در این پست نویسندگان کافه به این سوال مهم میپردازند که چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمیشود؟. بنابراین بدون هر مقدمهای نظرات ایشان را میخوانیم.
سروش
اقتصاد علمی است که مشتریان اصلی آن سیاستگذاران و برنامهریزان هستند. بنابراین جدی نگرفتن علم اقتصاد یعنی بدون مشورت با اقتصاددانان و اقتصادخواندهها، دولت سیاستهای اقتصادی را تدوین و ابلاغ کند. بنابراین به زعم من برای یافتن پاسخ سوال فوق تحلیل در قالب اقتصاد کار، چهارچوبی معقول و نزدیک به حقیقت خواهد بود. به عبارت دیگر میتوان سوال فوق را اینگونه بازبیان کرد که در جدی نگرفتن اقتصاددانان آیا طرف عرضه (اقتصاددانان) و یا تقاضا (دولتمردان) مقصر اصلی هستند؟ سوال دوم این است که چرا این بازار به مرور زمان اصلاح نمیشود و مانند کشورهای پیشرفته از علم اقتصاد در سیاستگذاری استفاده نمیشود؟ به گمان من یک اصطکاک مهم نامتقارنی اطلاعات است که سیاستگذاران نمیتوانند اقتصاددانان خوب را از بد تشخیص دهند. برای مثال بازار خودرو دست دوم را در نظر بگیرید. فرض کنید شما به عنوان خریدار و یا متقاضی نمیتوانید کیفیت ماشین دستدوم خوب را از بد تشخیص بدهید. اگر تعداد خوروهای بدکیفیت نسبت به خودروهای باکیفیت ناچیز باشد و شما نتوانید خودرو خوب را تشخیص دهید؛ آنگاه چه تصمیمی اتخاذ میکنید؟ بدیهی است شما بیخیال بازار خودرو دستدوم میشوید و اگر به اندازه کافی درآمد داشته باشید از میان خودروهای صفر که کیفیتشان معلومتر است، ماشین مورد نظر خود را میخرید.
به زعم من در کشورهای درحال توسعه و به خصوص نفتی داستان از همین قرار است. سیاستمدار نمیتواند میان اقتصاددان خوب و بد تفاوت قائل شود. برای مثال در ایران اقتصاددانان همه با اعتماد به هم فحش میدهند و در عین حال سیاستهای کاملا متفاوتی را پیشنهاد میکنند. از آنجاییکه درصد این اقتصاددانان بدکیفیت و بیسواد در ایران بسیار زیاد است، لذا سیاستمدار ترجیح میدهد از هیچکدام از این اقتصاددانان استفاده نکند. داستان دعوت رئیس دولت هفتم از اقتصاددانان و شنیدن توصیههای متناقض در این جلسه شاهدی بر این مدعا است. بدیهی است مانند داستان خودرو دستدوم تا زمانی که نامتقارنی اطلاعات برطرف نشود، سیاستمداران هیچ کدام از اقتصاددانان را تحویل نمیگیرند. مشابه داستان خودرو دستدوم، سیاستمدار باید یا بیخیال اقتصاددانان شود و یا به بازار دست اول مراجعه کند. بر خلاف ایران بسیاری از کشورهای نفتی و آفریقایی گزینه دوم را انتخاب کردهاند. این کشورها به بانک جهانی و یا اقتصاددانان خارجی برای مشاوره مراجعه میکنند. لذا سوالی که مطرح میشود این است که چرا دولت ایران به اقتصاددانان خارجی مراجعه نمیکند؟
بر اساس همین شاهد، به زعم من میتوان ادعا کرد که مشکل اصلی طرف تقاضا است. دولت ایران در زمان شاه به اقتصاددانان خارجی از هاروارد و موسسات معتبر علمی مراجعه میکرد، ولی پس از انقلاب این مراجعه به شدت کم شده است. من فکر میکنم، دلیل اصلی، بدفهمیها و نظریاتی است که در میان سیاستمداران رایج است. برای مثال اینکه خارجیها همواره بد ما را میخواهند، آنها اگر به ایران بیایند تنها به فکر منافع خود هستند و دنبال چپاول اموال ما هستند، اقتصاد آنها بدرد ایران نمیخورد و ادعاهایی مشابه این که حتی میان تحصیلکردگان دانشگاهی هم رواج دارد و محدود به دولتمردان نیست. البته این بدفهمیها به نظر میرسد هرگز درمان نخواهد شد، چرا که درآمد نفت تمام ضعفهای سیاستگذاری را پوشش میدهد و دولتمردان هرگز درک درستی از میزان بدفهمی خود ندارند. شاید مطالعه کتاب اقتصاد سیاسی ایران بتواند بهتر منظور من را بیان کند. از این منظر تنها راهحل برای جدیگرفتن اقتصاد در ایران روشنگری و آموزش است. به جرات میتوان گفت اقصاددانان در پیگیری این مهم بسیار ضعیف عمل کردهاند.
سهیل
به زعم من، مثل تمام سیستمهای انسانی، دلیل هر تعادل اقتصادی شکلگرفته در طول زمان را باید در «انگیزهها» یا به عبارتی منافع بازیگران آن جستجو کرد. بدین لحاظ به نظر میرسد که دلیل عدم رغبت به جدی گرفتن اقتصاد در ایران، به عدم همسویی منافع بین «دولت» (آنها که قدرت دارند) و «ملت» (آنها که قدرت ندارند) باز میگردد. در ادبیات اقتصاد توسعه، با ذکر شواهد بسیار، این امر به تفصیل مورد بررسی قرار میگیرد که به سبب تعادل شکلگرفته در طول زمان (شاید نه به دلایلی لزوماً اقتصادی و بلکه تا حدی جامعهشناسی)، در بعضی جوامع، منافع این دو گروه لزوماً همراستا نشده است. هم دولت توسعهگرا داریم و هم دولت چپاولگرا. وضعیت امروز دنیا مملو از دولتهایی است که اگر اغراق نباشد، حتی ترجیح میدهند تمام مردمان آن سرزمین در روستاها زندگی کنند، اما آنها بتوانند منافع شخصی خود را پیش ببرند.
چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمیشود؟ پاسخ این است که چرا باید بشود؟! فارغ از بدفهمیهای متداول در بین عوام (که آن هم عمدتاً ناشی از عقب نگه داشته شدن و تبلیغات ناصحیح توسط همانهایی است که از این وضعیت منتفع میشوند)، واقعاً چه دلیلی وجود دارد که دولت و کسانی که سالهاست از این وضعیت، نفعهای کلان میبرند بخواهند اقتصاد را جدی بگیرند؟ دولت کمبود منابع دارد؟ فعلاً که خیر (هر وقت داشت به همان نسبت، اقتصاد را جدی میگیرد). حقیقت تلخ این است که پس از ملی (دولتی) کردن صنعت نفت در ایران دولت، هم تمام درآمد نفت را در اختیار دارد و هم اخیراً به شدت بر درآمدهای مالیاتی دیگر خود نیز تأکید دارد. اگر اقتصاد را علم بهینهسازی خواستههای نامحدود انسان با توجه به منابع محدود بدانیم، سالهاست که بودجه دولت ایران از طریق دیگری تأمین میشود و چون تقریباً محدودیتی در قید بودجه خود ندارد، اصلاً خود را وابسته به مردم نمیبیند و بابت هیچ چیز نیز به کسی حساب پس نمیدهد. هر چقدر هم که اقتصاددانان شب و روز بر سر خود بکوبند و روی بخراشند که مثلاً این وضعیت نرخ ارز اصلاً به صلاح مملکت نیست و رانت و فساد و مافیای اقتصادی و امثالهم به بار میآورد، اما وقتی حتی آقای رویانیان (مدیرعامل پرسپولیس) نیز علناً از این آب گلآلود ماهی گرفته و با واردات خودرو، سودهای میلیاردی کسب میکند، چرا باید علم اقتصاد جدی گرفته شود؟ اصلاً چه کسی باید آن را جدی بگیرد؟ کسی که اندک قدرتی هم داشته باشد البته و جدی گرفتن او باعث اثراتی بشود (تقاضای مؤثر داشته باشد).
فرید
اندوخته دانش و ذهنیت بخش بزرگی از جامعه از طریق آموزش و پرورش و البته رسانهها شکل میگیرد. این فقط در مورد علم اقتصاد نیست، اگر شما خودتان مطالعه شخصی در تاریخ نداشته باشید همان ذهنیتی را از تاریخ خواهید داشت که در دبیرستان خواندهاید. در تمام دوران آموزشی در ایران، حتی اگر دکتر متخصص یا بهترین مهندس هم بشویم حتی هنوز هم یکبار با یک مساله درست و حسابی از علم اقتصادی روبرو نشدهایم. خیلی از ایرانیها اعم از مردم عادی یا نخبگان و مسؤلان این تصور را نداشتهاند که اقتصاد مثل فیزیک یک علم است و پدیدههای رفتاری، اجتماعی و اقتصادی هم تابع قوانین و منطقهای کشفشدنی است. در نتیجه اصولا از نظر خیلی از مردم و مسؤلان، مسایل اقتصادی با رجوع به فکر و برداشت شخصی در کنار مقداری همت و تلاش حل میشود و نیازی به تحصیل علم اقتصاد نیست.
یک دینامیک شبیه به این وجود دارد: محصول تحقیق یک اقتصاددان مثل یک قطعه مکانیکی یا الکترونیکی قابل لمس نیست و حداقلی از دانش اقتصادی نیاز است تا درک شود که بسیاری از کسانی که در ایران اظهارنظر اقتصادی میکنند بیسواد هستند. در نتیجه دو معضل پیش میآید: خیلیها فکر میکنند که اقتصاد شامل مکتبهایی است که هر کدامشان برای خودشان حرفهایی میزنند در نتیجه آن تصوری که اقتصاد اصولا علم نیست تأیید میشود. همچنین لابلای این همه اظهارنظر، صحت و منظق یک اقتصاددان ممتاز چندان درک نمیشود، در نتیجه اهمیت چنین آدمی هم زیاد درک نمیشود و بنابراین حقوق یک اقتصاددان هم هیچوقت خیلی قابل توجه نخواهد بود. به همین خاطر در مقایسه با مثلا مهندسی، رشته اقتصاد حداقل در مقطع دانشگاه استعدادهای جامعه را جذب نمیکند و باز همین چرخه کمسوادی در اقتصاد تشدید میشود. آخرین جمله اینکه به همین خاطر در مقام راهحل، شاید طریقی از آموزش بتواند به نوبه خود این چرخه باطل را بشکند.
کافی
از آنجا که این سوال در شکل فعلیاش شاید اندکی گنگ باشد من میخواهم ابتدا سوال را مشخصتر و دقیقتر بکنم: چرا نتیجهها و توصیههای پایهای علم اقتصاد که مورد توافق بیشتر اقتصاددانان نیز هست توسط سیاستگذاران ایرانی جدی گرفته نمیشود؟
برداشت شخصی من این است که دو عامل را میتوان برای توضیح این پدیده شناسایی کرد: ۱- ریشه داشتن اندیشههای اقتصاد سوسیالیستی (چپی) در مردم و سیاستگذاران ایران و ایجاد چرخه معیوب عرضه و تقاضای سیاستهای منافی با اصول علم اقتصاد ۲- وجود منبع طبیعی نفت که باعث پایداری این چرخه شده در حالی که بدون آن، جبر اقتصادی این حلقه را میشکافت.
از یک طرف، پس از انقلاب اسلامی، نیروهایی که قدرت را در دست گرفتند، با وجود مسلمان بودن، از نظر اقتصادی دارای منطق اقتصادی چپ و مخالف «امپریالیزم» بودند که مفهوم بازار را به عنوان نهاد اصلی در اقتصاد برنمیتافتند و دولت را مدیر اصلی اقتصاد میدانستند. از طرف دیگر، در اذهان مردم نیز این انتظار وجود داشت (و با وجود شرایط جنگی پس از اقتصاد تقویت شد) که دولت مسئول کنترل بسیاری از متغیرهای اقتصادی ریز و درشت مانند قیمت خوار و بار و نرخ ارز است و ایدهی لزوم اداره اقتصاد بر مبنای بازار در ذهن مردم شکل نگرفته بود. این اندیشههای چپی سیاستگذاران و آن انتظارات مردم از ایشان این چرخه را شکل داد که گرایشی به سمت حرکت به سوی توصیههای اصلی علم اقتصاد (که بیشترشان مبتنی بر نهاد بازار هستند) به وجود نیاید. اما آنچه باعث پایداری این چرخه شد وجود نعمت (بلا؟) نفت بود که موجب شد بجز در موارد فشارهای بزرگ اقتصادی، سیاستگذاران — حتی در صورت موافقت با آن — اراده و نیازی برای حرکت به سوی آن چه علم اقتصاد میگوید را نداشته باشند. البته ویژگیهای شخصیتی و ایدئولوژیک سیاستگذار اصلی هر دوره نیز تا حدی این گرایش یا عدم گرایش را توضیح میدهد.
محمدرضا
ابتدا نکاتی را که به صورت تلویحی در این سوال گنجانده شده، به صورت کوتاه روشن میکنم و سپس به پاسخ سوال اصلی می پردازم.
1- این سوال مقایسه ای است؛ چراعلم اقتصاد در ایران نسبت به سایر کشور ها جدی گرفته نمی شود؛ و به طور دقیقتر در ایران نسبت به کشورهای «شبیه» ایران.
2- فرض می کنیم که علم اقتصاد (حداقل بخش هایی از آن) حرفی برای گفتن دارد، به این معنا که می تواند مشکلات واقعی بخش غیر قابل صرف نظری از مردم را کاهش دهد. (این موضوع مهم است و باید در مجالی دیگر، بیشتر در مورد آن توضیح داده شود).
3- به نظر می رسد مورد سوال بیشتر در مورد سیاست گذاران و عوامل حاکمیتی است نه در مورد بقیه ی عوامل اقتصادی.
بنابراین من به سوال زیر پاسخ می دهم: چرا عوامل حاکمیتی در ایران در مقایسه با سایر کشورهای مشابه، کمتر مطابق آن دسته توصیه های مفید و عملیاتی علم اقتصاد عمل می کنند؟
رسالت علم اقتصاد «تخصیص بهینه ی منابع کمیاب» است. با توجه به این تعریف، پاسخ به سوال فوق نباید دشوار باشد. من هر سه دلیل زیر را در این مسئله دخیل می دانم.
اول) یا منابع اساساً در کشور ما کمیاب نیست یا اینگونه می نماید که کمیاب نیست که در این صورت بحث دسترسی به نفت، این منبع عظیم و پر سود، مطرح می شود که در فضای ایران در سال های اخیر به تفصیل از آن سخن رفته است.
دوم) یا عوامل تصمیم گیر دانش کافی برای اتخاذ تصمیمات درست را ندارند که این دانش خود دو نوع است: الف) دانش در مورد در مورد بخش های مفید علم اقتصاد موجود، ب) دانش کافی در مورد فضای کسب و کار ایران، اصطکاک های (frictions) موجود در آن، نتایج سیاست های گذشته و غیره. فقط بعد از داشتن دانش کافی است که توانایی تصمیم گیری بهتر حاصل می شود.
سوم) انگیزه ی لازم برای تصمیم گیران در جهت «تصمیم درست در جهت منافع عموم» وجود ندارد. این جاست که مسئله ی «پاسخ گویی» به معنایی که در ادامه می آید، مطرح می شود. دقت کنید که پاسخ گویی و دموکراسی لزوماً یکسان نیستند هر چند که ممکن است همبستگی مثبت داشته باشند. وقتی مسئول بداند که 1) عملش به سمع و نظر عموم می رسد، 2) نتایج عملش در قبال طیف های مختلف مردم به درستی توسط آنها فهمیده می شود (دقت کنید که صرف وجود رسانه مهم نیست. مردم باید توجه کنند و بفهمند) و 3) عموم جامعه می تواند مسئول را به خاطر نتایج نامطلوب تنبیه کند؛ در این صورت علم اقتصاد جدی گرفته می شود. در دنیای واقع، ترجمه ی این است که بازخوردهای کافی در سیستم وجود داشته باشد؛ باید رسانه ها مردم را از تصمیمات اقتصادی و نتایج آن ها به درستی آگاه کنند تا مردم بتوانند بهترین تصمیم ها را بگیرند.
مرتضی
بخشی از علت بیتوجهی به علم اقتصاد در ایران، آشنایی ناچیز عموم مردم با این علم است؛ چنین افرادی سخت میتوانند آثار بلندمدت و غیرمستقیم یک سیاست را درک کنند و ممکن است در دام آثار کوتاهمدت و آنی بیافتند، به همین دلیل سیاستهای نادرست برای چنین افرادی بسیار جذاب به نظر خواهد رسید. به عنوان مثال کنترل دستوری قیمتها را در نظر بگیرید، به نظر شما زمانی که اعلام میشود قیمت فلان کالا باید برابر با فلان مبلغ باشد، چند نفر این سیاست را نادرست میدانند؟ چند نفر توجه میکنند که کنترل قیمت منجر به تغییر رفتار تولیدکنندگان خواهد شد، و کالایی تا دیروز وجود داشت اما گران بود (مثلاً شیر!)، از فردا دیگر در اقتصاد نخواهد بود! از طرف دیگر از آنجا که اقتصاد با زندگی روزمره افراد گره خورده است، هرکس تحلیلی برای پدیدههای مختلف اقتصادی دارد که بر وخامت موضوع میافزاید؛ مثلاً تورم را در نظر بگیرید، اگر اقتصاددانی بگوید که علت افزایش اخیر سطح قیمتها، افزایش قیمت بنزین نبوده است، به نظر شما چند نفر او را جدی میگیرند!؟ درست است که افزایش قیمت بنزین منجر به افزایش هزینه تولید، کاهش عرضه کل و در نتیجه افزایش قیمتها میشود اما چند نفر دقت میکنند که این اثر نمیتواند منجر به افزایش مستمر سطح قیمتها شود و علت را باید در سمت تقاضای کل جستوجو کرد، سمتی که در آن عاملی مانند حجم پول وجود دارد که مداوم در حال افزایش است. اقتصاد، علمی است که گزارهها و سیاستهای نادرست در آن ظاهری فریبنده دارد.