Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for ژوئیه 2009

یک قانونی هست در اقتصاد، که خیلی قانون قشنگی است، خیلی! اصلاً قانون زندگی است این قانون. یعنی باید خودت بارها و بارها در زندگی تجربه‌اش کنی تا بفهمی‌، از این قانون‌های الکی نیست! خیلی به‌ندرت پیش می‌آید که قضیه‌ای در اقتصاد اسم قانون به خودش بگیرد، ولی این یکی گرفته است. اتفاقاً خیلی هم قدمت دارد قانونش، کلی تجربه پشتش خوابیده است! بدیهی است‌ها، اصلاً سخت نیست. جزء اولین قانون‌هایی است که هر کس در اقتصاد می‌خواند و می‌پذیرد. (یا می‌پذیرانندش!) ولی بالاخره هر چه که هست، لابد انقدر پایه‌ای و مهم بوده که اسمش بشود قانون: “قــانون بــــازدهی نزولـی”  (Law of Diminishing [Marginal] Returns).

تعریف ریاضی‌اش می‌شود این‌که تابع تولید [نئوکلاسیک] [در کوتاه‌مدت] مقعر است [و صعودی]. خودمانی‌اش می‌شود این‌که “ببین. فرض کن یک کارگر اضافه کنیم [بقیه عوامل تولید ثابت باشند]. به تولید اضافه می‌‌شود دیگر. حالا فرض کن یک کارگر دیگر هم اضافه کنیم. او هم به‌نوبه خودش به تولید اضافه می‌کند، ولی کمتر از کارگر قبلی!” Concave

نکته‌ اینجاست که برای برقراری قانون، سایر عوامل تولید لزوماً می‌بایست ثابت باشند (همان فرض معروف Ceteris Paribus) [که عموماً در کوتاه‌مدت همین‌طور است]. در چنین حالتی کارگران جدید می‌بایست همان مقدار از ماشین‌آلات، زمین و مواد خام قبلی را برای تولید بین خودشان تقسیم کنند که به‌نوعی تزاحم میان کارگران/عوامل تولید را به‌وجود آورده و لذا این قانون را به‌بار می‌آورد. البته موارد نقضی هم برای این قانون پیدا می‌شودها، اما خیلی نیست (و موضوع بحث من هم نیست). تا یادم نرفته همینجا این را هم بگویم که این قانون یک ورژن رفتار مصرف‌کننده‌ای هم دارد که به‌ نام قانون نزولی بودن مطلوبیت [حاشیه‌ای] شناخته می‌شود (البته در باب کوتاه‌ یا بلندمدت بودن این یکی دیگر حرفی نمی‌زنند). خیلی قانون‌های قشنگی هستند این دو تا. در واقع اگر خیلی دانشجوی گستاخی باشم می‌گویم که یک‌جورهایی اساس هر دو آنها یکی است، فقط یکی برای رفتار مصرف‌کننده نوشته شده و دیگری برای رفتار تولید. و این یعنی این‌که ظاهراً بین آدم‌ها و طبیعت یک ویژگی مشترکی هست؛ ویژگی مشترک نزولی بودن مارژین‌ها. عجیب است!

از نظر تئوریک این قانون خیلی جاها به‌درد می‌خورد. مثلاً باعث می‌شود که خیلی از مسائل اقتصادی جواب همگرا داشته باشد. اما از نظر عملی می‌خواهم بگویم که نه‌تنها در تولید و مصرف، بلکه در سایر موارد زندگی هم این قانون جاری و ساری است. اصلاً این قانون زندگی است! مثال می‌زنم:

  • دوره لیسانس فکر می‌کردم خیلی نابغه‌ام! همه‌کار می‌کردم، دقیقاً همه کار. ولی درس نمی‌خواندم. (راستش دوست نداشتم!) صرفاً شب‌های امتحان یک جزوه‌ای گیر می‌آوردم و نگاهی می‌کردم، آخرش هم مثلاً می‌شدم ۱۵. بعد هم به شاگرد اول کلاس می‌خندیدم که “هه‌هه، بب‌ی‌ی‌‌ی‌ن… یه ترم درس خوندی شدی ۱۸. من یه شب خوندم شدم ۱۵. زحمت کشیدی!” بعداً که کمی اقتصاد خواندم فهمیدم که نه، این خبرها هم نیست. واقعاً کاری ندارد نمره‌ات را از صفر برسانی به ۱۵. ولی قانون بازدهی نزولی هم هست. مردی نمره‌ات را از ۱۸ برسان به ۱۸.۵! بالاخره هر امتحانی یک سری کلیاتی دارد که یک‌ذره بخوانی دستت می‌آید. اما خوب یک سؤال هم از جزئیات می‌آید. این‌که از کدام جزئیات، معلوم نیست. برای همین یک سؤال مجبوری کلی کتاب را خوب شخم بزنی، که تازه آخرش هم معلوم نیست در امتحان بیایند یا نه (و اگر هم آمدند تو یادت می‌آید یا نه). دوره فوق‌لیسانس که آمدم این قضیه را به‌عینه تجربه کردم. این‌بار برعکس قبل هیچ‌کار نکردم، دقیقاً هیچ کار… فقط درس می‌خواندم. آخرش هم دیدم نه! اصلاً کار به این سادگی‌ها نیست. برای تاپ‌استیودنت شدن باید قید خیلی از چیزها را زد، که به عقیده من نمی‌ارزید!
    الآن خیلی بهتر از قبل می‌فهمم که اگر فرض (محال!) کنیم که نمره گرفتن فقط به درس‌خواندن بستگی دارد، فاصله بین نمره ۱۸ تا ۱۹ خیلی بیشتر از فاصله نمره ۱۲ تا ۱۳ است. به‌عبارت دیگر، این یعنی این‌که “یک با یک برابر نیست”! اصلاً برای همین است که معمولاً اساتید به نمره‌های پایین کلاس خیلی راحت‌تر از نمره‌های بالا ارفاق می‌کنند. (فکر کردید از رحم و شفقت‌شان است؟) الآن خیلی خوب می‌فهمم که فاصله بین نفر ۱ تا ۱۰۰ کنکور، به‌مراتب بیشتر از فاصله نفر ۱۰۰۱ تا ۱۱۰۰ است… الآن خیلی خوب می‌فهمم چرا در امتحان تافل با کمی خواندن خیلی راحت می‌شود نمره خوبی آورد، ولی در امتحان جی‌.آر.ای از این خبرها نیست… الآن خیلی خوب می‌فهمم که چرا دیگر نباید توقع پیدا شدن لایبنیتز یا نیوتنی دیگر را داشت…
  • در بازی فوتبال هم این قانون برقرار است. فرض کنیم تمام سایر عوامل غیر از تعداد بازیکنان (مثل ابعاد زمین، زمان بازی، تعداد توپ‌‌ها [که یکی است] و …) ثابت باشند. خوب بنابر قانون بازدهی نزولی، بسیار طبیعی است که وقتی بازیکنان خیلی خوب را همگی با هم در یک تیم جمع می‌کنیم، انتظار داشته باشیم که عملکرد فردی هر یک از آنها کاهش ‌یابد.
  • یا مثلاً رفتار افراد معتاد (یا الکلی)؛ در مورد آنها هم این قانون برقرار است. این افراد به مرور زمان مجبورند دوز بیشتری مصرف کنند تا مجدداً به همان لذت مصرف بار اول دست یابند. یعنی این افزایش دوز به‌منظور لذت‌بری بیشتر که نیست، بلکه به‌منظور جلوگیری از کاهش لذت است (که عموماً همین‌ روند در نهایت به اوردوز شدن فرد می‌انجامد).
  • در روابط احساسی بین آدم‌‌ها هم این قانون برقرار است. مثلاً اوائل که دو دختر و پسر با هم آشنا می‌شوند را در نظر بگیرید؛ از بودن با هم، راه رفتن با هم، گفتن و خندیدن با هم بسیار لذت می‌برند (که این حس -یا شاید هم حسرت تجربه دوباره آن!- برای همیشه در یادشان می‌ماند). اما به مرور که بیشتر با هم در ارتباطند بالاخره یک‌جایی این قانون بازدهی نزولی به کار می‌افتد و باعث می‌شود که تفاوت ایجاد شده در میزان احساس خوشبختی هر فرد با هر دیدار کمتر و کمتر شود، و لذا لذت عشق رمانتیک به‌مرور کمتر و کمتر ‌شود. تازه آن‌وقت است که طرفین معایب همدیگر را هم می‌بینند! تقصیر هیچ‌کدام از آنها نیست‌ها، طبیعت انسانی همین است. اتفاقاً خیلی هم ویژگی خوبی است (بعداً می‌گویم چرا). برای پذیرش آن فقط کافی است به‌خاطر داشته باشیم که اغلب چیزهایی که به ما لذت یا خوشبختی می‌دهند مشمول قانون بازدهی نزولی هستند. بله، این قانون زندگی است! یعنی این‌که به مرور زمان در زندگی هر چقدر در زمینه‌ای موفقیت بیشتری پیدا می‌کنید، به میزان سعادتمندی/خوشبختی شما کمتر و کمتر افزوده می‌شود.
    به‌همین‌‌خاطر مثلاً توصیه می‌کنند که اگر می‌خواهید رابطه‌ پردوامی داشته باشید، آن‌را ذره‌ذره پیش ببرید. یعنی لازم نیست که آن اوائل خیلی خودتان را برای هم هلاک کنید و چه‌می‌دانم مثلاً دائم با هم باشید (که از قدیم گفته‌اند تب تند زود عرق می‌کند). چون در کوتاه‌مدت شرط ثبات سایر عوامل برقرار و لذا قانون بر ‌جای خود باقی است. اما در بلندمدت سایر عوامل هم تغییر می‌کنند و در آن‌صورت به‌ طرفه‌هایی شاید بتوان از شر این بلیه خلاص شد! (در بلندمدت بحث بازدهی نسبت به مقیاس پیش می‌آید که اولاً ربطی به بحث فعلی ما ندارد، ثانیاً قرار نیست که من اینجا به شما آموزش روابط عاشقانه بدهم!)
  • دیده‌اید این بچه‌ها را که می‌روند یک هنری، چیزی یاد می‌گیرند؟ مثلاً اول تابستان می‌فرستندشان یک ساز یاد بگیرند. پیشرفتشان در ابتدای کار عالی است، تا آنجا که آخر تابستان می‌توانند چند قطعه معروف را (هر چند دست و پا شکسته) بنوازند و خانواده را از استعداد سرشار خود مشعوف کنند. اما کم‌کم قانون بازدهی نزولی شروع می‌شود، آن‌وقت بیا و درستش کن. آن وقت است که اصطلاحاً حالا حالاها باید دود چراغ بخوری تا کمی پیشرفت کنی. همین می‌شود که اغلب آدم‌ها بالاخره حوصله‌شان سر می‌رود و عطای آن را به لقایش می‌بخشند. (بعدها نیز به استعدادی که هرز رفت، همیشه غبطه می‌خورند).
  • یا مثلاً فکر کردید یک استاد خوب دانشگاه شدن به‌همین سادگی‌هاست؟

اما همه این‌ها به‌کنار، می‌خواهم بگویم که این قانون نه‌تنها قانون بدی نیست، بلکه خیلی هم قانون خوبی است. حداقل این‌که باعث می‌شود آدم در ابتدا مأیوس نشود و جرقه شروع را بزند. (اما از طرفی باعث می‌شود آدم قید ادامه دادن را بزند!) ولی اصلاً چرا این‌طوری می‌بینیمش که بازدهی به‌مرور کاهش می‌یابد؟ چرا این‌طور نمی‌بینیم که بازدهی در ابتدا بالاتر از حد نرمال است؟ یا اصلاً چرا کمی از دید تکامل‌گرایی (Evolutionism) به این قانون نگاه نکنیم؟ اصلاً این قانون شرط بقای انسان‌هاست! باعث می‌شود که همیشه حواستان باشد که در زندگی نیازهای دیگری هم هستند که باید برآورده شوند. باعث می‌شود که هیچ‌وقت نتوانید خودتان را از یک لذت خفه کنید! خوب به سایر لذایذ هم بپردازید دیگر. آدم عاقل که هیچ‌وقت همه تخم‌مرغ‌هایش را در یک سبد نمی‌گذارد. یک مقداری هم زندگی‌تان را diversify کنید تا لذت بیشتری ببرید. فرصت تجربه‌های جدید را به خودتان بدهید.

همه اینها را گفتم که بگویم خوشبختی خیلی هم چیز دور از دسترسی نیست. عمده حس خرسندی از تجربه چیزها عموماً همان اوائل به آدم دست می‌دهد. یعنی این‌که لازم نیست خیلی هم پروفشنال شد تا از یک موسیقی یا یک تابلو نقاشی زیبا لذت برد (ولی به‌هر حال باید یک چیزهایی دانست، همین‌طوری که نمی‌شود). خوشبختی همین تجربه‌های دم‌دستی و اولیه است. فرصت تجربه‌های جدید و لذت‌های جدید را هم خیلی راحت می‌شود برای خودمان فراهم کنیم. درست یادم نیست، ولی فکر می‌کنم ابن‌سینا یک جمله‌ای داشت با این مضمون که زندگی عرضش مهم است، نه طول آن! یک مثل معروفی هم هست که می‌گوید لذتی که در راه رسیدن به چیزی هست، در رسیدن به خود آن چیز نیست.

همین دیگر… از کجا رسیدم به کجا!

Read Full Post »

این روزها بحث تحریم‌های اقتصادی داغ است. چه تحریم‌های داخلی، به‌صورت ایده‌هایی که در مورد تحریم اقتصادی برخی نهادهای دولتی توسط مردم به گوش می‌رسد، و چه تحریم‌های خارجی، هم‌چون بحث تشدید تحریم‌های اقتصادی ایران که اخیراً در کنگره آمریکا مطرح شده‌است.

در مورد اثر این تحریم‌ها نیز تحلیل‌های گوناگونی وجود دارد. بسیاری از این تحلیل‌ها، تحریم‌ها را ابزاری مؤثر و مفید برای رسیدن به اهداف سیاسی می‌بینند و آن را توصیه می‌کنند – اهدافی هم‌چون آزادی و دموکراسی، که در این نوشته با اغماض یک‌سان در نظر گرفته‌ شده‌اند. در این میان، متأسفانه جای تحلیل‌های چهره‌های علمی اقتصاد و بلاگ‌های اقتصادی در مورد این موضوع خالی است، که شاید به خاطر حساسیت‌برانگیز بودن این موضوع باشد.

در این نوشتار سعی می‌کنم دیدگاه خود را در مورد این ادعا بیان کنم. این نوشته در دو قسمت تنظیم شده‌است. در قسمت اول به بحث تحریم‌های خارجی و اثر آن‌ها بر دموکراسی در کشورها پرداخته‌ام. در قسمت دوم، به موضوع تحریم داخلی برخی نهادهای دولتی توسط مردم یک کشور و اثر آن بر سطح دموکراسی خواهم‌پرداخت. البته طبیعتاً دیدگاه‌های بیان شده در این نوشتار قابل مناقشه است. هدف از مطرح کردن این موضوع، گشودن بابی برای گفت‌و‌گوی بیش‌تر در این مورد و استفاده از آرای گوناگون علاقه‌مندان به این موضوع بوده‌است.

(بیشتر…)

Read Full Post »

شاید خیلی از ما دوست داشتیم بتوانیم به طور منظم مقالاتِ روزنامه‌ها و مجلات معتبر دنیا را بخوانیم، یا لااقل آن‌ها را ورقی بزنیم؛ و تنها مانع ما برای این کار آن باشد که خواندن متن این نشریات (که عموماً به زبان انگلیسی سطح بالا نوشته می‌شوند) برای‌مان مشکل است و ترس یا کم‌حوصلگی نمی‌گذارد که دل  به مقاله‌ای بزنیم که اتفاقاً عنوانش برای ما بسیار جذاب است. و شاید خیلی از ما با خود می‌گوییم که چه‌قدر خوب بود اگر ترجمه این مقالات به فارسی هم موجود بود.

اما، خبر خوش آن‌که به‌تازگی بلاگی راه‌اندازی شده که قرار است برگردان فارسی سرمقاله‌های هفته‌نامه‌ی «اکونومیست» را  جمعه هر هفته، فردای انتشار آن، در بلاگ قرار ‌دهد.  به‌همین مناسبت هم اسم مناسب «اقتصاد آدینه» برای آن انتخاب شده است. البته توصیف جایگاه و تاریخچه‌ی هفته‌نامه اکونومیست خودش پست جداگانه‌ای را می‌طلبد. اما بد نیست برای آشنایی بیش‌تر با این نشریه نگاهی به مدخل ویکی‌پدیا راجع به این نشریه بیندازید.

بلاگ اقتصاد آدینه هر هفته ترجمه سرمقاله‌های اکونومیست را منتشر می‌کند.

اما داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود. نویسنده این بلاگ، دو بلاگ ترجمه‌ای دیگر را هم به طور هم‌زمان پیش می‌برد. این دو بلاگ، شامل ترجمه پست‌های دو تا از محبوب‌ترین بلاگ‌های اقتصادی، یعنی بلاگ گرگوری منکیو، استاد اقتصاد دانشگاه هاروارد و مؤلف محبوب‌ترین کتاب درسی اقتصاد کلان، و بلاگ پاول کروگمن، استاد اقتصاد دانشگاه پرینستون، و برنده جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۰۹ هستند.

پاول کروگمن گرگوری منکیو
پاول کروگمن گرگوری منکیو

ترجمه بلاگ منکیو را در اینجا و ترجمه بلاگ کروگمن را در اینجا ببینید.

این دو بلاگ، به‌خصوص با شدت گرفتن بحران مالی جهانی سال ۲۰۰۸ و ۲۰۰۹ بسیار بیش‌تر مورد توجه قرار گرفتند؛ چرا که خیلی‌ها با بروز این بحران، به اقتصاد بیش‌تر علاقه‌مند شده و دوست داشتند نظر اقتصاددانان مطرح را در مورد مسائل مربوط به بحران اقتصادی بدانند. به‌خصوص آن‌که آقایان منکیو و کروگمن در دیدگاه‌های اقتصادی‌شان اختلاف نظر دارند و گاهی روابط آن‌ها در فضای بلاگی به تنش هم کشیده می‌شود!

اما برای آشنایی بیش‌تر با فضای بلاگ‌نویسی اقتصادی در جهان به طور کلی، می‌توانید نگاهی هم به این مقاله وال‌استریت‌ ژورنال بیندازید که به معرفی ستاره‌های بلاگ‌نویسی اقتصادی، از جمله همین دو نفر و چند تای دیگر، پرداخته‌است (متأسفانه ترجمه این مقاله موجود نبود تا به آن پیوند بدهم!!).

در نهایت هم با آرزوی موفقیت برای نویسنده این بلاگ‌-ترجمه‌های جدید و کار خوبی که شروع کرده‌اند، امیدواریم که این حرکت تداوم پیدا کند و افراد بیش‌تری بتوانند از این ترجمه‌ها استفاده کنند. از شما هم می‌خواهیم که اگر معرفی این بلاگ‌ها را برای دوستانتان مفید می‌دانید، در انجام آن مضایقه نکنید!

Read Full Post »

این نوشته، حاصل یک بحث نسبتا کوتاه بین سروش و من است. در ابتدا، سروش پرسشی را مطرح می‌کند در باب امکان پدید آمدن علمی با عنوان اقتصاد اسلامی. سپس در پاسخ به این پرسش، نشان می‌دهد که چگونه داشتن علمی با عنوان اقتصاد اسلامی، هم ممکن و هم ضروری است. در قسمت بعدی من کوشیده‌ام که به‌زعم خودم دشواری‌های امکان ساختن علوم اسلامی و به‌ویژه اقتصاد اسلامی را نشان دهم. به‌نظرم در ابتدا تفکیکی بین وجه کارایی علوم و وجه معرفت‌شناسانه آنها لازم است. سپس می‌توان درباره وجه معرفت‌شناسی، این ادعا را مطرح کرد که پشتوانه‌های معرفت‌شناسی اقتصاد اسلامی با علم اقتصاد کنونی تفاوت‌های جدی دارد؛ و درباره وجه کارایی نیز می‌توان نشان داد که ضرورت اقتصاد اسلامی به ضرورت زمینه علمی وسیع‌تری قابل ارجاع است.

یک) طرح موضوع

در این نوشته نگاهی داریم به چند موضوع در ارتباط با اقتصاد اسلامی. می‌کوشیم که پرسش‌هایی را مطرح کنیم و برای برخی از آن‌ها پاسخ‌هایی فراهم کنیم. با این پرسش آغاز می‌کنیم که آیا علمی با عنوان اقتصاد اسلامی، ممکن است؟

منظور ما از اقتصاد اسلامی علم یا معرفتی نیست که با استفاده از متون مقدس دینی و مذهبی به عنوان جایگزین علوم غیردینی ساخته شده باشد/ ساخته بشود. بلکه منظورمان علمی است که برای زندگی مسلمانان طراحی شده است. در نتیجه همان‌گونه که معماری اسلامی بر پایه دانش هندسه و معماری، نوع خاصی از معماری را پدید آورده بوده که احتیاجات زندگی مسلمانان را جواب دهد، اقتصاد اسلامی نیز بر اساس اصول علم اقتصاد، علمی خواهد بود مناسب آن نوع از شیوه‌های زندگی که خاص مسلمانان است. مسلمانان در طراحی مسجد اصول حرفه‌ای علمی را با دقت و مهارت رعایت کرده‌اند، اما این اصول را به خدمت این درآورده‌اند که بنایی برای انجام امور و آیین‌های خودشان داشته باشند. در نتیجه همان‌گونه که معماری کلیسا با مسجد متفاوت است، می‌توان علمی با عنوان اقتصاد اسلامی داشت. از این منظر، اقتصاد اسلامی نه تنها ممکن، بلکه علاوه بر آن، برای مسلمانان ضروری است.

اما جز این، معماری اسلامی منعکس‌کننده باورهای اسلامی نیز هست. مثلا ساختار دوری‌شکل مسجد‌ها حکایت از اندیشه توحید‌محور در اسلام دارد: این‌که اجزای عالم آیه‌هایی هستند و اشاره‌گرند به یک امر واحد و متعالی.  سيد حسين نصر در كتاب «علم و تمدن در اسلام» می‌نویسد: «علوم و فنون در اسلام، بر پایه وحدت بنا شده‌اند و همین وحدت است که قلب و هسته وحی اسلامی را تشکیل می‌دهد. درست به همان صورت که هر هنر اسلامی، صورت تجسمی خاصی را نشان می‌دهد که در آن شخص می‌تواند وحدت الهی را متجلی در کثرت ببیند، به همان صورت نیز همه علومی که به حق ممکن است اسلامی نامیده شوند، وحدت طبیعت را آشکار می‌کنند.» ‌

تا اینجا گفتیم که علوم اسلامی دو وجه دارند: وجه کارایی و وجه معرفت‌شناسی. و گفتیم که اگر تنها وجه کارایی را در نظر داشته باشیم، اقتصاد اسلامی هم ممکن است و هم ضرورت دارد.

دو) طرح یک بحث

علم اقتصاد در کنار دیگر علوم تجربی و عقلی مجموعه علوم جدید را می‌سازند. در دوران جدید شالوده واحدی وجود ندارد که علوم مختلف را تحت یک امر واحد جمع کند. موضوع هر علمی محدود به مرزهای کمابیش مشخص همان علم است و این مرزها هرگز شامل لایه‌ زیرین‌تری برای کسب آگاهی جامع نمی‌شود. در گذشته حکیم کسی بوده که در پی چنین معرفت جامعی بوده است، معرفتی برتر که موضوع آن نجوم، معماری، طب یا ریاضیات نیست بلکه شناخت همه هستی است. حال‌آن‌که رشته‌های تخصصی علمی پیرامون موضوعات محدود خود شکل گرفته‌اند و با تخصصی‌تر شدن علوم، این موضوعات باز هم به حیطه‌های خاص‌تر و محدود‌تری شکسته شده است. این‌که یک علم خاص مثل زیست‌شناسی درباره جسم بحث کند، یا یک رشته علمی مثل اقتصاد درباره تولید و تخصیص بحث کند،  و علمی درباره فلزات بحث کند، تنها برای ما که در دوران جدید زندگی می‌کنیم، امری عادی است. شاخه‌شاخه‌شدن علوم و محدود شدن موضوع مورد بررسی ‌آن‌ها  به حیطه‌های محدودتر و جزیی‌تر پدیده‌ای است مختص دوران جدید که  در سده‌های میانی در غرب و در زمان شکوفایی تمدن اسلامی سراغی از آن نداریم. علوم مدرن و از جمله اقتصاد، پشتوانه‌های معرفتی متفاوتی با علوم و معارف پیش از خودشان دارند. در نتیجه تحقق اقتصاد اسلامی به لحاظ معرفت‌شناسی، یا ممکن نیست یا آن‌که با دشواری روبرو است. ‌

حال، اجازه دهید در تعریف اقتصاد اسلامی از وجه معرفت‌شناسی صرف‌نظر کنیم و تنها وجه کارایی را در نظر بگیریم. چنین علمی، اقتصادی طراحی می‌کند که با اقتضا‌ئات زندگی مسلمانان سازگار باشد. یک سوال این است که «تفاوت طرز تلقی و شیوه‌های زندگی ما ایرانی‌ها یا ما مسلمان‌ها با دیگران در چه چیزهایی است؟» و «آیا تمامی آن‌ها از مذهب ناشی می‌شود؟» پاسخ من این است که در وهله اول این مذهب نیست که در شکل‌دهی به اقتضائات زندگی ما موضوعیت دارد بلکه شاید چیزی باشد که بتوانیم آن را سنت بنامیم. سنت آن شیوه‌های زندگی و باورها و اندیشه‌هایی است که ما از گذشتگان خود به ارث برده‌ایم و البته سنت ما ایرانی‌ها، به‌طرز قابل‌توجهی متاثر از اسلام بوده است. در نتیجه علم اقتصادی که در پاسخ به نیازهای ما، کارایی خواهد داشت، اقتصادی است که در آن ویژگی‌های مرتبط از سنت ما لحاظ شده است. یا اگر خودمان را محدود به کلمه سنت نکنیم، باید بگوییم اقتصادی که در طراحی‌ آن ویژگی‌های مرتبط از وجوه مختلف زندگی ما  در نظر گرفته شده است. یکی از مهمترین این ویژگی‌ها، تلقی از عدالت است. اقتصاد در اسکاندیناوی با ایالات متحده شکل متفاوتی پیدا کرده است و ما احتمالا می‌توانیم تفاوت این دو نوع اقتصاد را به ویژ‌گی‌های مختلف این جوامع نسبت بدهیم همچنان‌که می‌توانیم درباره نقش تلقی‌های متفاوت از عدالت در شکل‌گیری این اقتصاد‌ها بحث کنیم.

در این قسمت گفتیم که اول، چرا به لحاظ معرفت‌شناسی، اقتصاد اسلامی با دشواری روبرو است و دوم، کارایی علم اقتصاد در یک جامعه نیازمند در نظر گرفتن مجموعه‌ای بزرگتر از ویژگی‌های مذهبی در یک جامعه است و یکی از مهم‌ترین این ویژگی‌ها طرز تلقی عمومی آن جامعه از عدالت است.

Read Full Post »

ابتدا در یک بند به این سوال پاسخ می‌دهم و بقیه متن را به توضیح و تشریح آن می‌پردازم. در ادامه برای تبیین نکات گفته شده به دو مثال پرداخته و بحث را تمام خواهم کرد.

یک اقتصادادن برای توضیح یک پدیده‌ی اجتماعی فرض می‌کند که همه‌ی عاملین درگیر در ماجرا انگیزه‌های دنیوی[1] دارند و تصمیماتشان بر اساس جلب بیشترین سود به خودشان و دفع بیشترین ضرر از خودشان است. بنابراین اقتصاددان برای تبیین هر پدیده رفتار هر کدام از عوامل را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد؛ به این صورت که هر کدام از عوامل با اتخاذ کدام تصمیم بیشترین منافع را برای خودش کسب خواهد کرد و از این طریق راه حل مسئله یا توضیح آن را درمی‌یابد. اقتصاددان همچنین ادعا می‌کند که اگر در طراحی یک سیستم این انگیزه‌ها در نظر گرفته نشود، عملکرد این سیستم بهینه نخواهد بود؛ به این معنی که این سیستم با همین بازیگران و البته قواعد بازی بهتر می‌تواند عملکرد بهتری در راستای نزدیکی به هدفش نسبت به حالت قبل داشته باشد.

مسلماً هیچ اقتصاددانی ادعا نمی‏کند (و یا حداقل نباید بکند) که آنچه را من می‏گویم دقیقاً مطابق واقعیت است و تمام واقعیت را توضیح می‏دهد؛ بلکه اقتصاددان از زاویه دید خودش به مسائل می نگرد و آن‌ها را تحلیل می‏کند و بر این نکته نیز واقف است که چه بسا پدیده‌ای را که در صدد توضیحش است، معلول عوامل دیگری- مثل دغدغه های فرهنگی، روان‏شناختی و یا اخلاقی- بوده است.

بار دیگر تاکید می کنم عالِم هر رشته‌ای از رشته‌های علوم اجتماعی از زاویه‌ی دید همان علم به دنیا می‌نگرد و این انتظار از او که بتواند همه‌ی پدیده‌های اجتماعی را از زاویه‌ی دید خودش توضیح دهد، انتظار بیهوده‌ای خواهد بود. شاید یکی از دلایل اهمیت یافتن رشته‏های بین رشته‏ای (inter-disciplinary) در دنیای امروز جای خالی رشته ‌هایی است که هدفشان پرکردن شکاف ناشی از زاویه دیدهای مختلف به یک موضوع و ارتباط دادن آنها به یکدیگر باشد. (البته تبیین موضوع رشته های بین رشته ای مجال دیگری می‏طلبد)

بگذارید برای آشنایی با این منطق، اولین مثال من تحلیل رفتار خودم و دوستانم در تاسیس همین وبلاگی باشد که شما می‏بینید. اقدام به تاسیس یک وبلاگ توسط چندتن از دانشجویان کارشناسی ارشد یک دانشگاه کشور را در نظر می‌گیریم و در صدد توضیح آن از منظر اقتصادی هستیم.

پایه گذاران این وبلاگ می‌توانند انگیزه‏‏هایی زیادی از قبیل رضای خدا، خدمت به مردم، بالا بردن آگاهی مردم، بلندآوازه کردن نام ایران از طریق بررسی موضوعات اقتصاد کشور، شهرت طلبی، معروف شدن، روی دوستانشان را کم کردن، تمرین نوشتن، گذران اوقت فراغت و … داشته باشند[2].  شاید شما بتوانید ده‌ها انگیزه‌ی دیگر هم نام ببرید.

تحلیل این مسئله از منظر یک اقتصادخوان! به شرح زیر است. این افراد (نویسندگان وبلاگ) در اوان جوانی هستند و تشنه‌ی شهرت. البته نیاز به تمرین نوشتن هم دارند، چون درآینده‌ی کاری‌شان به شدت به آن نیاز دارند. باید بین جوانان دانشگاهی مشهور شوند تا درآینده از این اعتبارشان در دسترسی به مشاغل مختلف استفاده کنند. ایشان به این نتیجه می‏رسند که برای تامین اهدافشان باید یک وبلاگ تاسیس کنند. با وجود وبلاگ نیاز به رسانه‌ی مکتوب ندارند که مخارجی به آنها تحمیل کند و تازه بعد از مخارجِ چاپ هم در صدد پیدا کردن مشتری برای مکتوباتشان باشند و در آخر هم به دلیل یافت نشدن مشتری مجبور شوند به یکی از آشنایشان که در یک ارگان دولتی کار می‌کند متوسل شده و پیشنهاد کنند که آن شرکت مکتوبات آنها را خریده و در اختیار کارمندان آن اداره که در حین روز احتمالاً وقت اضافی زیادی دارند، بگذارد و….

البته یک مشکل جدی پیش روی آنها است که چگونه باید جذب مخاطب کنند. در می‌یابند وسیله‏ای جز این نیست که مقاله‏های خوب و جذاب و باب سلیقه‌ی مخاطب بنویسند تا انگیزه‏های مخاطب تحریک شود؛ یعنی مخاطب احساس کند وقتی را که به گردش در این وبلاگ اختصاص می‏دهد تلف نمی‏شود و به دانش او اضافه می‏شود و می‏تواند منفعتی برایش داشته باشد. پس ایشان سعی می‏کنند- با تلاش های جدی شان و استانداردهایی که با یکدیگر توافق می‌کنند- مقاله‌ی خوب بنویسند و به تدریج تمرین مقاله‏نویسی و ارتباط با مخاطب کنند. از طرفی خواننده هم اگر با هر بار مراجعه به این وبلاگ بهره‌ای نصیبش شود، بیشتر مراجعه می‏کند. پس در صورت تحقق مقاله‏های خوب این سیستم خوب کار می‏کند و اهداف همه ذی‏نفعان تامین می‏شود، و البته با کمترین هزینه[3].

مثال دیگر: همان گونه که می‏دانید سیستم قضایی درکشور ما بسیار ناکاراست و اثبات این مساله نیاز به عدد و رقم ندارد. کافی است که فقط یک بار با آن مواجه شده باشید. طول مدت رسیدگی به پرونده، هزینه‏های زیاد بازپس‏گیری حق، ارتشاء و صدها مسئله‌ی دیگر که الان درصدد شمارش آنها نیستم، گریبان‌گیر این سیستم است.

در اینجا فقط می‏خواهم به یک مشکل آن اشاره کنم. درآمد یک قاضی درا ین سیستم اگر بخواهد به صورت قانونی امورات خود را بگذراند خیلی کمتر از درآمد یک وکیل است. این قضیه به مرور زمان به افراد علاقه‌مند به فعالیت در امور حقوقی علامت می‏دهد که به سمت وکالت بروند و نه قضاوت. طبیعی است که به مرور زمان در این سیستم افراد با استعدادتر و تواناتر وکیل شده و احتمالاً افراد کمتر توانا به سمت قضاوت سوق پیدا می‏کنند. اینجاست که قاضی، اگر سلامت اخلاقی داشته باشد، از حل معضل پرونده‏های مربوطه باز می‌ماند، چون وکلای مدافع توانایی‏های مرتبط بیشتری نسبت به او دارند. حداقل پیامد این مسئله طولانی شدن زمان حل و فصل یک پرونده است. با واقعی‏تر کردن نگاه‌مان به مسئله، درمی‌یابیم که اگر قاضی سلامت اخلاقی نداشته باشد، از شاکی یا متهم می‏خواهد که راه دور نروند و پولی را که می‏خواهند به وکیل دهند به او تقدیم کنند تا هم  مشکل‏شان زودتر حل شود و هم دعوا به نفع آنها خاتمه یابد.

حال، فرض کنید همانند بالا، افراد شاغل در این سیستم عموماً سلامت اخلاقی نداشته باشند، ولی حقوق یک قاضی بیشتر از دستمزد یک وکیل باشد. قاضی با توجه به سابقه‏اش ارتقاء یا نزول مقام یابد و دستمزدش زیاد یا کم شود. یک دستگاه بر سلامت کاری قضات نظارت کند و البته قضات این دستگاه هم با توجه به کارکردشان رتبه‏بندی ‏شوند و قضات با تجربه و سالم (که این مسئله را در طول دوران خدمت خود اثبات کرده‌اند) مسئولیت این دستگاه را برعهده گیرند. در این صورت، به نظر می‌رسد این سیستم بسیار کاراتر از سیتم قبلی کار خواهد کرد.

دقت کنید که در اینجا هدفم تحلیل کامل پدیده‌ی اخیر نبود. فقط متذکر این نکته بودم که سیاست‌گذاری غلط و عدم توجه به انگیزه‏های دنیوی افراد می‏تواند یک سیستم را کاملاً نابود کند و بر عکس، هنگامی که انگیزه‏های دنیوی افراد با هدف کل سیستم هم جهت باشد، سیستم به عملکرد بهینه‌اش نزدیک خواهد شد.


[1] انگیزه‌های دنیوی را تعمداً به کار بردم. دقت کنید که انگیزه های دنیوی می‌توانند مادی یا معنوی باشد. مثلاً انگیزه‌ی شهرت‌طلبی یک انگیزه‌ی دنیویِ معنوی است. اقتصادِ متعارف به انگیزه‌های اخروی نمی‌پردازد، زیرا نتیجه‌ی آنها -بنابرفرض- در این دنیا پرداخته نخواهد شد و لذا از شمول کار یک اقتصاددان خارج می‌شود. هر چند او می تواند مثلاً کمک به یک فقیر را تا حدی در چارچوب انگیزه‌های مادی توضیح دهد؛ مثلا برای تسکین اوضاع و احوال درونی کمک کننده.

[2] شاید به ذهنتان برسد که اینها چون هیچ تامین کننده‌ی مالی ندارند، لابد برای رضای خدا اقدام به نوشتن مقاله و تحلیل مسائل می‏کنند. شاید؟!

[3] یک سوال در این میان بی‌جواب ماند؛ چرا ایشان، گروهی به این کار مبادرت کردند. خودتان روی این موضوع فکر کنید و بر اساس مطالب پیش گفته جوابش را دریابید.

Read Full Post »