق-آور نیست. آن چیزی که استحقاق می‌آورد، یا حقوق اولیه و پایه، یا کار و تلاش است.

بیایید فرض کنیم که کینز و امثال او سر و کله‌شان در آن کتابفروشی پیدا نمی‌شد. در این صورت، قیمت کتاب تا پایان عمر آن کتابفروشی، همان پنجاه دلار می‌ماند. این ارزش افزوده‌ای که به آن کتابِ گردگرفته، اضافه می‌شود، در نتیجه سالها مطالعه و تحقیق‌ کینز بدست آمده است. پس آیا کینز استحقاق بیشتری ندارد؟

از طرف دیگر، جمع‌آوری آمار کتاب‌های کتابفروشی وظیفه فروشنده است. او یا باید هزینه جمع‌آوری اطلاعات کتاب‌هایش را از طریقی –مثلا مشاوره با همین جناب کینز- بپردازد یا اینکه اگر این هزینه را نمی‌خواهد بپردازد، چه شرافتمندی هست در این کار که کینز هزینه تنبلی او را بپردازد؟

پس رفتار کینز، غیراخلاقی نیست، چون سود این معامله باید برای کسی باشد که استحقاق آن را دارد.

2-ج- معیار انصاف

قاعده طلایی اخلاق می‌گوید کاری را بکن که دوست داری دیگران در حق تو انجام دهند. اما کینز دوست ندارد که اگر فروشنده بود، کسی چنین معامله‌ای با او می‌کرد. پس رفتار کینز، قاعده طلایی اخلاق را نقض می‌کند. اما این طور نگاه کردن به مساله، بی اشکال هم نیست. در واقع، راه صحیح‌تری هست برای استفاده از قاعده طلایی و آن، اینکه:

فرض کنیم که فروشنده و کینز قبل از اینکه به‌دنیا بیایند نمی‌دانند که وقتی بدنیا آمدند، فروشنده می‌شوند یا کینز. فقط پشت این -به‌اصطلاح- پرده حجاب (veil of ignorance) است که شرایط طرفین، کاملا متقارن می‌شود. در این شرایط متقارن، این دو را می‌نشانیم پای میز مذاکره. آیا آن کسی که بعدا کینز خواهد شد، در این لحظه قبول می‌کند که کسی که بعدها کینز شد، از قیمت اصلی کتاب حرفی نزند و آن را با اختلاف قیمت فاحشی بخرد؟ نه. اما آیا موافق است که کینزِ آینده، قیمت اصلی کتاب را لو بدهد؟ باز هم نه.

ما می‌توانیم نتیجه این مذاکره را «منصفانه» بنامیم، چون قراردادی است که شرایط دو طرف در همه چیز برابر، نصف و متقارن است: ما نمی‌دانیم که پس از قرارداد، جای کدام طرف خواهیم بود. بسیار خوب، مشخص است که نتیجه این مذاکره، صد در صد به نفع یا ضرر هیچ یک از طرفین نیست، بلکه یک نقطه‌ بینابین است.

پس رفتار کینز، منصفانه نیست چون پشت پرده حجاب، حاضر است سهمی از سود را به فروشنده بدهد.


3- بدون جمع‌بندی

مسلما می‌توان معیارهای دیگری مطرح کرد. اما قصد من ردیف کردن لیستی از این معیار‌ها نیست. و اصلا بهتر هم هست که هر کس خودش با این مساله مواجه شود. همچنین می‌توان به این فکر کرد که نه این یا آن معیار بلکه اصلا رویکرد معیار-محور، اشکالاتی دارد. همچنین در مورد سه معیاری که مرور کردیم، حداقل از نظر من، به هر یک از آنها می‌توان ایرادهایی گرفت. مثلا معیار مالکیت، استحقاق را از بین می‌برد و معیار استحقاق، مالکیت را از بین می‌برد؛ در حالی‌که شعور متعارف ما گاهی به این و گاهی به آن حکم می‌کند. اما اگر انصاف را ملاک بگیریم چطور؟ فرض کنید دو تا شرکت رقیب محصولاتشان را به بازاری عرضه می‌کنند. شما در شرکت یک هستید و من در شرکت دو کار می‌کنم. اگر شما یک ایده خوبی برای تولید قشنگتر مطرح کنید، سهم بازار شرکت خود را بالاتر می‌برید. این باعث می‌شود که سهم بازار شرکت من کم شود. در نتیجه تولید شرکت من کم می‌شود و ممکن است من را از شرکتم اخراج کنند. سود شما ضرر من است. کینز چطور می‌تواند با فروشنده به مصالحه برسد؟ او برای مصالحه باید قیمت کتاب را فاش کند، ولی در این صورت دیگر فروشنده حاضر به مصالحه نیست. بازی از نوع برد-باخت است نه برد-برد. بیایید بپذیریم که ملاکِ قضاوت، انصاف است. بسیار خوب اما من می‌پرسم: که چی؟ تقصیر کینز چیست که وارد بازی‌ای شده که مجموع دستاورد‌های طرفین صفر است؟

این‌ها که گفتیم فقط گوشه‌ای از بحث است. مثالی شبیه به این را لایونل رابینز در سری سخنرانی‌هایش با عنوان تاریخ اندیشه اقتصادی در مدرسه اقتصادی لندن، نقل می‌کند. خودش معتقد است که رفتاری شبیه به رفتار کینز در مثال ما، مشکل اخلاقی ندارد. در هر حال، مثال کینز یک مساله مناقشه‌برانگیز باقی می‌ماند و تازه مناقشه‌برانگیزتر هم می‌شود وقتی ببینیم که قابل تعمیم به مسایل بیشتری است.

مساله‌ای شبیه به این تا جایی که من می‌دانم از زمان قدیس آگوستین مطرح بوده است. این مساله، هزار و چند صد سال، با لجبازی دوام آورده و حالا ما را هم به مبارزه می‌خواند!

Read Full Post »

رییس کل بانک مرکزی گفت:

زمانی که نقدینگی به سمت تولید هدایت می‌شود بازدهی طرح‌ها را افزایش می‌دهد. از طرفی اثر عرضه نقدینگی را نیز خنثی می‌کند. اما اگر این نقدینگی در جای دیگری مصرف شود موجب افزایش تورم می‌شود.

نتیجه‌ای که من از این حرف می‌گیرم اینه که اگه بانک‌ها رو اساساً به تولیدکننده‌ها بسپریم تا خودشون هر چقدر خواستند نقدینگی بردارن و به خودشون تزریق کنند همه مشکلات تولید کشور حل می‌شه. و حتی بالاتر، بهتره که بانک مرکزی رو هم به اون‌ها بسپریم تا ایجاد نقدینگی هم دست اون‌ها و از تولید به مصرف باشه. به‌علاوه این نقدینگی خودش خودش رو خنثی می‌کنه و همون‌جا کارش تموم می‌شه، چون مصرف می‌شه و به‌ قسمت‌های دیگه اقتصاد نمی‌ره. پس اصلاً لازم نیست نگران تورم باشیم.

حالا کسی انتظار نداره ایشون از آخرین نظریه‌های اقتصاد پولی آگاه باشه، اما این قدر سطحی صحبت کردن رییس کل بانک مرکزی کشور آدم رو شرمسار می‌کنه.

Read Full Post »

این متن تفسیر من از آیات و روایات است و بدیهی است می‌تواند کاملا غلط باشد، بنابراین استفاده از این مطلب بدون اجازه نویسنده مجاز نیست. همچنین از طولانی شدن متن عذر می‌خواهم.

ابتدا تعریف می‌کنیم که اضافه بر اصلی که بر هر قرضی گرفته می‌شود، کارمزد نامیده می‌شود. این کارمزد می‌تواند بهره باشد (که حلال است) و یا ربا باشد که حرام شرعی است. متن حاضر از 4 بخش تشکیل شده است. ابتدا به این سوال می‌پردازم که چرا قرض برای زندگی بشر نیاز است؟ و چه دسته انسان‌هایی از وجود قرض بهره بیشتری می‌برند. دوم به این می‌پردازم که آیا قرض بدون کارمزد ممکن است و اگر آری چه نوع قرضی؟ سپس به این سوال می‌پردازم که آیا کارمزد در اسلام (لایه‌های مختلف) حرام است و اگر آری چه نوع کارمزدهایی؟ در نهایت مختصری به این نکته می‌پردازم که بانک‌ها چه کارمزدی دریافت می‌کنند؟

اول، مصرف کننده برای هموار کردن مصرفش در طول زمان نیاز به قرض کردن دارد. چرا اگر نتواند قرض کند و در عین حال درآمدش به ناگهان کاهش یابد، مستقیما در مصرف وی اثر می‌گذارد و به‌شدت ناراحت می‌شود. لذا مصرف‌کننده پس‌انداز می‌کند و اگر شُک ناگهانی بر بخش دائمی درآمدش رخ دهد (چه شُک مثبت و چه منفی) قرض می‌گیرد (یا قرض می‌دهد). همچنین تولید‌کننده برای تولید بیشتر در صورت کشف تکنولوژی جدید قرض می‌گیرد تا متناسب با تکنولوژی‌اش به تولید بپردازد. بنابر این سه دسته افرادی ‌که درآمدشان نوسانات زیادی دارد یا فقرایی که امید دارند درآمدشان در آینده زیاد شود و یا نوآورانی که تکنولوژی جدید ابداع کرده‌اند، مشتریان اصلی قرض هستند. از طرف دیگر افرادی که امروز درآمد زیادی دارند و درآمد آتی کمتری دارند (مثلا برای زمان بازنشستگی) پس اندازان کنندگان اصلی (عرضه‌کنندگان قرض) هستند.

دوم، ادعا می‌کنم که قرض بدون کارمزد محال است. در عالم واقع سه منشا برای کارمزد می‌توان ذکر کرد. اول نرخ ترجیح زمانی. فرض کنید در یک دنیای دو دوره‌ای، شما در هر دوره 10 واحد درآمد دارید. رئیس شما قرار است به شما 1 واحد درآمد بیشتر بدهد، بدیهی است شما ترجیح می‌دهید این درآمد اضافه را امروز دریافت و همین امروز مصرف کنید. از سوی دیگر شما تنها در حالتی حاضر می‌شوید به فرد دیگر(ی که به وی مطمئن هستید) قرض دهید که وی در مقابل مبلغ امروز، مبلغ بیشتری در دوره بعد به شما پس دهد. این کارمزد قرض را ترجیح انسان‌ها برای مصرف در امروز می‌نامیم. به عبارتی، مصرف امروز مطلوبیت بیشتری نسبت به مصرف همان‌ کالا اما در زمان آینده دارد و اگر فرد قرض دهنده از مصرف امروزش کاسته تا بتواند به دیگری قرض دهد، در آینده باید مقدار بیشتری پول دریافت کند تا کاهش مطلوبیت امروزش چبران شود.

عامل دیگری که باعث می‌شود کارمزد اجتناب ناپذیر باشد، بازپرداخت تصادفی است. فرض کنید شما به کسی پولی قرض می‌دهید، و قرارداد بازپرداخت مشروط به درآمد طرف در دور بعد است. مثلا اگر درآمد فرد در دور بعد از 10 واحد کمتر بود وی 104٪ مبلغ اصلی را پس می‌دهد و اگر بیشتر بود مثلا 112٪ مبلغ اصلی را بازپس می‌دهد. فرض کنید درآمد قرض گیرنده با احتمال نصف کمتر از 10 است. در این صورت کارمزد احتمالی برابر 8٪ است. در حالیکه اگر درآمد فرد قرض گیرنده تصادفی نبود شما به کارمزد 6٪ راضی بودید. بنابراین ریسک بازپرداخت برای شما 2٪ هزینه دارد. به عبارت دیگر عامل دیگری که اینجا باعث می‌شود شما کارمزد بالاتری بگیرید تصادفی بودن ارزش بازپرداخت قرض است. مثال ملموس واقعی در اقتصاد مدرن نرخ تورم تصادفی است. به نظر نگارنده بدیهی است که فرد قرض گیرنده می‌بایست ارزش واقعی پول را پس دهد و حداقل نرخ تورم اضافه شود، چون ارزش اسمی پول هیچ اعتباری ندارد، اما عامل دیگری که باعث می‌شود نرخ کارمزد بالاتر از تورم باشد (علاوه بر نرخ ترجیح زمانی) تصادفی بودن میزان بازپرداخت است. عامل سومی هم که باعث می‌شود نرخ کارمزد بالاتر باشد: احتمال ورشکستگی قرض‌گیرنده است. فرض کنید شما بانک وام‌دهنده هستید. اگر شما به یک شرکت کاملا مطمئن وام دهید 3٪ کارمزد می‌گیرید. این همان نرخ رجحان زمانی است. اگر درآمد شرکت متغییر باشد و میزان درصد وام مشروط به درآمد شرکت باشد شما میانگین درصد بالاتری درخواست می‌کنید مثلا 6٪. حال حالتی را فرض کنید که با احتمال 10٪ شرکت کلاً ورشکست شود و هیچ به شما پرداخت نکند حتی اصل پول را. شما اگر قرار باشد معادل همان 6٪ سود ببرید ناچارید از قبل با شرکت‌هایی که با احتمال 10٪ ورشکست می‌شوند قرارداد با درصد بالاتری ببندید تا در نهایت به طور میانگین همان 6٪ را سود ببرید. در این صورت قرارداد شما 17٪ می باشد. توجه دارید که وجود این 11٪ درصد اضافه ناگزیر است. اگر این 11٪ اضافه وجود نداشته باشد، بانک حاضر نیست به شرکتی که احتمال ورشکستگی دارد وام بدهد. همچنین متوجه شده‌اید که وجود همین 11٪ اضافه باعث می‌شود برای شرکتی که احتمال ورشکستی دارد وام وجود داشته باشد و همین شرکت‌های نوپا بیشترین نفع را می‌برند و 90٪ این‌ها به عرصه تولید وارد می‌شوند. درحالیکه بانک به طور متوسط همان سود قبلی را می‌برد. این سه عامل دلایلی است که کارمزد بر قرض را اجتناب‌ناپذیر می‌کند. اگر ضرورت قرض و وام و فواید آن بر مصرف‌کننده، مشهود است می‌بایست آشکار شده باشد که بدون کارمزد هیچ قرضی وجود نخواهد داشت. نکته دیگری که می‌بایست آشکار شده باشد اهمیت تحلیل کارمزد و ریسک به صورت همزمان است؛ به این معنا که اگر ریسک بازپرداخت بالاتر باشد، می‌بایست کارمزد نیز بالاتر باشد.

حال ممکن است سوال شود که وام‌های قرض‌الحسنه که کارمزد ندارند، پس این‌ حرف‌ها چیست؟ اول آنکه این وام‌های قرض‌الحسنه کارمزد دارند. کارمزد این وام‌ها همان جوایزی است که توزیع می‌شود. درثانی اصل اقتصادی که در پایان پاراگراف قبلی بیان شد نشان می‌دهد که بدلیل ریسک بالاتر، انسان عاقل تنها در صورتی در این قروض سرمایه‌گذاری می‌کند که کارمزد بالاتری وجود داشته باشد. لذا بانک می‌بایست به طور متوسط سود بالاتری بدهد تا سرمایه‌گذاری رخ دهد و از نظر اقتصادی این سود بالاتر که ناشی از ریسک است کارایی ندارد و خود اصراف منابع است. پس به طور خلاصه حساب‌های قرض الحسنه کارمزد دارند و چون ریسک هم دارند، کارمزد بالاتری دارند و هدر دهنده منابع هستند. یا ممکن است سوال شود که بسیاری دیده شده افراد به یکدیگر بدون کارمزد پول قرض می‌دهند. در جواب این سوال باید گفت که اگر بین این دو نفر هیچ مبادله‌ای در آینده رخ نمی‌دهد، مورد مذکور قرض به علاوه خیرات است. نمی‌توان انتظار داشت همه افرادی که قرض می‌دهند خیرات بکنند. چرا که اگر چنین قراری باشد کل بازار قرض و هموار کردن مصرف از بین می‌رود و کل جامعه از نظر رفاهی متضرر می‌شود.

سوم، آیا اسلام کارمزد را حرام کرده است؟ من ادعا می‌کنم اسلام شماره یک و دو (به شرحی که در پست قبلی رفت) کارمزدی که ذکر شد را حرام نکرده است. اسلام شماره یک (یعنی قران) در دو آیه به صورت واضح در خصوص ربا موضع‌گیری می‌کند و آنرا حرام می‌شمارد. بنابر ترتیب نزول، در سوره آل‌عمران آیه 130-131:

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَأْكُلُواْ الرِّبَا أَضْعَافًا مُّضَاعَفَةً وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (130 ) وَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِي أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ (131)

آیه 130: هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! ربا را با افزوده‏هاى چند برابر [به‏بهانه دير كرد در پرداخت وام، نگيريد و] نخوريد؛ و پرواى خدا را پيشه سازيد؛ باشد كه رستگار شويد. آیه 131: از آتشى [بسيار شعله‏ور] كه براى كفر‌گرايان آماده شده است، بترسيد و از اين شيوه ظالمانه دست برداريد (ترجمه از تفسیر مجمع البیان).

شرح نزول این آیه آن است که مسلمین را نهی می‌کند از رباخواری. نقل است کفار مخارج جنگ احد را بوسیله رباخواری جمع کرده بودند و برخی از مسلمین نیز برای مقابله با کفار می‌خواستند بوسیله رباخواری هزینه سپاه را جمع کنند که براساس این آیه نهی شده‌اند. این شرح‌حال معقول است چراکه آیه‌های بعدی نیز در خصوص جنگ احد (تفسیر نور) است. بوضوح آنچه در این آیه نهی شده است ربای جاهلی است. در ربای جاهلی اگر فردی که قرض گرفته توان بازپرداخت اصل و کارمزد پول را نداشته، صاحب اصل مال مبلغ کارمزد را دوبرابر می‌کرد و قرض‌گیرنده ناچار به قبول بوده است. به نظر می‌رسد امری که در این نوع معامله حرام شده است، انحصارگری بوده است. چنانچه بازاری وجود داشت که وام گیرنده می‌توانست وام مجدد با نرخ کمتر بگیرد دیگر وام‌دهنده اولیه نمی‌توانست ناگهان نرخ کارمزد را 2 برابر کند. (ابن کثیر در تفسیر القران العظیم). در ثانی بر اساس شرح‌نزول ربا عملی بوده که بر اساس آن می‌توانستند مال و اموال بسیار بدست آورند در حالیکه می‌دانیم در بازار رقابتی وام، سود بانک‌ها و شرکت‌های وام‌دهنده نزدیک به صفر است. (بر اساس فرض ورود آزادانه). البته برخی (مانند آقای موسویان و تفسیر نور) معقدند احکام ربا (مانند شراب) نزول تدریجی داشته‌اند و ابتدا ربای زیاد حرام شده سپس هرنوع ربایی. در پاسخ باید گفت تدریجی بودن احکام چون برای عرب آن زمان بوده است و نیازی به کشف عقلانی ندارد، می‌بایست در احادیث و یا شرح نزول آمده باشد. درحالیکه حدیث معتبری بر تدریجی بودن حکم ربا وجود ندارد. در ثانی بسیاری مفسرین تدریجی بودن را نفی کرده‌اند (المیزان).

(سوره بقره) الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَن جَاءهُ مَوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّهِ فَانتَهَىَ فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُوْلَـئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ (275) يَمْحَقُ اللّهُ الْرِّبَا وَيُرْبِي الصَّدَقَاتِ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ كُلَّ كَفَّارٍ أَثِيمٍ (276) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ (277) يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اتَّقُواْ اللّهَ وَذَرُواْ مَا بَقِيَ مِنَ الرِّبَا إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ (278) فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ فَأْذَنُواْ بِحَرْبٍ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَإِن تُبْتُمْ فَلَكُمْ رُؤُوسُ أَمْوَالِكُمْ لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ (279) وَإِن كَانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلَى مَيْسَرَةٍ وَأَن تَصَدَّقُواْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ (280) وَاتَّقُواْ يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفَّى كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ (281)

(تفسیر مجمع البیان) ترجمه‏ 275. آنان كه ربا مى‏خورند [در آستانه رستاخيز، از گورهايشان] برنخواهند خاست، مگر بسان برخاستن كسى كه شيطان با آسيب‏رساندن [به او]، وى را دچار آشفتگى [و ديوانگى] مى‏سازد [و تعادل و توازن روحى و رفتارى او را برهم مى‏زند]. اين [كيفر خفّت‏بار] از آن روست كه آنان گفتند: «جز اين نيست كه خريد و فروش [نيز] همانند ربا است.» بااينكه [اينگونه نيست؛ چرا كه] خداوند خريد و فروش را روا، و ربا را حرام ساخته است. پس هر كه پندى از پروردگارش به او برسد و [درپى آن از رباخوارگى] باز ايستد، آنچه [پيش از اين دريافت داشته و ] گذشته است، از آنِ اوست و كارش به خدا وانهاده مى‏شود؛ و هر كه [پس از اين اندرز و هشدار، باز هم به رباخوارگى] باز گردد، چنين كسانى دوزخيانند و در آن ماندگار خواهند بود. 276. خدا ربا را نابود مى‏گرداند و صدقه‏ها را فزونى مى‏بخشد؛ و خدا هيچ ناسپاس گناه‏پيشه‏اى را دوست نمى‏دارد. 277. بيقين آنان كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند، نماز را بپا داشتند و زكات دادند، مزدشان نزد پروردگارشان محفوظ است؛ و بر آنان نه بيمى خواهد بود و نه اندوهگين مى‏شوند. 278. هان اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد! پرواى خدا را پيشه سازيد و اگر [براستى] ايمان داريد، آنچه از ريا [نزد مردم] باقى مانده است را رها كنيد. 279. و اگر [رها] نكرديد، به پيكارى ازسوى خدا و پيامبرش [برضدّ خود] آگاه باشيد؛ و اگر توبه كرديد، سرمايه‏هايتان از آنِ شماست؛ [و در اين شرايط است كه] نه ستم روا داشته‏ايد و نه به شما ستم مى‏رود [؛ چرا كه سرمايه شما باز مى‏گردد]. 280 و اگر [درميان وامداران شما،] تنگدستى بود، [به او] مهلتى [بدهيد] تا گشايشى [در زندگى‏اش پديد آيد] و بخشيدن [وام او] براى شما بهتر است، اگر بدانيد. 281. و از روزى كه شما را در آن، به‏سوى خدا بازمى‏گردانند، بترسيد؛ آنگاه [است كه] به هر كسى [پاداش ِ] آنچه را بدست آورده است، بطور كامل [و بى‏هيچ كم و كاست]خواهند داد؛ و به آنان ستم نخواهد رفت.

این آیه سوره بقره از آخرین آیات قرآن کریم است. در رد حکم تنزیلی ربا، علامه در المیزان به وضوح و به‌درستی بیان می‌کند که لحن آیه لحن تشریعی نیست و تنها شدت حکم حرمت ربا در سوره آل‌عمران را افزوده است. همچنین تفسیر «اطیب بیان» آمده است که جمله (خدا بیع را حلال کرده است و ربا را حرام کرده است) مستانفه است و حالیه نیست و بدیهی است مرتبط با جکمی است که قبلا صادر شده است که همان سوره آل‌عمران است. مخصوصاً وقتی می‌فرماید با اینکه حرام کرده بودیم در آن شک کرده‌اند و فرق آن با بیع را نمی‌دانند. نکته بسیار واضح در این آیه آنست که ربا با ستم و ظلم همراه است و بدیهی است که اگر کارمزدی همراه ستم و ظلم نباشد، ربای حرام در قران نیست. ضمنا در این آیات مجدداً به ربای جاهلی اشاره می‌کند. وقتی توصیه می‌فرماید که اگر تهیدستی توان بازپرداخت نداشت بر او مهلت دهید و بخشیدن بهتر است. شاهد تفسیر من البته شان‌نزول آیه است که خالد ابن ولید از پیامبر پرسید: پدرم بدهی ربا دارد آیا من می‌توانم این ربا را استفاده کنم که آیه به وضوح وی را نهی می‌کند و تنها اجازه می‌دهد اصل پول را تصاحب کند. همچنین پیامبر درآمد ربوی عهد جاهلی عباس ابن عبدالمطلب را ملغی کرد تا خود پیش‌قدم شده باشد. مختصر هم در خصوص کلمه بیع که از ریشه مشابه بیعت و دست دادن است و امروزه ترجمه می‌شود خرید و فروشی که با دست دادن همراه است (به عبارتی توافق طرفین است). به نظر می‌رسد اگر شباهت بیع و ربا بر اعراب جاهلی مشخص نبود، بنابر این در بیع می‌بایست کارمزدی می‌بوده که احتمالا حلال بوده و تنها فرقش در رضایت و توافق طرفین نهفته است (البته من روی این تاکید نمی‌کنم و علمای لغات تاریخ عرب باید در مورد آن نظر دهند). به طور خلاصه آنچه در قرآن حرام شده است ربای جاهلی است که منشا حرمیت آن ظلم و انحصار بوده است که منجر به درآمدهای بسیار می‌شده است.

در خصوص اسلام شماره 2 یعنی احادیث نیز انواع ربا را من به سه دسته تقسیم می‌کنم. اول حدیثی است از پیامبر اسلام در الدرالمنثور السیوطی که «لاتبیعو الدینار بالدینارین و لا درهم بالدرهمین». همچنین المیزان حدیثی است از امام صادق را روایت کرده است که ربا تنها در جنسی است که کیل یا وزن داشته باشد و علامه نتیجه‌گیری می‌کند که ربا تنها در پول و طلا و نقره یا هر چیزی که وزن دارد وجود دارد. احادیث بسیاری است که کارمزد بر قرض ناشی از طلا و نقره (درهم و دینار) را حرام کرده است. لذا باید بفهمیم درهم و دینار در دوران پیامبر چه کارکردی داشته است. از احادیث مستند ( صفحه 118 کتاب «بهره یا ربا») به وضوح فهمیده می‌شود که ارزش نسبی درهم و دینار نوسانات بسیاری داشته است (نوسانات مثبت و منفی بزرگ). لذا این اموال دارای ریسک بالایی بوده‌اند. علاوه بر این یکی از روش‌های ذخیره ارزش بوده‌اند. همچنین واضح است که افرادی درهم و دینار را برای سوداگری نگه‌ می‌داشته‌اند. وقتی دقیق به کارکرد درهم و دینار نگاه می‌کنیم می‌بینیم کارکردی مشابه سهام بورس در قرن بیستم دارند. اگر این تعبیر درست باشد بدیهی است که کارمزد بر سهام بی‌معنی و حرام باشد. اگر فردی به شما 1000 سهم ایران خودرو قرض بدهد، کاملا مشهود است که شما در زمان تسویه حساب همان 1000 سهام را به وی پس می دهید، چون وی که با این 1000 سهم کاری نمی‌کرده جز کاهش و افزایش قیمت آن لذا به جای اینکه در گاوصندوق خانه‌اش باشد دست شما است. مخصوصا وقتی به نظر می‌رسد که در احادیث آمده، وی می‌تواند هروقت خواست مال خود را بازپس بگیرد. بنابر این با این تعبیر حرام بودن کارمزد بر سهام معقول و اقتصادی است.

دسته دوم احادیث وقتی است که ربا را به اجناس دیگری چون خرما و گندم و … بسط می‌دهند. السیوطی از رسول‌الله نقل می‌کند «الذهب بالذهب مثل بلمثل ید بید، وافضه بالفضه مثل بلمثل ید بید، والتمر بالتمر مثل بلمثل ید بید، والبر بالبر مثل بلمثل ید بید، والشعیر بالشعیر مثل بلمثل ید بید، والملح بالملح مثل بلمثل ید بید، من زاد او استزاد فقد اربی الاخذ ولمطعی سواء». برخی علما قدیم که هنوز بانک و سیستم جدید بوجود نیامده بود اعتقاد داشتند که ربا به همین 6 مورد (طلا، نقره، خرما، جو، گندم و نمک) تعلق می‌گرفته است. چنانچه فرض بر این بگیریم که حدیث سندیت دارد باید فهمید چرا ربا در همین 6 مورد بیان شده است. مثلا چرا در خصوص شتر، شمشیر، پارچه، فرش و اسب و امثال این چیزها که زکات داشته نگفته است. یک جواب این است که این اقلام دوم را به هم قرض نمی‌دادند و این نمونه‌ای از تمام کالاها است. در رد این نظریه سواد عربی من می‌گوید لحن حدیث انحصاری است که البته باید علما نظر بدهند. جواب دوم من این است که این کالاها اگر کمی عمیق‌تر مطالعه و فکر کنیم، وسیله ذخیره ارزش بوده‌اند. مردم خشک شده اینها را انبار می‌کردند و در آینده مایحتاج خود را با فروش اینها تامین می‌کردند. (حتی اگر تولیدکننده اینها نبوده‌اند) شاهد من این است که قبل از بسط اسلام، حتی در خزانه مسلمین هم، چنین کالاهایی وجود داشته است. ازقضا این کالاها هم (بدلیل خصلت اقتصاد غیرتولیدی اعراب) دارای نوسان قیمت بسیاری بوده‌اند. یک کاروان جو می‌آورده و قیمت آن بسیار ارزان می‌شده و قس علی هذا. لذا مدعای من این است که در این حدیث نیز اقلام خوراکی علاوه بر خاصیت خوراکی، عملکردی چون سهام در این دوره زمانه بازی می‌کردند. این روایت را هم که می‌توان در هنگام قرض شرط کرد که در زمان بازپس‌گیری ارزش بازار آن را پس بدهند با تعبیری که ارائه کرده‌ام فهم می‌کنم.

البته دسته سوم احادیث هستند که همه نوع کارمزدی را حرام می‌دانند. گرچه من بر سندیت این احادیث شک دارم چراکه هم قلیل هستند و هم همگی شبیه هم هستند اما باید از آنها برای کامل بودن بحث یاد شود چرا که بسیار مورد استناد آقای موسویان هستند. از جمله حدیثی از امام محمد باقر که «من اقرض رجلا ورقا فلا یشترط الا مثلها» و یا حدیثی از امام علی که » من اقرض قرضا ورقا فلا یشترط الا مثلها». اگر این احادیث را ملاک اسلام دو بگیریم می‌توان ادعا کرد در اسلام 2 هرگونه کارمزدی حرام است.

چهارم، کاربرد بانک‌ها در اقتصاد مدرن چیست؟ کاربرد قرض در صدر اسلام چگونه بوده است؟ در صدر اسلام کسانیکه با شُوک منفی موقتی در درآمد مواجه می‌شدند قرض می‌گرفتند تا در زمان آتی با درآمد جدیدشان بتوانند مصرف خود را جبران کنند. لذا قرض دهنده قدرت چانه‌زنی بالایی داشته و می‌دانسته که تقاضای قرض به نرخ کارمزد غیرالاستیک است. (من موردی و داستانی را پیدا نکرده‌ام که برای تجارت قرض بگیرند و البته در احادیث هم ندیده‌ام که پیشنهاد کند جای قرض مشارکه کنید. لذا می‌خواهم ادعا کنم پیشنهاد مشارکه بجای کارمزد، در اسلام 3 یعنی توسط علمای دین پدید آمده است) از سوی دیگر قرض‌دهنده‌گان عمدتا متمولینی بوده‌اند که از راه ربای جاهلی درآمد کسب می‌کرده‌اند. اما برعکس، امروزه افراد با درآمد متوسط هستند که در بانک‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنند و بانک‌ها نیز دارایی‌شان را به کارخانه‌های تولیدی یا مشتریان مسکن قرض می‌دهند که هیچ کدام از فقرا و کسانی نیستند که با شُک درآمدی منفی مواجه شده‌اند. (کسانی خانه می‌خرند که پیش‌بینی می‌کنند در آینده درآمد بیشتری دارند) علاوه بر این قرض ‌گیرنده در انتخاب بانک مختار است و بنابر این در هیچ حالتی ظلمی حادث نمی‌شود (بر اساس ایات فرض کرده‌ام ربا بر ظلم استوار است). مضاف بر اینکه اصلا فلسفه وجودی بانک تنها دادن قرض نیست. این تنها دیدن بخشی از عملکرد بانک است. بانک دقیقا یک بنگاه تولیدی است که خدمات زیر را ارائه می‌دهد. اولا بانک چون یک بنگاه بزرگ است که سرمایه‌گذاری می‌کند و تحلیل می‌کند که در کدام کارخانه باید سرمایه‌گذاری کرد. درحالیکه سرمایه‌های کوچک در جامعه چنین قابلیتی را ندارند. بنابراین بانک در مقابل پس‌انداز مشتریان سرویس اطلاعاتی مهمی را ارائه می‌دهد و مستحق دریافت درآمد است. درثانی بانک چون می‌تواند در یک سبد بزرگ سرمایه‌گذاری کند لذا می‌تواند نوسانات سود سرمایه‌گذاری را کاهش دهد و البته بحث شد که نوسان در درآمد خود برای مشتریان ارزش بالایی دارد و این خود خدمت دوم بانک است. خدمت سوم بانک که البته کمتر بدیهی است در مقاله دیاموند و دیب‌ویگ 1982اشاره شده است. ایشان بیان می‌کنند که بانک در جامعه از وقوع ورشکستگی‌های بزرگ هم جلوگیری می‌کند و لذا بانک‌داری خود ضامن ثبات است. بنابر این خدمات، واضح است که کارمزدی که بانک دریافت می‌کند بهره نیست (تفاوت سودی که از سپرده‌گذاران و متقاضیان وام دریافت می‌کند). در ایران که کسب اطلاعات سخت‌تر و ریسک درآمدی بالاتر است؛ بسیار بدیهی است که بانک‌ها محق‌اند که کارمزد بالاتر طلب کنند. از سوی دیگر پس‌اندازان دقیقا سود ناشی از سرمایه‌گذاری را دریافت می‌کنند و اگر قرار باشد سودشان مشروط به درآمد بانک باشد؛ متحمل ریسک می‌شوند و لذا مطلوبیت کمتر کسب می‌کنند.

نتیجه‌گیری: اول آنکه قرض برای کمک به افزایش رفاه اقشار تهیدست و افزایش تولید کارآفرینان لازم است. دوم آنکه کارمزد بر قرض جزء لاینفک هر قرضی است(به دلیل ترجیح زمان امروز نسبت به فردا). سوم آنکه در قرآن کارمزد امروزی حرام نشده است و کارمزدی در قرآن حرام اعلام شده که با ظلم همراه باشد. در احادیث کارمزد بر درهم و دینار حرام شده است چراکه عملکردی مانند سهام بورس در اقتصاد مدرن داشته‌اند. چهارم اینکه بانک‌ها در اقتصاد مدرن کارمزد انتقال پول در طول زمان را دریافت نمی‌کنند که اصلا ربا یا بهره باشد. بانک‌ها کارمزد فعالیت اقتصادی‌شان (یافتن مراکز سرمایه‌گذاری سودده، کاهش نوسانات درآمدی و ورشکستگی‌های زنجیره‌ای) را دریافت می‌کنند و ربا نامیدن کارمزد بانکی از فهم غلط اقتصادی است. از سوی دیگر پس‌اندازان در بانک سود سرمایه‌گذاری خود را دریافت می‌کنند و اصلا بهره‌ای در کار نیست.

والسلام

Read Full Post »

یکم

در یکی از سکانس‌های فیلم یک ذهن زیبا (به کارگردانی ران هاواردجان نَش (با بازی راسل کرو) به‌همراه ۳ نفر دیگر از پسرهای هم‌دانشکده‌ای‌‌اش در یک بار نشسته‌اند که ناگهان ۵ دختر از در وارد می‌شوند. یکی از دخترها بلوند و به‌طور معنی‌داری نسبت به بقیه خوشگل‌تر است. طبیعتاً توجه هر یک از پسرها به او جلب می‌‌شود و همین مسأله جمله‌ای‌ معروف از آدام اسمیت را به یاد پسرها می‌اندازد: «در شرایط رقابتی، پی‌جویی منافع فردی خیر جمعی را در پی دارد.» اما نش جوان بعد از کمی فکر، چنان‌که گویی کشف عظیمی کرده باشد فاتحانه اعلام می‌کند که آدام اسمیت اشتباه کرده و تئوری وی احتیاج به بازبینی دارد. سپس وی به دوستانش می‌گوید که اگر همه‌مان به‌دنبال دختر بلوند برویم، مانع کار هم می‌شویم و آن‌وقت هیچ‌کداممان نمی‌تواند او را به‌دست بیاورد. لذا پس از آن مجبور می‌شویم که به رفقای او پیشنهاد بدهیم. اما چون هیچ‌کس دوست ندارد دومین انتخاب دیگران باشد، لذا آنها هم به ما بی‌اعتتایی می‌کنند. اما اگر از ابتدا هیچ‌کداممان به‌سراغ دختر بلوند نرویم، نه مزاحم کار هم می‌شویم و نه سایر دخترها را ناراحت کرده‌ایم. لذا این تنها راهی است که هر ۴ نفر ما برنده می‌شویم و اگر چه هیچ‌کدام به دختر بلوند نمی‌رسیم، اما حداقل به هر کداممان یکی از سایر دخترها خواهد رسید.


دوم

بنا بر تعریف، مجموعه استراتژی‌های اتخاذ شده توسط بازیکنان یک بازی در صورتی تشکیل تعادل نش می‌دهند که “هیچ بازیکنی انگیزه انتخاب استراتژی دیگری را نداشته باشد، اگر سایر بازیکنان به استراتژی خود پایبند باشند”. به عبارت دیگر در تعادل نش استراتژی هر بازیکن، بهترین پاسخ او در مقابل استراتژی اتخاذ شده توسط رقبایش است. لذا اگر فردی به‌صورت یک‌طرفه بخواهد از استراتژی خودش عدول کند، منفعت بیشتری عاید او نخواهد شد. همان‌طور که نش در پایان‌نامه دکترای خودش می‌نویسد:

“An equilibrium point is … such that each player’s mixed strategy maximizes his payoff if the strategies of the others are held fixed.”

البته در تعادل نش لزوماً بازیکنان از استراتژی سایر رقبا خرسند نیستند، بلکه استراتژی آنها صرفاً بهترین پاسخی است که می‌توانند در مقابل حرکت سایرین انجام دهند، و لا غیر! تمام قشنگی تعادل نش هم به همین پایداری (Stability) آن برمی‌گردد.


سوم

با توجه به تعریف ذکر شده، بدیهی است که استراتژی “No one for blonde” مطرح شده توسط نش/کرو در این فیلم یک تعادل نش نیست! چرا که با فرض پایبند بودن سایر رقبا به استراتژی‌هایشان هر فرد می‌تواند با تغییر استراتژی خود و رفتن به‌سراغ دختر بلوند نفع بیشتری ببرد. در واقع از میان تمام استراتژی‌های موجود، نش/کرو در این فیلم دقیقاً دست می‌گذارد بر روی همانی که تعادل نش نیست! (البته در هیچ‌کجای فیلم به‌صراحت ادعا نمی‌شود که این تعادل نش است. ولی می‌بینیم که جرقه تز دکترای نش از همینجا زده می‌شود. فکر کنم دیگر همه می‌دانند که پایان‌نامه او در چه زمینه‌ای بود!)

البته این بازی تعادل نش دارد. با کمی فکر می‌فهمیم که استراتژی “One for blonde” تعادل‌ نش این بازی است. یعنی کافی است یکی از پسرها به‌سراغ دختر بلوند و الباقی به‌سراغ دوستانش بروند. در آن‌صورت هیچ‌کس (چه در ابتدا و چه در ادامه کار) انگیزه Deviation از استراتژی خودش را نخواهد داشت. تازه این راه‌حل نه تنها تعادل نش است، بلکه بهینه پارتو هم هست. یعنی “هیچ مجموعه استراتژی دیگری وجود ندارد که در آن بتوان بدون این‌که وضع سایرین بدتر شود وضع فرد یا افرادی را بهبود بخشید”.

خوب، نتیجه؟ این که نشد راه‌حل! بالاخره هر کدام از پسرها که به سراغ دختر بلوند برود، یک تعادل نش است دیگر! حالا دعوا بر سر این است که آن پسر کدام باشد؟


چهارم

توماس شِلینگ در کتاب خیلی قشنگش به‌نام استراتژی تضاد به مفهومی اشاره می‌کند تحت عنوان نقطه کانونی (Focal Point) که به‌درد همین ‌جور جاها می‌خورد (به‌افتخار او به آن نقطه شلینگ هم می‌گویند). در مواقعی که تعادل‌های نش چندگانه داریم (و بازیکنان امکان ارتباط با هم را ندارند)، نقطه کانونی در واقع تعادل نشی است که خود به ‌خود (Spontaneously) اتفاق می‌افتد. یعنی اتفاق می‌افتد چون طبیعی است که اتفاق بیافتد. یا به‌قول شلینگ اتفاق می‌افتد چون همه انتظار دارند که اتفاق بیافتد. اصلاً یک جورهایی انگار واضح است که اتفاق می‌افتد! از آن نظر به آن می‌گویند نقطه کانونی، چون در آن همه بازیکنان علی‌رغم اختلافاتشان مشترک می‌شوند.

مثال‌های زیر از صفحه ۶۳ کتاب قضیه را روشن‌تر می‌کند:

  • فرض کنید به دو نفر که با هم هیچ ارتباطی هم ندارند، به‌صورت جداگانه پانلی شامل ۴ مربع را نشان بدهیم و بگوییم که اگر هر دو تایتان مربع یکسانی را انتخاب کردید ۱۰ دلار می‌گیرید. در غیر این‌صورت هم که هیچ! یکی از مربع‌ها قرمز و سه تای دیگر آبی هستند. شما باشید کدام را انتخاب می‌کنید؟
  • فرض کنید ابتدا سه حرف B ،A و C را بین سه نفر تخصیص دهیم و در مرحله بعد بگوییم که هر کدام از شما می‌تواند این سه حرف را به هر ترتیبی که دلش خواست بنویسد. اگر ترتیب نوشتن هر سه نفر یکسان بود، نفری که حرف اول دست اوست ۶ دلار، نفری که حرف دوم را در دست دارد ۳ دلار و نفری که حرف سوم را دارد ۲ دلار برنده می‌شود. در غیر این‌صورت هم که هیچ! فرض کنید به شما حرف B (یا A یا C) افتاده است. حروف را به چه ترتیبی می‌نویسید؟
  • قرار است به شما و دوستتان ۱۰۰ دلار داده ‌شود اگر بتوانید آن‌را به‌درستی بین خودتان تقسیم کنید. یعنی به هر کدامتان به‌صورت جداگانه یک ورق کاغذ داده می‌شود تا مقدار ادعایی خودتان را بنویسید. اگر مجموع ادعاهای شما از ۱۰۰ دلار بیشتر نشد، مبلغ مورد درخواست هر کدامتان پرداخت خواهد شد. در غیر این صورت هم که هیچ! شما باشید چه مبلغی را ادعا می‌کنید؟

هر کدام از این بازی‌ها چندین تعادل نش دارند، که هر کدام از آنها هم می‌تواند بهینه باشد. همه این بازی‌ها هم غیرهمکارانه (Non-Cooperative) هستند. اما اغلب نتیجه‌ای که در عمل اتفاق می‌افتد فقط یکی از این تعادل‌هاست!

آن‌طور که شلینگ می‌گوید در نقطه کانونی در واقع هر یک از طرفین بازی از انتظارات متقابل (Mutual Expectations) خودشان نفع می‌برند. یعنی هر کس بازنده می‌شود مگر این‌که دقیقاً همان کاری را که بقیه از او انتظار دارند انجام دهد. به‌عبارت دیگر هیچ کس نمی‌تواند انتظارات خودش مبنی بر این‌که سایرین از او انتظار دارند که انتظار انتظاریده شدن را داشته باشد انکار کند!


پنجم

تعادل نقطه کانونی نش-شلینگ در دنیای واقع اتفاق می‌افتد چرا که آدم‌ها توسط محیط اجتماعی‌شان یاد گرفته‌اند که مطابق آن رفتار کنند. اصلاً یک جورهایی زوری است انگار، دست خود آدم نیست. یعنی چاره دیگری هم نیست. تعادلی است که هم شما می‌انتظاریدش و هم هر کس دیگری در این بازی.

راه‌حل مسأله نش/کرو هم خود به خود اتفاق می‌افتد. این‌که چه کسی سراغ دختر بلوند برود در واقع درون خود جمع معلوم می‌شود. مثلاً کسی که خوش‌تیپ‌تر است، خوش‌قیافه‌تر است، خوش سر و زبان‌تر است… چه می‌دانم، دخترکُش‌تر است! یعنی جرج کلونی، تام کروز یا برد پیت جمع است.  همیشه او می‌رود سراغ دختر بلوند دیگر، مگر نه؟ این نقطه تعادل کانونی است، چون هم او و هم بقیه همین انتظار را دارند.

نقطه کانونی مسأله نش/کرو هم واضح است. اصلاً از همان ابتدای ورود دخترها به بار واضح است. کافی است در فیلم توجه کنیم که دختر بلوند در بدو ورود از چه کسی نمی‌تواند چشم بـردارد. نـقطه تعـادل “Nash/Crow for blonde” است!


پی‌نوشت

الف) خوشگل‌تر ترجمه B-a-b-e (یا …) و به‌سراغ/به‌دنبال رفتن ترجمه Pickup است. نگارنده این پست هر چه فکر کرد معادل فارسی وبلاگ‌پسندی برایشان پیدا نکرد. خودتان می‌دانید دیگر!

ب) نگارنده معتقد است که در صورت بروز چنین اشتباه فاحشی، یا باید نوبل اقتصاد را از جان نش گرفت یا جوایز اسکار را از فیلم یک ذهن زیبا! (البته ظاهراً فیلم را از روی کتابی به همین نام ساخته‌اند.)

ج) نگارنده هنوز هم این جمله را خیلی دوست ‌‌دارد:

In competition, individual ambition serves the common good.

د) نگارنده با خودش فکر می‌کند که چقدر خوب می‌شد یک نفر نظریه بازی‌ را این‌طوری یاد او می‌داد!

Read Full Post »

اقتصاد پول خُرد

سهیل در یکی از نوشته‌های قبلی‌اش مثالی را آورد از شرایطی که در اقتصاد (و چیزهای دیگر) «یک با یک برابر نیست». حالا من هم می‌خواهم مثال دیگری را بیاورم از وقت‌هایی که دیگر قانون تساوی اعتبار خودش را از دست داده و ۱۰۰۰ تومان دیگر با هزار تومان برابر نیست!

مثالش هم خیلی ساده است: برخی از صنف‌ها و کاسب‌ها، پول خرد برایشان بیش‌تر از پول درشت ارزش دارد. نمونه‌هایش را هم زیاد می‌بینیم:

  • بقالی‌ها همیشه پول خرد کم دارند و مابقی پول شما را یا نمی‌دهند یا آدامس می‌دهند، و از این که ۵۰۰ تومان خریدتان را با پول خرد ۵۰ تومانی و ۱۰۰ تومانی بپردازید چشم‌هایشان برق می‌زند.
  • دعوای بین مسافر و راننده تاکسی سر پول خرد هر روز در این شهر اتفاق می‌افتد. مسافر پول درشت به راننده می‌دهد؛ راننده که ندارد مابقی پول را به صورت خرد بدهد می‌گوید «آقا خرد بده. ندارم» و مسافر می‌گوید «من هم ندارم. وظیفه شماست که پول خرد داشته باشی نه من». و از این‌جا دعوا شروع می‌شود.
  • و مثال‌های دیگر.

از همه این‌ها نتیجه می‌گیریم که پول خرد یک چیزی دارد برای این کاسب‌ها که پول درشت ندارد و به خاطر همین ۱۰۰۰ تومان پول خرد برایشان باارزش‌تر از یک اسکناس ۱۰۰۰ تومانی است. حتی برای من خیلی جالب بود که برای تبدیل پول درشت به پول خرد یک نرخ هم در میان رانندگان تاکسی وجود دارد! یعنی شما می‌توانید به ازای دادن ۸۰۰ تومان پول خرد به همکارتان، ۱۰۰۰ تومان از او بگیرید (نرخ تبدیل ۴ به ۵)؛ یعنی قیمت ۱۰۰۰ تومان پول خرد ۱۲۵۰ تومان است؛ یعنی ۲۵٪ بیش‌تر از قیمت اسمی‌اش ارزش دارد!

حالا این تناقض ظاهری را چگونه باید توضیح دهیم؟ البته در نگاه اول ممکن است توضیحش زیاد هم سخت به نظر نرسد. مثلاً اگر از خود این کاسب‌ها هم بپرسید که چرا چنین معامله عجیبی می‌کنند به شما می‌گویند که دارند بابت این خدمتشان (خرد کردن پول) «کارمزد» دریافت می‌کنند. البته دریافت این نوع کارمزد را در جاهای دیگر هم به‌صورت خیلی رسمی‌تر می‌بنیم. مثلاً در بازار ارز. شما وقتی نزد یک صراف می‌روید برای خریدن پول خارجی، درصدی بیش‌تر از معادل ریالی پول خارجی که می‌خواهید بخرید را به صراف می‌پردازید که آن هم تحت عنوان کارمزد از شما گرفته می‌شود.

اما من این توضیح «کارمزد» بودن را در مورد تبدیل به پول خرد خیلی نمی‌پسندم. چون شبیه توضیح قیمت‌های موجود در بازار با توجه به هزینه تمام شده کالا می‌ماند که سعی می‌کند همه‌ی قیمت نهایی بازار را به قیمت تمام شده تولید ربط دهد (شاید خود این مسئله را هم یک جای دیگر توضیح بدهم). من توضیح اقتصادی عرضه-تقاضا را ترجیح می‌دهم و این که بگویم ارزش حقیقی پول خرد در آن بازار به علت تقاضای بالایی که برای پول خرد وجود دارد آن طور تعیین شده. یعنی این قیمت به طور تعادلی طوری تعیین شده که ۸۰۰ تومان پول خرد را ۱۰۰۰ تومان خریدن صرف می‌کند. و آن ۲۰۰ تومان تفاوت هم هزینه دردسرها و اعصاب‌خردی‌هایی است که راننده در صورت نداشتن پول خرد باید بپردازد. و مثلاً اگر هزینه این دعواها برای راننده‌ها بیش‌تر بود (مثلاً در شهری زندگی می‌کردند که مردمش شوخی نداشتند و سر پول خرد چاقو می‌کشیدند) آن‌گاه شاید نرخ این تبدیل به خیلی بالاتر از این‌ها می‌رسید و ۵۰۰ تومان پول خرد ۱۰۰۰ تومان می‌ارزید!

اما باز هم این مسئله تناقض‌آلود ومعماگونه است و هم‌چنان سؤال‌هایی باقی می‌ماند:

  • چرا این طور شده که راننده‌ها به دنبال خرید پول خرد هستند و چرا مسافران این کار را نمی‌کنند؟ درست است که مسافرها هم سعی می‌کنند موقع سوار شدن در تاکسی پول خرد همراهشان باشد ولی حداقل به طور رسمی این کار را نمی‌کنند.
  • آیا برعکس این ماجرا هم وجود دارد؟ یعنی در بازارهایی پول درشت بیش‌تر بیرزد؟ (قاعدتاً این اتفاق در بازارهایی می‌افتد که قیمت کالای مورد مبادله خیلی زیاد است. در آن‌جاها اساساً پول خرد از شما قبول نمی‌کنند!)
  • اصلاً چرا این مشکل کم‌بود پول خرد به‌وجود می‌آید؟ تقصیر بانک مرکزی است که کم از این پول‌ها منتشر می‌کند؟ یا تقصیر تورم است که پول زود ارزشش را از دست می‌دهد و پول‌ها زود خرد می‌شوند؟
  • آیا این می‌تواند یک راه حل خوب برای این مشکل باشد که مثلاً بگوییم که همیشه حق با مسافر است یا همیشه حق با راننده است و طرف مقابل او باید پول خرد داشته باشد؟ و به این ترتیب به یک شرایط بهینه برسیم؟ که شاید این راه حل بی‌شباهت به راه حلی که کوز برای مسئله هزینه اجتماعی ارائه کرد هم نباشد؛ راه حلی که مشکل اثرات بیرونی را با درونی کردن آن از طریق امکان مبادله حق ایجاد اثرات بیرونی حل می‌کند، و این که این حق را اول به چه کسی بدهند در رفاه کل فرقی نمی‌کند و در هر حالت به شرایط بهینه اجتماعی می‌رسد.
  • اساساً علت این که پول به صورت خرد و درشت در می‌آید چیست و توضیح اقتصادی آن چیست؟ چون مدل‌های اقتصادی بدون پول خرد و درشت هم خوب کار می‌کنند. و حتی بدون «پول» هم خیلی خوب کار می‌کنند! (مثل مدل ارو-دبرو.) و آیا این پدیده ربطی به تلاش برای حداقل کردن هزینه‌های مبادله دارد؟

و سؤال‌های دیگر از این دست. البته کسی که سواد درست و حسابی اقتصاد داشته باشد جواب این سؤال‌ها را هم می‌داند! اگر شما هم جوابی برای برخی از این سؤال‌ها دارید، یا حتی سؤال‌های دیگری به ذهنتان می‌رسد مطرح کنید تا ببینیم به کجا می‌رسد.

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: