همانگونه که متوجه شدهاید هر ده روز ما پستی جدید در کافه داریم. در خلال پستهای فردی هر چندماه یکبار نیز پست گروهی خواهیم نوشت که این زمانبندی از قبل برنامهریزی شده است. در پست های گروهی سوالاتی مطرح میشود که هر کافهنویس بتواند در چند پاراگراف کوتاه اصل مطلبش را ارائه کند. در پست گروهی قبلی ما سوال کردیم که چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمیشود. این بار پرسیدهایم «دلایل عقب ماندن رشته اقتصاد از رشتههای موفقتر دانشگاهی (مانند مهندسی و پزشکی) در ایران چیست؟»
بابک:
هر شخصی ممکن از زاویه ای متفاوت به این موضوع نگاه کند و برای آن پاسخ متناسب با زاویه دید خود را ارائه کند. من برای پاسخ به این سوال این فرض اصلی را در نظر میگیرم که مهمترین و اصلی ترین مشتری برای علم اقتصاد و اقتصاددانان، دولت یک کشور است و تلاش میکنم تا در این نوشته نشان دهم که چرا دولت در ایران خود را بی نیاز از علم رایج اقتصاد و اقتصاددانان میداند.
ابتدای امرشایسته است بررسی کنیم که هر یک از این رشته ها چه موضوعی را مطالعه قرار میدهند. رشته های مهندسی و علوم طبیعی یا به مطالعه پدیده های طبیعی میپردازند یا از تئوریهای مرتبط با این پدیده های طبیعی استفاده میکنند ولی اقتصاد به مطالعه رفتار مردم و بخشی از نظم اجتماعی در جامعه میپردازد. در علوم طبیعی کسی نمیتواند منکر نظم موجود در جهان هستی شود، چرا که این نظم از ابتدای دنیا وجود داشته و هیچ گاه دچار تغییر نشده است. به عنوان مثال، قانون جاذبه نیوتن از ابتدای دنیا تا به امروز وجود داشته و در آینده نیز وجود خواهد داشت. یا به طور مثال، زمین از ابتدای خلقت کروی بوده تا به امروز و اگر کسی در ابتدا امر با این موضوع مخالفتی داشته، بعد از گذشت مدتی این موضوع برای همه مشخص شده است که زمین کروی است نه یک سطح مسطح. پس انباشت دانش انسان در مورد علوم طبیعی به حدی رسیده است که مفاهیم و تئوری های ابتدایی آن برای تقریبا همگان مشخص و قابل قبول باشد. اما در مورد اقتصاد وضعیت متفاوت است. در این سوال منظور از علم اقتصاد، جریان اصلی علم اقتصاد می باشد که بر تئوری بازار آزاد آدام اسمیت استوار است. با وجود اینکه انسان از زمان های دور با مفهوم بازار و تبادل آشنا بود ولی تا زمان انقلاب صنعتی هیچگاه از بازار به عنوان مفهومی جهت توجیه و برقراری نظم اجتماعی استفاده نکرد. بلکه، پیش از این دوران زور حاکمان یا مقررات عرفی و شرعی بود که برای برقراری نظم اجتماعی استفاده میشد و بنا به تغییراتی که در جوامع رخ داد، نظام بازار به عنوان ابزاری برای برقراری نظم اجتماعی مورد توجه قرار گرفت. مشکل امروز کشور ما به این موضوع بر میگردد که دولتمردان بر این باورند که به جای آشنایی و استفاده از مفهوم بازار، به عنوان نظم جدید اجتماعی در جهان امروز، میتوانند از زور و دستورات شرعی و عرفی برای برقراری نظم اجتماعی استفاده کنند. در جامعه ای که دولتمردان آن اصل اولیه اقتصاد، یعنی مفهوم بازار، را قبول ندارند و زور، شرع و عرف را ابزار بهتری برای برقراری نظم در جامعه میدانند، اقتصاد هیچ جایگاهی در این کشور نخواهد داشت. بنابراین، از زاویه نقش دولت، دلیل عقب افتادگی رشته اقتصاد عدم آشنایی و یا عدم اعتقاد دولتمردان به کارایی این علم در مقایسه با زور و یا دستورات عرفی و شرعی است. بانکداری اسلامی و تعزیرات حکومتی نمونه هایی از عدم اعتقاد دولتمردان به کارکرد بازار است. نگارنده در این نوشته هیچ گونه نقدی بر مفهوم بانکداری اسلامی و تعزیرات حکومتی ندارد، بلکه معتقد است در درجه اول کشوری که بنای اقتصاد خود را بر پایه ی این نوع مفاهیم بگذارد احتیاجی به اقتصاددان، به معنی کسی که در جریان اصلی علم اقتصاد تحصیل میکند، ندارد و در درجه دوم نباید سیاستی یک بام و دو هوا پیش گرفته و در مقطعی از زمان دل در گروی عملکرد بازار و در زمانی دیگر دل در گروی رویکرد اقتصاد سیاسی دیگری ببندد.
فرید:
اصولا مردم ما اقتصاد را مثل مهندسی و یا پزشکی یک علم نمیدانند. از نظر ایشان همین که از عقل خود استفاده کنید برای حل مسایل اقتصادی کافی است، نیازی به تحصیل و مطالعه اقتصاد وجود ندارد. فکر میکنید چرا نماد پیشرفت در جامعه ما سدسازی است؟ باور کنید علتش این است که چون سد خیلی به چشم میآید. فولادسازی و خودروسازی و بتنسازی هم همینطور است. وقتی یک پزشک جراح هم قلب کسی را جراحی میکند همینطور است. به عنوان نکته دوم دقت کنید که اگر یک سد بشکند یا با اشتباه یک جراح بیمار تلف شود، مهندسان سازنده سد و یا پزشک جراح تمام اعتبار خود را از دست میدهند.
تقریبا تمام رشتههایی که این دو ویژگی را با هم دارند در کشور ما جزو رشتههای موفق محسوب میشوند: 1) محصول کار آنها به صورت مستقیم با چشم قابل مشاهده است؛ 2) کیفیت محصول کار آنها به سادگی قابل تشخیص است.
محصول نهایی علم اقتصاد توصیههای سیاستگزاری است. درک اثر یک سیاست اقتصادی ممکن است در کوتاه مدت مشخص نشود حال آنکه دولتها بدون هیچ پایبندی سیاستهایشان را عوض میکنند و تشخیص اثر سیاستهای مختلف و گاهی متضاد ممکن نمیشود. بیثباتی رفتارها و سیاستهای دولتها نیز بهخاطر نوسانات قیمت نفت و حوادث اجتماعی و سیاسی بسیار تشدید شده است. علاوه بر این، به زبان مهندسی اگر واریانس نویزها در سیستم زیاد باشد تاثیر عوامل سیستماتیک ممکن است مختل شود: در حضور این شوکها تشخیص اثر یک سیاست اقتصادی چند درجه سختتر هم میشود.
به مثال بالا برگردیم: بهصورت تاریخی جامعه ما به یک مهندس خوب یا یک پزشک خوب پاداش داده است (هم به لحاظ شأن اجتماعی هم به لحاظ مالی)، این در حالی است که به دلایل مختلف، محصول کار و کیفیت تحقیق یک اقتصاددان چندان قابل رویت و یا قابل تشخیص نبوده و به تبع آن جامعه ما هم پاداش چندانی برای یک محقق اقتصاد متصور نبوده است. نتیجه اینکه بسیاری از استعدادهای ما برای چندین نسل سمت مهندسی و پزشکی رفتهاند. کمتر کسی به صورت جدی علم اقتصاد را انتخاب کرده است و کمتر کسی در این زمینه تحقیق جدی کرده است. علاوه بر این، اگر این مسأله را به صورت دینامیک نگاه کنید میبیند که خودش را تقویت میکند مگر اینکه دولتها منضبطتر شوند یا آموزش علوم انسانی ارتقا پیدا کند که هیچکدام در ایران رخ نداده است.
سهیل:
من ترجيح ميدهم (با پيشفرضهاي ذهني طبيعتاً مشخص و مستتر در لابهلاي این سطور) سؤال را اين گونه تغيير دهم که «دليل بيرغبتي دانشجويان مستعدتر در ايران، نسبت به انتخاب رشتههاي علوم اجتماعي در مقايسه با ساير رشتهها از قبيل مهندسي و پزشکي چيست» و آن وقت تازه بگويم که حقيقتاً پاسخ به اين سؤال به اين آسانيها نيست! اما آن چه مشخص است اين است که حداقل پيشينه اين امر به زمان تأسيس دارالفنون (به نوعي اولين دانشگاه ايران) باز ميگردد که در آن زمان به اقتضاي دوران، فقط علوم مهندسي (همچون اسلحهسازي و معدن) و علوم پزشکي (همچون طب و داروسازي) در کنار علوم نظامي تدريس ميشدند (يا اينکه افراد را به منظور آموختن اين علوم به فرنگ ميفرستادند)؛ وگرنه در دوران قبل از آن (حتي چند قرن قبل و در مکتبخانهها) به گمانم به نوعی تمام رستهها و رشتهها تدريس ميشدند و چه بسا اقبال عمومي نسبت به علوم اجتماعي، ادبي، هنري و حتي علوم پايه بسیار بيشتر از امروز بود.
اما مانند بسياري از رسومات دستوپاگيري که حقيقتاً امروزه هيچ کاربردي ندارند اما همچنان به شدت رعايت ميشوند و عليرغم اطلاع همگان از بلامصرفي آنها، عموماً کسي را ياراي مقاومت در برابر آنها نيست (مانند رسومات مربوط به مهريه و امثالهم)، هنوز هم چون گذشته، اين علوم مهندسي و پزشکي هستند که در ايران «شأنيت» (و به دنبال آن عموماً «پول») را براي افراد به ارمغان ميآورند؛ تا بدانجا که حتي باعث ميشوند براي مناصب اقتصادي، سياسي، مديريتي يا امثالهم که عليالاصول هيچ سنخيتي با رشتههاي فوقالذکر ندارند، به دليل ويژگيهاي علامتدهی (Signaling) برآمده از همين تاريخها و سنتها، «مهندس»ها و «دکتر»ها از اولويت ويژه برخوردار باشند. بديهي است چنين روالي به مرور رو به تغيير است، اما تغيير آن (و به تعبیری همسو شدن جامعه ایران با ملازمات امروزه زندگی در آن) مانند همیشه بطئی و زمانبر، و براي متقدميني که اين تغيير را استقبال ميکنند عموماً هزينهبر خواهد بود.
سروش:
در چرایی عقبماندگی علم اقتصاد خصوصیات این رشته نیز موثر است. برای مثال، اقتصاد علمی است که در تقابل با مهندسی و پزشکی، خصوصیات بیشتری از یک کالای عمومی را دارا است. کالای عمومی محصولی است که در صورت تولید، نمیتوان دیگران را از استفاده از آن محروم کرد و بهرهداری یک فرد سطح مصرف دیگران را محدود نمیکند. میتوان استدلال کرد که سطح تولید کالای عمومی تنها با اتکا به بخش خصوصی کمتر از بهینه اجتماعی خواهد بود و لذا دخالت دولت در تولید این کالا توجیه اقتصادی دارد. برای مثال، تخصصهای فراوانی در رشته پزشکی تنها عرضهکننده کالاهای کاملا خصوصی هستند. یک پزشک به صورت همزمان نمیتوان به جراحی دو بیمار بپردازد و لذا جراحی یک بیمار استفاده دیگران از این پزشک را محدود میکند. به صورت مشابه مهندسینی که در یک شرکت به طراحی جرثقیل مشغولند محصولشان تنها برای آن شرکت بکار میرود. در مقابل اگر اقتصاددانی یک روش حراجی جدید را کشف میکند که عملکرد بهتری دارد و یا اقتصاددانان دیگری برتری یک روش مالیاتگیری بر دیگر روشهای رقیب را نشان بدهند، همه آحاد اقتصادی میتوانند از این ایدهها بهره بگیرند. بنابراین برای رشد اقتصادی در یک کشور نیاز است تا دولت از اقتصاددانان حمایت کند تا میزان تولیداقتصادی افزایش یابد.علیرغم ضرورت چنین سرمایهگذاری، در ایران و بسیاری از کشورهای درحال توسعه بدلیل دولت ناکارآمد مرکزی، انگیزههای اعوجاج یافته دولتمردان میزان سرمایهگذاری دولت مرکزی در رشته اقتصاد بسیار ناچیز است.
البته ناکارآمدی دولتهای مرکزی در کشورهای درحالتوسعه تمام داستان را بیان نمیکند. جنبه دیگر خصوصیات یک کالای عمومی آن است که اگر دانشی در آمریکا تولید شود که در کشورهای درحال توسعه نیز کاربرد داشته باشد، ایشان میتوانند بدون هیچ محدودیتی از این یافتهها استفاده کنند. بنابراین میتوان نشان داد که سطح بهینه حمایت دولتی از رشته اقتصاد در یک اقتصاد جهانی تابعی از شباهت اقتصاد آن کشور با آمریکا است. این حقیقت میتواند توضیح دهد که چرا، برای مثال، در کشورهای اروپایی سطح علمی دانشکدههای اقتصاد بسیار پایینتر از آمریکا است، درحالیکه رشتههای مهندسی در اروپا در رتبه بهتری قرار دارند. در مقابل ایران که کشوری در حال توسعه و دارای منابع نفتی است، شباهتهای کمتری با اقتصادهای پیشرفته دارد و نیاز به سرمایهگذاری دولت در رشته اقتصاد ضرورت دوچندان مییابد.
کافی:
برای پاسخ به این سوال من ابتدا منظورم را از «عقب ماندن» علم اقتصاد میگویم: پایینتر بودن سطح علمی این رشته در دانشگاهها، بدتر بودن وضع این رشته در بازار کار از نظر شغلهای موجود و سطح دستمزد، و پایینتر بودن نسبی سطح شان یا «کلاس» اجتماعی این رشته. اگر بخواهم با زبان اقتصادی صحبت کنم، علت اصلی به نظر من به سمت تقاضا برمیگردد. تقاضا برای رشتهی اقتصاد به طور عمده از سوی نهادهای عمومی (دولتی) است تا نهادهای خصوصی. اما نهادهای دولتی در ایران، بر خلاف کشورهای پیشرفته، تقاضای زیادی برای این علم/رشته/تخصص ندارند. علت این هم به نوبه خود به این واقعیت برمیگردد که هدف اصلی و شیوه حکومت در ایران رشد/توسعه/کارایی اقتصادی نیست و مسائل دیگری (عمدتا سیاسی و ایدهئولوژیک) دارای اولویتهای بالاتری هستند تا اقتصاد. (سروش هم در یکی از نوشتههای قبلی کافه به این نکته اشاره کرده است.) اگر دولتها در ایران به دنبال رشد و کارایی اقتصادی بوده و در این زمینه مجبور به پاسخگویی بودند، آنگاه مجبور میشدند برای اتخاذ تصمیمات کارشناسی در راستای آن اهداف از تخصص اقتصاد خواندهها استفاده کنند و رشتهی اقتصاد جایگاه بالاتری نسبت جایگاه فعلیاش میداشت.
مرتضی
به نظر شخصی من، علت عقبماندگی رشتهی اقتصاد از رشتههایی چون مهندسی و پزشکی را باید آنجا جستوجو کرد که دانشجویان با کیفیت جذب آن نمیشوند. این موضوع نه تنها موجب ضعف کنونی این رشته میشود، بلکه باعث خواهد شد تا در آینده نیز ضعیفتر گردد، چراکه از یک طرف اساتید قوی نخواهیم داشت تا دانشجویان بعدی را تربیت کنند؛ از طرف دیگر هم خروجیهای ضعیف این رشته باعث خواهند شد تا متقاضیان اقتصاد در بازار کار گمان کنند که داشتن یا نداشتن یک اقتصاددانان تفاوتی برای مجموعه آنها ایجاد نمیکند و یک حلقه شوم شکل گیرد. اما چرا دانشجویان قوی جذب رشته اقتصاد نمیشوند؟ حداقل دو دلیل برای این سوال میتوان ذکر کرد: اولی به زبان خود اقتصاد و با استفاده از قانون عرضه و تقاضا است: عرضه دانشجویان قوی در رشته اقتصاد کم است چراکه قیمت آن پایین است، منظورم از قیمت نه تنها دستمزدی است که فرد انتظار دارد در آینده در بازار کار کسب کند، بلکه مواردی چون جایگاه اجتماعی یک اقتصاددان است. به هر دلیلی، مهندسی و پزشکی در نزد عموم مردم مقام اجتماعی دارند ولی یک اقتصاددان چنین جایگاهی ندارد. مورد دوم هم این است که اقتصاد به دانشآموزان ما درست معرفی نمیشود، البته اگر اصلاً معرفی شده باشد. تنها دانشآموزانی که در دوره دبیرستان درسی به اسم اقتصاد میگذرانند، دانشآموزان رشتهی انسانی هستند، آن هم در قالبی که حداقل به نظر من افراد را اقتصاد گریز میکند! باتوجه به این شرایط، آیا باید انتظار داشت که وضعیت رشته اقتصاد بهتر از آنچه باشد که اکنون هست!؟
محمدرضا
من خودم را در پاسخ به این سوال (هنوز) صاحب نظر نمی دانم و صرفاً نظر شخصی ام را می گویم. در مورد این سوال ها باید به صورت جدی کار کرد و اندیشید!
دلایل رشد کمتر علم اقتصاد را به دو دسته تقسیم می کنم: دلایلی که بین اقتصاد و بقیه علوم اجتماعی مشترکند و دلایلی که مختص به رشته ی اقتصاد هستند. در دسته ی اول، ضعیف بودن استعدادهای موجود در این رشته ها و آموزش ضعیف در این رشته ها بسیار تاثیرگذارند. البته بازار هم با توجه به این موضوع، علاقه ی زیادی به فارغ التحصیلان این رشته ها ندارد. در یک مدل دینامیک ساده، وجود تعداد زیاد افراد ضعیف منجر به کمبود تقاضا برای این رشته ها می شود. کمبود تقاضا هم منجر به انگیزه ی کمتر افراد توانا برای تحصیل در این رشته ها می شود و این مسئله این دینامیک را تداوم می بخشد.
از دسته ی دوم، می توان به جوان بودن رشته ی اقتصاد (در کل دنیا) اشاره کرد. با توجه به اینکه این رشته در غرب متولد شده و جوان است، مقداری زمان می برد تا به کشور ما نفوذ کند. دلیل دیگر، وجود یک دید منفی در میان افراد تاثیرگذار در جامعه و همچنین عموم مردم است مبنی بر اینکه اقتصاد و آموزه های هنجاری آن، اولاً با دین اسلام تناقض دارد، ثانیاً به از دست رفتن استقلال کشور و آسیب پذیری زیاد از کشورهای دیگر منجر می شود، و ثالثاً به ایجاد فاصله ی زیاد بین فقیر و غنی منجر می شود. این دید منفی باعث می شود که افراد انگیزه ی لازم برای تحصیل در چنین رشته هایی را از دست بدهند (قضاوت در مورد این دلایل، مورد بحث این نوشته نیست).
سوالی که پیش می آید این است که چرا علوم اجتماعی به صورت کلی مغفول واقع شده؟ یک دلیل، عجله ی همیشگی بین تحصیل کردگان جامعه ی ما در «توسعه یافته» شدن دارد، و «توسعه» را صرفاً در داشتن ساختمان و سد و ماشین های پیشرفته و به طور کلی در کارهای مهندسی دیدن و غافل شدن از ابعاد دیگر ( وقتی که به تاریخ یک یا دو قرن اخیر نگاه کنیم، یک تفاوت بارز کشورهای «توسعه یافته» با کشور ما در نگاه اول برای کسانی که به غرب مسافرت کرده اند، وجود تکنولوژی هایی بوده که در کشور ما وجود نداشته است. پس اولین و دلسوزانه ترین راه حل پروراندن افرادی بوده است که در این حوزه ها (مهندسی و پزشکی) توانا باشند). حال، سوال مهم تر این است که چرا در کشور ما احساس نیاز برای علوم اجتماعی به وجود نیامده است و یا حداقل خیلی دیر (همین اواخر) به وجود آمده است؟ پاسخ به سوالاتی از این دست مجال دیگری می طلبد.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
Read Full Post »