این نوشته، حاصل یک بحث نسبتا کوتاه بین سروش و من است. در ابتدا، سروش پرسشی را مطرح میکند در باب امکان پدید آمدن علمی با عنوان اقتصاد اسلامی. سپس در پاسخ به این پرسش، نشان میدهد که چگونه داشتن علمی با عنوان اقتصاد اسلامی، هم ممکن و هم ضروری است. در قسمت بعدی من کوشیدهام که بهزعم خودم دشواریهای امکان ساختن علوم اسلامی و بهویژه اقتصاد اسلامی را نشان دهم. بهنظرم در ابتدا تفکیکی بین وجه کارایی علوم و وجه معرفتشناسانه آنها لازم است. سپس میتوان درباره وجه معرفتشناسی، این ادعا را مطرح کرد که پشتوانههای معرفتشناسی اقتصاد اسلامی با علم اقتصاد کنونی تفاوتهای جدی دارد؛ و درباره وجه کارایی نیز میتوان نشان داد که ضرورت اقتصاد اسلامی به ضرورت زمینه علمی وسیعتری قابل ارجاع است.
یک) طرح موضوع
در این نوشته نگاهی داریم به چند موضوع در ارتباط با اقتصاد اسلامی. میکوشیم که پرسشهایی را مطرح کنیم و برای برخی از آنها پاسخهایی فراهم کنیم. با این پرسش آغاز میکنیم که آیا علمی با عنوان اقتصاد اسلامی، ممکن است؟
منظور ما از اقتصاد اسلامی علم یا معرفتی نیست که با استفاده از متون مقدس دینی و مذهبی به عنوان جایگزین علوم غیردینی ساخته شده باشد/ ساخته بشود. بلکه منظورمان علمی است که برای زندگی مسلمانان طراحی شده است. در نتیجه همانگونه که معماری اسلامی بر پایه دانش هندسه و معماری، نوع خاصی از معماری را پدید آورده بوده که احتیاجات زندگی مسلمانان را جواب دهد، اقتصاد اسلامی نیز بر اساس اصول علم اقتصاد، علمی خواهد بود مناسب آن نوع از شیوههای زندگی که خاص مسلمانان است. مسلمانان در طراحی مسجد اصول حرفهای علمی را با دقت و مهارت رعایت کردهاند، اما این اصول را به خدمت این درآوردهاند که بنایی برای انجام امور و آیینهای خودشان داشته باشند. در نتیجه همانگونه که معماری کلیسا با مسجد متفاوت است، میتوان علمی با عنوان اقتصاد اسلامی داشت. از این منظر، اقتصاد اسلامی نه تنها ممکن، بلکه علاوه بر آن، برای مسلمانان ضروری است.
اما جز این، معماری اسلامی منعکسکننده باورهای اسلامی نیز هست. مثلا ساختار دوریشکل مسجدها حکایت از اندیشه توحیدمحور در اسلام دارد: اینکه اجزای عالم آیههایی هستند و اشارهگرند به یک امر واحد و متعالی. سيد حسين نصر در كتاب «علم و تمدن در اسلام» مینویسد: «علوم و فنون در اسلام، بر پایه وحدت بنا شدهاند و همین وحدت است که قلب و هسته وحی اسلامی را تشکیل میدهد. درست به همان صورت که هر هنر اسلامی، صورت تجسمی خاصی را نشان میدهد که در آن شخص میتواند وحدت الهی را متجلی در کثرت ببیند، به همان صورت نیز همه علومی که به حق ممکن است اسلامی نامیده شوند، وحدت طبیعت را آشکار میکنند.»
تا اینجا گفتیم که علوم اسلامی دو وجه دارند: وجه کارایی و وجه معرفتشناسی. و گفتیم که اگر تنها وجه کارایی را در نظر داشته باشیم، اقتصاد اسلامی هم ممکن است و هم ضرورت دارد.
دو) طرح یک بحث
علم اقتصاد در کنار دیگر علوم تجربی و عقلی مجموعه علوم جدید را میسازند. در دوران جدید شالوده واحدی وجود ندارد که علوم مختلف را تحت یک امر واحد جمع کند. موضوع هر علمی محدود به مرزهای کمابیش مشخص همان علم است و این مرزها هرگز شامل لایه زیرینتری برای کسب آگاهی جامع نمیشود. در گذشته حکیم کسی بوده که در پی چنین معرفت جامعی بوده است، معرفتی برتر که موضوع آن نجوم، معماری، طب یا ریاضیات نیست بلکه شناخت همه هستی است. حالآنکه رشتههای تخصصی علمی پیرامون موضوعات محدود خود شکل گرفتهاند و با تخصصیتر شدن علوم، این موضوعات باز هم به حیطههای خاصتر و محدودتری شکسته شده است. اینکه یک علم خاص مثل زیستشناسی درباره جسم بحث کند، یا یک رشته علمی مثل اقتصاد درباره تولید و تخصیص بحث کند، و علمی درباره فلزات بحث کند، تنها برای ما که در دوران جدید زندگی میکنیم، امری عادی است. شاخهشاخهشدن علوم و محدود شدن موضوع مورد بررسی آنها به حیطههای محدودتر و جزییتر پدیدهای است مختص دوران جدید که در سدههای میانی در غرب و در زمان شکوفایی تمدن اسلامی سراغی از آن نداریم. علوم مدرن و از جمله اقتصاد، پشتوانههای معرفتی متفاوتی با علوم و معارف پیش از خودشان دارند. در نتیجه تحقق اقتصاد اسلامی به لحاظ معرفتشناسی، یا ممکن نیست یا آنکه با دشواری روبرو است.
حال، اجازه دهید در تعریف اقتصاد اسلامی از وجه معرفتشناسی صرفنظر کنیم و تنها وجه کارایی را در نظر بگیریم. چنین علمی، اقتصادی طراحی میکند که با اقتضائات زندگی مسلمانان سازگار باشد. یک سوال این است که «تفاوت طرز تلقی و شیوههای زندگی ما ایرانیها یا ما مسلمانها با دیگران در چه چیزهایی است؟» و «آیا تمامی آنها از مذهب ناشی میشود؟» پاسخ من این است که در وهله اول این مذهب نیست که در شکلدهی به اقتضائات زندگی ما موضوعیت دارد بلکه شاید چیزی باشد که بتوانیم آن را سنت بنامیم. سنت آن شیوههای زندگی و باورها و اندیشههایی است که ما از گذشتگان خود به ارث بردهایم و البته سنت ما ایرانیها، بهطرز قابلتوجهی متاثر از اسلام بوده است. در نتیجه علم اقتصادی که در پاسخ به نیازهای ما، کارایی خواهد داشت، اقتصادی است که در آن ویژگیهای مرتبط از سنت ما لحاظ شده است. یا اگر خودمان را محدود به کلمه سنت نکنیم، باید بگوییم اقتصادی که در طراحی آن ویژگیهای مرتبط از وجوه مختلف زندگی ما در نظر گرفته شده است. یکی از مهمترین این ویژگیها، تلقی از عدالت است. اقتصاد در اسکاندیناوی با ایالات متحده شکل متفاوتی پیدا کرده است و ما احتمالا میتوانیم تفاوت این دو نوع اقتصاد را به ویژگیهای مختلف این جوامع نسبت بدهیم همچنانکه میتوانیم درباره نقش تلقیهای متفاوت از عدالت در شکلگیری این اقتصادها بحث کنیم.
در این قسمت گفتیم که اول، چرا به لحاظ معرفتشناسی، اقتصاد اسلامی با دشواری روبرو است و دوم، کارایی علم اقتصاد در یک جامعه نیازمند در نظر گرفتن مجموعهای بزرگتر از ویژگیهای مذهبی در یک جامعه است و یکی از مهمترین این ویژگیها طرز تلقی عمومی آن جامعه از عدالت است.
[…] طور عام و نسبت اقتصاد و مسلمین به صورت خاص چگونه است. در پست فرید اشاره شد که مقصود از “اقتصاد اسلامی” اقتصادی است […]
قبلی جواب به فرید بود و این یکی به امیررضا: آره صورتی از اون که الان خیلی مرسومه مالیه هست چرا که کشورهای عربی درگیر اون هستند و برای آخوندها هم خیلی پول داره. مثلا در کویت قانون دارند که باید هر بانک یا هژفاند یک کمیته اسلامی متشکل از روحانیون داشته باشه تا احکام شرعی را کشف یا تایید کند. این احمقانه است. من به این نمی گویم «اقتصاد اسلامی» این «دکان اسلامی» است. این کمیته که خود الان کاسبی شده است و برای خود نیمچه وزارت خانه و کتاب درسی و مزخرفات دارد می آید می گوید اگر می خواهی مثلا باند چاپ کنی باید اول یک کاغذی را بفروشی بعد اون را بگیری و در عوض روی پس گرفتن این کاغذ باید لیز بدی. در این صورت رقم لیز می تواند از مجموع اصل باند بیشتر باشد و یا به عبارت دیگر در کل این قرارداد فروش باند تو به مشتری داری بهره می دهی. اونها می گویند این قرارداد چون لیز است بهره ندارد و حلال است و اسم بهره را بکار نمی برند. من می گویم برید گم شید! این همان بهره است فقط اسمش را عوض کرده اید تا برای خودتان دکان درست کنید.
از طرف دیگر به نظر من «اقتصاد اسلامی» بیشترین نمودش در آثار قرن ها پیش این خلدون هست. در کتاب «مقدمه» اش بحثی در باب اقتصاد داره و در باب میزان چاپ سکه پادشاه اسلامی و از این دست مسائل درگیر آن زمان نظر خودش را می گه. از اونجایی که بعد از ابن خلدون ما در انحطاط فرو رفتیم این شاید اولین بحث اقتصادی اسلامی نه جای بروز پیدا کرد و نه طرح. من افسوس می خورم آدم هایی مانند جواد طباطبایی که فهم خوبی از تکوین علم داره وقتی به ابن خلدون نگاه می کنه کاملا تاریخی و فلسفی می بینه در حالیکه به نظر من دقیقا اقتصادی است. ابن خلدون می گه عامل سقوط دولت ها تجمل است و بحث در باب شهرنشینی و آفات آن. همه اینها بحث اقتصادی است و به نظر من چون ابن خلدون فقیه بوده و بعضا استنادات مفصلی داره به سنت اسلامی مباحثش را می توان نمونه ای از «اقتصاد اسلامی» شمرد. البته فهمی از اقتصاد که اون زمان بوده.
سروش من هم يك سوال از تو دارم. در معماري مسلمانها نياز دارند به جايي براي عبادت و در خانهها بهخاطر موضوع حجاب نياز به نوعي از حريم خصوصي در برابر عموم و … . اما در اقتصاد (هم Economy و هم Economics) وجه مميز اسلامي با غير آن، در چيست؟ من نظرم اين بود كه برداشت جامعه اسلامي از مفهوم عدالت يك فاكتور مهم است. محمدحسين هم سعي كرده حرفهايي در مورد تفاوت اسلامي با غيراسلامي بزند. در هر حال ما خيلي كم راجع به اين موضوع حرف زديم. بنظرم يك راه ادامه اين بحث، صحبت درباره وجوه ممتازكننده اقتصاد اسلامي از انواع ديگر آن است. اگر ما نتوانيم اين وجوه را بشماريم، مثل اين است كه از چيزي حرف زدهايم كه نميدانيم چيست.
ببخشید که میپرم وسط بحثتون! اما هنوز هم به نظر من این وجه ممیز فقط همون رعایت شدن برخی قوانین اسلامی در مورد معاملات هست که بیشتر هم به حوزه مالیه مربوط میشه. یعنی طراحی ابزار مالی به نحوی که با قوانین اسلام سازگار باشند.
نه من هرگز به دام تعریف عدالت و مفاهیم و این حرف ها نمی افتم. اسلام دستور می دهند و اقتصاد می گوید این دستور شدنی است یا نه. اگر آری چه تعبیری از این دستور با چه هزینه ای قابل تحقق است. لذا «اقتصاد اسلامی» این اقتصادش عمدتا حالت positive دارد. کاری ندارد چقدر دستور اسلام پرت است و یا مفید است. می گوید من یک مسئله دارم که کم فروشی رخ ندهد. برای اینکه کم فروشی نشود من یک مشت شرایط محیطی دارم و تعدادی قوانین تنبیهی. در شرایط محیطی کم فروشی نکردن incentive compatible باشد. یعنی هر فردی ترجیح بدهد که هرچیز را به قیمتش نهایی اش بفروشد. لذا لازم است مثلا قیمت ها بر اساس محل مغازه متغیر باشد ولی بر اساس مشتریان مشابه فرقی نکند. لذا نتیجه می گیریم اینکه کالاها اتیکت کارخانه داشته باشند با شرایط عدم کم فروشی تناقض دارد چرا که اجاره زمین مغازه ها در شهرها و خیابان های مختلف متفاوت است. از سوی دیگر کم فروشی نکردن باید participation constraint را ارضا کند. یعنی اگر کم فروشی اثبات شد آنقدر تنبیه بزرگی داشته باشد که آدم ها در تعادل کم فروشی نکنند. اینکه تنبیه چقدر باشد و یا چه باشد اقتصاد تعیین می کند.
به این بینهایت مورد مانند این من می گویم «اقتصاد اسلامی». کاری هم به مفاهیم معرفتی که شماها می گویید ندارم. من فکر می کنم شماها خیلی تحت تاثیر غنی نژاد بوده اید. اینها را بریزید دور، اقتصاد یعتی زندگی کردن.
1- سروش جان مگه تو برای نشون دادن امکان علوم اسلامی از نصر نقل قول نیاوردی؟ من رفتم کتابشو خوندم. اون بحثش همین مباحث معرفتیه و بخشی از جوابش هم در حوزه معرفتشناسیه. غنینژاد چی کاره است؟
2- بذار بگیم اقتصاد سوئد، اقتصاد فرانسه و اقتصاد US. مستقل از مسایل جمعیتی و جغرافیایی، اینا چرا اقتصادشون با هم فرق داره؟ بنظر من فقط بحث قیدها نیست بلکه بحث ترجیحات هم هست. بیا که به قول تو همه این بحثای معرفتی رو بریزیم دور. (من کاری به توهمات فسلفی ندارم چون هر روز زندگی من حاکی از اینه که تناقض معرفتشناسی هیچ چیزی رو برای زندگی اثبات نمیکنه.) بحث من trade-off هاییه که در فرانسه و US و غیره، تعادلهای مختلفی رو نتیجه داده. در یک شرایط یکسان، فرانسویها یک کافه اضافی رو ترجیح میدن درحالیکه آمریکاییها راه افتادن یک سری مسابقه راگبی رو ترجیح میدن و سوئدیها یک تامین اجتماعی امنتر رو (من باب مثال). خب اینا یعنی وقتگذرونی و ورزش و امنیت، و اینا یعنی اقتصاد و یعنی زندگی کردن. قصهاش که فقط قیدها نیست، ترجیحات هم هست.
3- من البته خارج نبودم اما تا جایی که میدونم در US تلقی از عدالت بیشتر به معنای فرصتهای برابره در حالیکه در سوئد بیشتر به معنای سطح زندگی برابره. همین جا ما یک ناخنکی به اقتصاد سلامت زدیم. الان یک مشکل سیاستگذاری سلامت در ایران اینه که مردم ایران یه سری سیاستگذاریها رو نمیپذیرن چون برابری سطح زندگی واسشون خیلی فاکتور مهمیه. این ناشی از قید نیست ناشی از طرز تلقی که خودش رو در ترجیحات نشون میده. اگه میخوایم بگیم اقتصاد اسلامی ضرورت داره علاوه بر قیدها باید به ترجیحات هم رجوع کنیم. من این طور میفهمم که تو میخوای حرفت عینی باشه و اشکال ترجیحات اینه که نمیشه دربارهاش بحث عینی کرد چون دیده نمیشن. در نتیجه شاید بشه برخی ترجیحات رو ترجمه کرد به بعضی قیدها. مثلا در این مورد بهجای ترجیحات مختلف روی نابرابری، یک قید بگذاریم روی نابرابری که از یک حدی بیشتر نشه (باز هم من باب مثال).
1. من از نصر نقل کردم در پاسخ به یک سوال معرفتی که آیا «اقتصاد اسلامی» مانند «روشنفکری دینی» بی معنی است یا مانند «معماری اسلامی» می تواند حاوی معنی باشد. من وقتی می خواهم کارکردهای «اقتصاد اسلامی» و یا تعریف آن را بگویم بحث معرفتی نمی کنم.
2. من قبول دارم که اسلام نیز مانند فرهنگ یک کشور موجب می شود عقاید (believe) مردم یک کشور عوض شود. من این جنبه از اثر بخشی اسلام را در تعریف «اقتصاد اسلامی» با قصد، دخالت نمی دهم. چون به باور من این فرهنگ و یا به قول تو ترجیحات متفاوت است که سیاست گذاری و بالخص قانون گذاری را مناثر می کند نه دین. از این منظر سوالی که از می توان پرسید این است که تفاوت بین «اقتصاد ایرانی» و «اقتصاد اسلامی» چیست؟
3. من جوری باید «اقتصاد اسلامی» را تعریف کنم که هدفم را محقق کنه. ما چه هدفی از تعریف «اقتصاد اسلامی» داریم؟ هدف من اینه که اگر حکم یا آرزویی در اسلام از نظر اقتصادی شدنی است ضوابط تحقق آن را برشمارم و یا اگر حکمی و یا آرزویی غیرقابل تحقق است امتناع وقوع آن را برشمارم. اولی مانند کاری که توماس قدیس کرد و با تبیین فلسفه مسیحی نحوه حصول له مدینه النبی را ترسیم کرد و دومی مانند کاری که گالیله کرد و مسطح بودن زمین در دین مسیح را رد کرد. من این چنین به برخورد علوم و ادیان نگاه می کنم.
حالا چه حرفی به بحث تو داره. من می گویم من در بادی امر به تاثیری که دین بر ترجیحات مردم گذاشته کاری ندارم، چون تفکیک شدنی نیست و می شود اقتصادی برای درمان ایران، من به خود دین کار دارم. به آنچه او فرمان می دهند و فکر می کند بهترین است.
البته چون پاره ای از حقیقت هم حتما در گفته شما است من قبول دارم که در مسئله بهینه سازی فرضی که ذکر شد تابع ترجیحات باید منطبق با ترجیحات مسلمین باشد و یا تعریف مسلمین از مصرف و risk sharing و بیمه اجتماعی لحاظ شود. اما تمام نکته اینه که فرق در ترجیحات واقعا second order هست تا قیدهایی که مدام bind می کنند. و در ضمن اقتصاد اسلامی برای همه مسلمین باید باشه پس برای کشور مسلمان افریقایی هم باید سوال داشته باشه.
به محمد حسین: از نقدت بسیار استفاده کردم ولی زاویه دیدت را قبول ندارم. دین و بالخص دین اسلام را نمی توان مانند علوم مدرن به یک هدف واحد تقلیل داد. من حاضر نیستم وقتی از ترکیب «اقتصاد اسلامی» صحبت می کنم مقصود اسلام را رضایت خدا تعبیر کنم. به عبارت دیگر از دید من اسلام مشتی ضوابط برای اجرا و بسته ای آمال برای تحقق است. چرا که در غیر این صورت من در این دور باطل گرفتار می شوم که خوب رضای خدا در چیست. لذا اسلام (و به تعبیر دقیق تر فقه در مقابل شریعت و اخلاق) یعنی دزدی نکردن، کم فروشی نکردن و قس علی هذا. اگر اینگونه به اسلام نگاه کنی و نگاه عرفانی را فراموش کنی آنگاه نقدی که مطرح کردی وارد نیست.
در مورد این که منظورت را درست فهمیدهام مطمئن نیستم. منظورت اختلاف برداشت از اسلام است؟ چون همان فقهی که میگویی فقط دزدی نکردن و ربا نخوردن را نگفته، پر از مستحبات و مکروهاتِ به خصوص فردی هم هست و به نظر من اگر بخواهیم آنها را هم محقق کنیم باید تغییراتی در اقتصادمان بدهیم. حتی بسیاری از دستوراتی که ما صرفاً اخلاقی میخوانیمشان، در فقه آمدهاند و یکی از قیود واجب و مستحب به آنها خورده است. (در ضمن منظورت رو از جدا کردن شریعت از فقه نفهمیدم. به نظرم شریعت همان فقه باشد.)
در ضمن منظور من از «رضای خدا» نگاه عرفانی نبود، بلکه این بود که عمل به فقه هم در نهایت برای رضای خدا انجام میشود (به نظرم این را میشود با قطعیت از متون اسلامی یعنی قرآن و حدیث نتیجه گرفت). البته این موضوع تأثیر زیادی در عمل ندارد و نتیجهاش فرقی نمیکند (با این فرض که هر دویمان به یک فقه و یک برداشت از اسلام معتقد باشیم).
همچنین فکر کنم انتقادت به قسمت اقتصاد کاربردی بود نه؟ یعنی در مورد این که تفاوت دغدغهها چه تفاوتی در جنبهی معرفتشناختی علم اقتصاد ایجاد میکند صحبتی نکردی؟
از لحاظ نظری مهم نیست حجم احکام اسلام چیست. مهم این است که اسلام هدفی مانند رضای خدا ندارد هدف اسلام پیاده شدن احکام است. دقت کن من نمی گویم هدف رضای خدا نیست. من می گویم در واقع وقتی نگاه می کنی آنچع اتفاق می افتد انجام اعمال است. تمام نکته من همین است. لذا لزوما اقتصاد اسلامی به معنی تحقق دو هدف نیست. مثلا اسلام می گوید دزدی نکن. اقتصاد دنبال مکانیزمی سازگار از تنبیهات اجتماعی می گردد که ملت دزدی نکنند. لذا تا وقتی اسلام را به مجموعه ای از احکام و آمال دنیوی تعبیر کنیم در استفاده از مفهوم «اقتصاد اسلامی» دچار مشکل نمی شویم.
لذا اگر بخواهم مشخص تر پاسخ دهم، هدف از «اقتصاد اسلامی» همان بیشینه کردن رفاه آدم ها است در محیطی که احکام و آمال اسلام در حد امکان رعایت گردد. خوب تو می پرسی پس چه فرقی با اقتصاد دارد؟ من می گویم تبصره احکام و آمال اسلام تهش وجود دارد. تو می پرسی آیا این احکام و آمال رفاه را محدود نمی کند. من می گویم چرا ولی خوب یک مسئله بهینه سازی بزرگ با چند تا قید می شود. برخی قیدها را هم عین حال نمی توان ارضا کرد که حذف می شوند. در این مورد متنی نوشته ام. که در آینده می فرستم بالا. ولی فی الواقع همین معنا را مفصل تر بیان می کنم.
«هدف از اقتصاد» چه تأثیری روی محتوای «اقتصاد» (احتمالاً بیشتر از نظر کاربردی و نه معرفتشناختی) میگذارد؟ با توجه به این که «هدف» و «ارزش نهایی» یک موضوع اقتصادی یا حتی علمی نیست و حداکثر فلسفی است.
منظورم این است که فرض کنید در اقتصاد سکولار، هدف، طراحی اقتصادی است که رفاه عامه را بیشینه کند. اما در اقتصاد اسلامی هدف این است که «رضای خدا» بیشینه شود (که ممکن است مستلزم تأمین رفاه عامه باشد یا نباشد). این چه تأثیری در بحث فوق میگذارد؟
البته باید منظور از «رضای خدا» را هم روشن کنیم. از ادبیات دینی میشود نتیجه گرفت که جامعهی آرمانی از نظر اسلام بیشتر با فاکتورهای فرهنگی و اخلاقی تعریف میشود تا فاکتورهای اقتصادی (یعنی این که مردم مؤمن و صالح باشند نه این که لزوماً در رفاه باشند). در عین حال رفاه هم اگر از راه مشروع تأمین شود مطلوب دانسته شده (یعنی اگر سایر متغیرها ثابت باشند و رفاه از راه مشروع تأمین شود، رفاهِ بیشتر به هر حال مطلوبتر از رفاهِ کمتر است).
هرچند خودم خیلی روی این موضوع فکر نکردهام ولی به نظرم میرسد که این موضوع به میزان قابل توجهی در محتوای اقتصاد تأثیر میگذارد، یعنی اگر پیشرفت علم اقتصاد حتی با همان روش علمی رایج در علوم جدید (و نه با روش و دید رایج در علوم قدیم) به جای غرب در جهان اسلام اتفاق میافتاد احتمالاً به بعضی موضوعات بیشتر و به برخی کمتر از اقتصاد فعلی پرداخته میشد چون دغدغههای محققان تفاوت میکرد؛ مثلاً به «تأثیر نظام اقتصادی بر اخلاق فردی» یا «تأثیر زکات بر رفاه عمومی» بیشتر و به «چگونگی حصول نفع اجتماعی از پیگیری نفع شخصی» کمتر پرداخته میشد (مثلاً چون در اسلام پیگیری نفعِ اقتصادیِ شخصی به اندازهای که در مکاتب سکولار مطلوب است، مطلوب نیست).
در این صورت ممکن بود محتوای «علم اقتصاد» از جنبهی معرفتشناختی هم تفاوت کند! اما نکته این است که این تفاوت ناشی از مخالفت نیست بلکه ناشی از تفاوت علاقهها و دغدغههاست. یعنی میتوان فرض کرد که «علم اقتصاد اسلامی» هم در صورتی که فرصت کافی به آن داده شود در نهایت به همان دستاوردهای «علم اقتصاد غربی» میرسد و بالعکس. تفاوت در این است که به کدام دستاوردها زودتر و به کدام دیرتر میرسد (که ناشی از تفاوت دغدغههای محققان است).
اما در دیدِ «علوم کاربردی» این دو همگرا نمیشوند مگر آن که مثلاً جهانبینی اقتصاددانان غربی تفاوت کند (و آنها هم «رضای خدا» را طبق تعریف اسلام ارزش اصلی بدانند) یا این که بخواهند به سفارش مسلمانان یک اقتصاد متناسب با ارزشهای اسلامی طراحی کنند.
من با این قسمت «هدف علم اقتصاد» که گفتید مشکل دارم. در «علم» اقتصاد، هدف فقط «توضیح» یکسری پدیده است.
اما در قسمت هنجاری اقتصاد، یعنی اونجایی که میخواهیم با توجه به یک تابع هدف خاص سیاستگذاری کنیم، باید بتونیم مسایل رو کمّی کنیم. و الا چه طور میشه تحلیل کرد؟ علت این که ابزار تحلیلی utilitarianها تا الان هم داره استفاده میشه اینه که قابل کمّی شدنه. و الا چهطور میشه رضایت خدا رو وارد تابع هدف کرد و باهاش سیاستگذاری کرد؟
بله من هم برای همین کلمهی «علم» رو در نظر بالا محتاطانه به کار بردهام.
از این که اشاره کردی که این موضوع «هدف از اقتصاد» مربوط به کدام قسمت اقتصاد میشه متشکرم و استفاده کردم. فکر میکنم در مورد کمّی کردن رضایت خدا باید به منظور از رضایت خدا توجه کنیم. من اصراری روی این واژهی «رضای خدا» ندارم و همونطور که سروش میگه و پایینتر در نظرم گفتهام این تأثیری در عمل نمیگذاره. بنابراین در اینجا مثلاً «اتفاق نیفتادن ربا» رو باید کمّی کنیم تا مثلاً به هدف «رضای خدا» برسیم. یعنی برای کمّی کردن رضای خدا کافیه تحقق ارزشها و احکام اسلامی (از جمله مالیهی اسلامی) رو کمّی کنیم، که به نظر نمیاد غیرممکن باشه.
البته فکر میکنم موضوعی که خیلی بحثبرانگیزه (و من سعی کردم بهش اشاره کنم) این باشه که آیا ارزشها و حتی احکامی که در اسلام مطرح میشوند و در نظر اول خیلی به اقتصاد مرتبط نیستند را میتوان با اقتصاد مرتبط کرد یا نه، و آیا این میتواند موضوع «اقتصاد اسلامی» باشد؟ مثلاً بخواهیم اقتصادی طراحی کنیم که منجر به «کاهش گناه در جامعه» بشه. بعد بیاییم «گستردگی گناه در جامعه» رو کمّی کنیم و رابطهی بعضی متغیرهای اقتصادی رو با با متغیرهای توصیفکنندهی «گستردگی گناه» پیدا و مطالعه کنیم و سعی کنیم با ابزارهای اقتصادی روی «گستردگی گناه» تأثیر بگذاریم. اصلاً چنین چیزی قابل تصور، ممکن یا مفید است؟ آیا در اقتصاد فعلی مشابه چنین کارهایی انجام میشود (مثلاً برای کاهش جرم یا بهبود شاخصهای اجتماعیای که خیلی «اقتصادی» نیستند)؟
پ.ن.: ببخشید که این نظر رو خیلی دیر و بعد از خوابیدنِ بحث دارم میگذارم، این چند روزه دسترسی مناسب به کامپیوتر نداشتم.
به کیان: البته عنوان این پست هم هست On Islamic Economy و نه On Islamic Economics. در قسمت اول هم گفته شده که نسبت معماری اسلامی به ریاضیات نظیر نسبت اقتصاد اسلامی به علم اقتصاد هست. من با حرفت موافقم اما این نوشته این حرف رو فرض نمیگیره بلکه اون رو با بحثی که داره سعی میکنه که نتیجه بگیره.
ببین دین رو با اقتصاد قاطی نکن چون:
http://eghtesadesabz.wordpress.com
اگر می شد دین اسلام را گذاشت روی تاقچه و جمعه به جمعه رفت سراغش من خیلی پایه حرف تو بودم. ولی دین اسلام با مسجیت خیلی فرق داره. در عین حال که ذاتا سکولار است و از جکومت جدا است اما در عین حال بسیار احکام داره که علاوه بر عقاید مردم در زندگی تاثیر می ذاره اما مسیحیت هیچ احکامی در خود شریعت و عهد جدید نداره. برای اینکه بفهمی چقدر این ادعا ملموسه دست شویی رفتن مسلمین را نگاه کن. دست شویی حتما باید آب داشته باشد. دین بر دست شویی تو هم اثر می
گذاره و روی تاقچه نمی مونه. هر وقت دست شویی رفتن ایرانی ها از دین جدا شد من اقتصاد را هم از دین جدا می کنم.
آن چه به عنوان تعریف علم رایج است، همان علم تجربی است که در چارچوب مدل هایی در صدد «توضیح» پدیده ها و به دست آوردن روابط علی و معلولی بین متغیره می باشد. پس به نظر می رسد اساساً کلمه «علم اقتصاد اسلامی» معنا ندارد. وقتی این کلمه معنا پیدا می کند که علم اقتصاد نتواند رفتار مسلمانان را با توجه به اصول علم اقتصاد توضیح دهد. آن چیزی که معنا دارد، واژه «اقتصاد اسلامی» است. که در حوزه «علوم کاربردی» قرار می گیرد. به معنای کاربرد علوم مختلف برای پاسخ گویی به نیازهای خاص دنیای واقعی. مثل علوم مهندسی که در چارچوب علوم کاربردی تعریف می شوند. به نظرم در این پست قصد داشتی که اقتصاد اسلامی را در همین گروه علوم کاربردی طبقه بندی کنی. پس بهتر بود از واژه علم اقتصاد اسلامی استفاده نمی کردی.
در مورد یک:
وجه ممیزه «علم» و»هنر» در چهارچوب معماری چیست؟ اگر بخواهم دقیق صحبت کنم مدعای این پست در خصوص «علم اقتصاد اسلامی» نیست؛ بلکه در خصوص معناداری «اقتصاد اسلامی» است. مثلا کلمه مردمسالاری دینی یا روشنفکری دینی کلمات بی معناو غلط هستند. همانگونه که ادعا نمی شود «هنر یا علم معماری اسلامی» داریم. درصورتیکه ادعا می شود معماری با اسلوب اسلامی داریم. مانند شعر با اسلوب عراقی یا هندی و غیره. من مدعایم این است این اسلوب در عالم هنر می تواند ترجمانی فراتر داشته و معماری باشد که بر باب میل مسلمانان طراحی شده باشد. اگر این تعبیر به علوم دیگر بسط داده شود می تواند «اقتصاد اسلامی» داشت، اقتصادی که برای مسلمانان طراحی شود.
حال سوال این است چرا «اقتصاد ایرانی» یا «اقتصاد ترکی» نداریم. من می گویم اگر اقتصاد را آنقدر فراخ تعریف کنیم می توانیم داشته باشیم. اقتصاد چینی اقتصادی است که مثلا تابع تولید خاصی دارد و یا نیروی کار غیر الاستیک دارد و قس علی هذا. ولی هرچه مضاف الیه محدودتر باشد و صورت خارجی مشخصی داشته باشد و در عین حال هرچه زمان مند تر باشد از ارزش آن کاسته می شود. مثلا «اقتصاد امیررضا زمانی که برای سفر به آمریکا آماده می شود». لذا مدعای من این است با چنین تعریف حداقلی می توان از «اقتصاد اسلامی» حرف زد و شاید نقطه شروع خوبی باشد. اینکه چه نسبتی بین اسلام یا مسلمین و اقتصاد می تواند وجود داشته باشد بحث این مقاله نیست. بحث صرفا امکان معناداری کلمه «اقتصاد اسلامی» است.
در مورد دو:
قبل از ظهور علوم جدید، عموما هر علمی حتی طب و منطق در کنار الهیات مطرح بوده و نه به عنوان یک دیسپلین مجزا. این امر بخاطر این بوده که محقق قبل از تحقیق معتقد به وحدت در اجزای طبیعت بوده. اصلا معنای علم در تمدن اسلامی چیزی نبوده که ما امروز برداشت میکنیم. مثلا امام صادق حدیثی دارن که میگه علم نوری است که بر قلب مومن میافتد. اقتصاد، زیستشناسی و زبانشناسی جدید فقط بعد از قرن هفدهم و بهعنوان رشتههای علمی مستقل پا گرفتند. قبل از اون برای علم سیاست و قبلتر از اون این اتفاق برای فیزیک افتاد. در حالیکه ما در تمدن اسلامی سدههای اول و در قرون وسطی در غرب، چنین گسستی بین علوم مشاهده نمیکنیم. متدولوژی فیزیک، اقتصاد و غیره بعد از گالیله، اسمیث و غیره کاملا از متدولوژی علوم گذشته فاصله گرفته. منظور من این بود که مادامی که جهانبینی الهی که به دنبال کشف و درک وحدت جهان است، حکمفرما بوده، موضوع علوم هم یکی بوده. اما وقتی این جهانبینی وحدتباور غایب میشه موضوع تحقیق هم از وحدت خارج میشه. جز این، در اینکه چرا به لحاظ معرفتشناختی، علوم اسلامی در جمع با علوم جدید با دشواری روبرو هستند، خیلی حرفها میشه گفت. یکی از مهمترینهاش هم اینکه علوم جدید ذاتگرا نیستند یعنی نمیگن اینی که ما میگیم خودِ واقعیته بلکه میگن ما واقعیت رو با مدلهامون توضیح میدیم. اما علم اسلامی میگه من نوری میافکنم که شما اتفاقا خود واقعیت رو ببینید. بحث از اقتصاد خارج شد گویا! ببخشید اگه حرفهام رو منظم ننوشتم.
در مورد یک:
در آن قسمت که گفته شده اقتصاد اسلامی به معنای کاربرد آن برای زندگانی مسلمانان، به نظرم این اشکال وارد است که آن قسمت علمی ماجرا نیست و همانطور که گفته هم شده قسمت کاربردی ماجرا است. یعنی دیگر به آن نمیتوان گفت «علم» اقتصاد اسلامی. به همین ترتیب، معماری اسلامی هم که مثالش آورده شد، علم معماری اسلامی نیست، بلکه هنر معماری اسلامی است. آنچه علم است مربوط به سازهها و فیزیک آنها میشود که اسلامی-غیراسلامی ندارد.
اما چیزی که شاید بشود در مورد کاربرد اقتصاد برای زندگانی مسلمانان مطرح کرد و به دردشان هم بخورد شاید مالیه (finance) اسلامی باشد. به معنای مطالعه این که اگر بخواهیم در چارچوب قوانین اسلامی حرکت کنیم، نهادهای مالی چگونه باید طراحی شوند تا بیشترین کارایی را داشته باشند. چنین شاخهای کاملاً کاربردی برای زندگی مسلمانان است و البته همچنان میتواند از نتایج علم اقتصاد استفاده کند.
در مورد دو:
گفته شده: «علوم مدرن و از جمله اقتصاد، پشتوانههای معرفتی متفاوتی با علوم و معارف پیش از خودشان دارند. در نتیجه تحقق اقتصاد اسلامی به لحاظ معرفتشناسی، یا ممکن نیست یا آنکه با دشواری روبرو است.» منطق بهکار رفته در این جمله و ارتباط آن با جملات قبلی پاراگراف را نمیفهمم. از این که علوم شاخهشاخه و تخصصی شدهاند چهطور نتیجه گرفتید که تحقق اقتصاد اسلامی به لحاظ معرفتشناسی ممکن نیست؟