«قضاوت سلیمان، نقاشی فرسک بر سقف یکی از اتاقهای کاخ واتیکان، اثر رافائل»
چندی بعد دو فاحشه برای حل اختلاف خود به حضور پادشاه آمدند. یکی از آنان گفت: «ای پادشاه، ما دو نفر در یک خانه زندگی میکنیم. چندی قبل من فرزندی به دنیا آوردم. سه روز بعد از من، این زن هم فرزندی زایید. کسی جز ما در آن خانه نبود. یک شب که او خواب بود، روی بچهاش افتاد و بچهاش خفه شد! نصفشب وقتی من در خواب بودم، او برخواست و پسر مرا از کنارم برداشت . پیش خودش برد و بچه مرده خود را در بغل من گذاشت. صبح زود که برخاستم بچهام را شیر بدهم دیدم مردهاست. وقتی بهدقت به او نگاه کردم متوجه شدم که آن کودک پسر من نیست.» زن دوم حرف او را قطع کرد و گفت: «اینطور نیست، بچه مرده مال اوست و این که زندهاست پسر من است.» زن اولی گفت: «نه، آنکه مردهاست مال تو است و این که زنده است مال من است.» و در حضور پادشاه به مجادله پرداختند.
پس پادشاه گفت: «بگذارید ببینم حق با کیست. هر دو شما میگویید بچه زنده مال من است و هر دو هم میگویید بچه مرده مال من نیست!» سپس پادشاه دستور داد شمشیری بیاورند. پس یک شمشیر آوردند. آنگاه سلیمان فرمود: «طفل زنده را دو نصف کنید و به هر کدام یک نصف بدهید!» زنی که مادر واقعی بچه بود دلش بر پسرش سوخت و به پادشاه التماس کرد و گفت: «ای پادشاه بچه را نکشید. او را به این زن بدهید.» ولی زن دیگر گفت: «نه، بگذار او را تقسیم کنند تا نه مال من باشد و نه مال تو!» آنگاه پادشاه فرمود: «بچه را نکشید! او را به این زن بدهید که نمیخواهد بچه کشتهشود؛ چون مادرش همین زن است.»
این خبر بهسرعت در سراسر اسرائیل پیچید و تمام مردم فهمیدند که خدا به سلیمان حکمت بخشیده تا بتواند عادلانه داوری کند. پس برای او احترام زیادی قائلشدند.«عهد عتیق، کتاب اول پادشاهان، باب سوم، آیات ۱۶ تا ۲۸»
احتمالاً همه ما در کودکی داستان بالا را شنیدهایم و (احتمالاً هم) از ایده پادشاه برای حل این مسأله بسیار شگفتزده شدهایم! اصل این داستان در متون مذهبی با نام «قضاوت سلیمان» شناختهمیشود و ظاهراً ربط چندانی هم به علم اقتصاد ندارد. اما همین مسأله و روش(های) حل آن سالهای سال یکی از دلمشغولیهای اقتصاددانان بوده و در پی توضیح و تبیین آن از انواع و اقسام شاخههای اقتصادی همچون نظریه اقتصاد خرد، نظریه بازی، نظریه حراج و طراحی مکانیسم استفاده کردهاند:
۱) البته که یک راهحل برای حل این مسأله همان راهحل ارائهشده توسط سلیمان پادشاه است. منتها با خواندن چنین راهحلی شخص ممکن است پیش خود فکر کند که واقعاً چه دلیلی دارد که مادر غیرواقعی اینقدر سادهلوح باشد که هدف اصلی پادشاه از در نظر گرفتن چنین استراتژیای را (حتی پس از دیدن گریه و تضرع مادر واقعی!) پیشبینی نکرده و او نیز رفتاری مشابه با مادر واقعی در پیش نگیرد؟ بهزبان دیگر مشکل اصلی این راهحل و سایر راهحلهای اینچنینی این است که بهوضوح فرض را بر غیرعقلایی بودن افراد (در اینجا مادر غیرواقعی) قرار دادهاند و سپس به نتیجه دلخواه میرسند (و شاید جالبتوجه بودن آنها نیز از همین منظر است). در همین مسأله رفتار مادر غیرواقعی از جهتی دیگر نیز کاملاً غیرعقلایی است، چرا که اگر او بچه را زنده نمیخواست پس چرا اصلاً از ابتدا کار را به دادگاه کشاند؟ (مگر اینکه فرض کنیم از سر حسادت یا هر چیز دیگری دوست نداشت زن دیگر بچه داشته ولی او نداشتهباشد.)
درواقع مشکل تمام راهحلهای غیرعقلایی این است که نهایتاً و نهایتاً (و آن هم در موارد خاص) فقط یکبار جوابمیدهند، اما پس از اینکه فرآیند Learning بین آدمها اتفاق افتاد، دیگر پاسخگو نیستند. یعنی در حل مسأله فوق به چنین روشی، پادشاه فقط و فقط شانس آورد چرا که در غیر اینصورت بچه میبایست بهصورت عادلانه به دو نیم تقسیم میشد! و یا اینکه احتمالاً پادشاه مجبور میشد مجدداً استراتژی دیگری را در پیشگیرد. ما در اینجا بهدنبال همان راهحلهای دیگریم و میخواهیم بدانیم که با فرض عقلاییبودن رفتار آدمها، آیا میتوان مکانیسمی اقتصادی برای رفع اختلاف بین این دو نفر طراحی کرد یا خیر. ویژگی ممتاز درنظرگرفتن فرض عقلانیت برای راهحل مورد نظر این است که مانند راهحل قبلی تنها در شرایط خاص جواب نمیدهد، بلکه یک جواب عام برای هرگونه شرایط احتمالی است (ولو اینکه در دنیای واقعی این درجه از عقلانیت وجود نداشتهباشد). بر خلاف آن، سیاستهای مبتنی بر فرض غیرعقلاییبودن همگی این مشکل را دارند که سیاستگذار میبایست دقیقاً بداند که افراد در برابر هر شرایطی تا چه درجهای غیرعقلایی بوده و در مواجهه با هر وضعیت خاص، کدامیک از بینهایت گزینه غیرعقلایی را انتخاب خواهند کرد و لذا عمومیت ندارند (مگر اینکه بگوییم افراد بهصورت سیستماتیکی غیرعقلایی رفتار میکنند که در آنصورت نیز دلیلی وجود ندارد که خود مردم متوجه چنین نظم سیستماتیکی نشوند و آنرا در عقلانیت خودشان لحاظ نکرده و لذا رفتارشان را در قبال دیگران بر آن مبنا تنظیم نکنند).
۲) یک راهحل جایگزین استفاده از قضیه کوز است. منتها برای معرفی این قضیه ابتدا میبایست مفهومی تحت عنوان «اثرات بیرونی» را تعریف کنیم. بهصورت خیلی اجمالی، هنگامی میگوییم یک «اثر بیرونی» وجود دارد که رفاه یک مصرفکننده یا تولید یک بنگاه مستقیماً از عملکرد سایر عاملین اقتصادی متأثر گردد:
-
در حالتی که شخص یا بنگاه از رفتار سایرین منتفع گردد میگوییم که یک «اثر بیرونی مثبت» وجود دارد. مثلاً رفتار زنبورداری را در نظر بگیرید که زنبورهای وی بهواسطه گسترش گرد گیاهان اثر بیرونی مثبتی بر تولید باغدار باغ مجاور دارند.
-
در حالتی که شخص یا بنگاه از رفتار سایرین متضرر گردد میگوییم که «اثر بیرونی منفی» وجود دارد. مثال آن نیز دامداری است که گاوهای خود را وارد مزرعه گندم کشاورز مجاور میکند و محصولات وی را از بین میبرد. یا کارخانهداری را درنظر بگیرید که دود کارخانهاش محیط پیرامون را آلوده کرده و سلامت ساکنین آن ناحیه را به خطر میاندازد.
رفع اثرات بیرونی یا بهاصطلاح درونیکردن (Internalization) آنها یکی از فلسفههای وجودی دولت و توجیهکننده دخالت آن در اقتصاد بودهاست. بهعنوان نمونه در مثال اثر بیرونی منفی، دولت میتواند از دامدار خسارت (بهصورت مالیات) دریافتکرده و به کشاورز (بهصورت سوبسید) بپردازد. اما مشکل اینجاست که درغالبموارد علاوه بر این کار، دادگاه رأی بر این میدهد که باید دیواری نیز به دور مزرعه کشیدهشود. در آنصورت مسألهای که پیش میآید این است که چهکسی میبایست هزینه کشیدهشدن چنین دیواری را بپردازد؟ چرا که اگر اصل را بر آزادی عمل افراد بگیریم، این کشاورز است که موظف به کشیدن دیوار به دور مزرعه خود است تا مانع ورود گاوهای همسایه شود. اما اگر اصل را بر محدودیت عمل افراد بگیریم، این وظیفه دامدار است که جلوی گاوهایش را بگیرد و لذا هزینه کشیدن دیوار را نیز میبایست او متقبل شود.
بهصورت سنتی علم حقوق حق را به شخص زیاندیده میدهد و انصاف را در این میداند که دامدار بهعنوان شخص خسارتزننده این هزینه را بپردازد. اما رونالد کوز استاد برجسته اقتصاد و حقوق دانشگاه شیکاگو (برنده جایزه نوبل اقتصاد در ۱۹۹۱) در مقاله معروفی که در ۱۹۶۰ با نام «مسأله هزینه اجتماعی» منتشر کرد مدعی شد که با فرض رفتار عقلایی عاملان اقتصادی و چنانچه هزینههای معاملاتی وجود نداشته باشد، طرفین دعوا خودشان میتوانند با چانهزنی و بدون مداخله دولت به توافقی دست یابند که بیشترین کارایی اقتصادی و نفع اجتماعی را در بر دارد. برای رسیدن به این منظور نیز نهتنها نیازی به دخالت دولت برای تنظیم اثرات بیرونی نیست، بلکه ممانعت دولت برای حصول چنین توافقی میان آنان موجب زیان نیز میشود! نکته دوم و جالبتری که کوز مطرح میکند این است که نتیجه بهدستآمده مستقل از این است که در ابتدا حق را به کدامیک از طرفین دعوا بدهیم.
کوز میگوید که در مثال کشاورز و دامدار ممکن است ارزش اقتصادی مازاد گوشت تولیدشده (بهواسطه ورود گاوهای دامدار به مزرعه کشاورز مجاور) بیشتر از ارزش اقتصادی کسرشده در اثر از بینرفتن گندم باشد و لذا چنانچه هزینه معامله (از قبیل هزینه چانهزنی برای رسیدن به یک توافق، هزینه دستیابی به اطلاعات، هزینه محل برگزاری نشست، هزینه تضمین اجرای قرارداد و …) وجود نداشته باشد یا کمتر از مازاد کل باشد، طرفین با هم بر سر میز مذاکره نشسته و نهتنها دیواری کشیده نمیشود بلکه نهایتاً دامدار خسارت مزرعهدار را پرداخته و درنتیجه کارایی اقتصادی و نفع اجتماعی افزایش مییابد. علاوهبر این کوز میگوید که چنین نتیجهای مستقل از این است که در ابتدا حق را بهکدامیک از طرفین مخاصمه بدهیم. مثلاً در مثال کارخانهدار فرقی ندارد که حق داشتن هوای پاک و سلامتی را به ساکنین محل بدهیم، یا حق آلودهکردن هوا را به کارخانهدار. نتیجه هر دو از نظر کارایی اقتصادی یکسان است، چرا که نهایتاً استفاده از منابع به چگونگی توزیع اولیه حقوق مالکیت بستگی ندارد. یعنی اگر توزیع اولیه موجب شود که نتیجه در کل نامساعد باشد، طرفین آنقدر با یکدیگر لابی میکنند که نتیجه بهینه بهصورت خودجوش از طریق قراردادهای داوطلبانه شکل میگیرد. علاوهبر این بدیهی است که با توجه به کثرت و پیچیدگی مبادلات روزمره و وجود انواع و اقسام اثرات بیرونی نميتوان انتظار داشت که دولت از هزینه همه آنها اطلاع داشته و بتواند در همه آنها دخالت مؤثر داشته باشد (ضمن اینکه وجود دولت خودش بیهزینه نیست). جالب اینجاست که کوز برخلاف سایرین، جایزه نوبل را نه بهخاطر ثمره یک عمر تلاش مستمر علمی بلکه عمدتاً بهخاطر ایدههایی که در همان مقاله ابتدایی ولی جریانساز مطرح کرد بهدستآورد. این مقاله امروزه پرارجاعترین مقاله در زمینه حقوق و اقتصاد محسوب میشود (بعدها استیگلر با استناد به همان مقاله در کتاب خودش قضیه کوز را مطرح کرد).
برگردیم به مسأله خودمان. فکر میکنم اکنون کاربرد قضیه کوز در حل آن تقریباً واضح شدهباشد. در مسأله مورد بررسی، رفتار مادر غیرواقعی برای مادر واقعی اثر بیرونی منفی ایجاد کرده و کار آنها را به دادگاه کشاندهاست. سلیمان در مقام قاضی دادگاه کافی است که براساس نظریه کوز (و بهفرض رفتار عقلایی عاملان اقتصادی) بچه را بهصورت کاملاً تصادفی به یکی از دو زن بدهد. از آنجا که مادر واقعی نسبت به مادر تقلبی ارزش بیشتری برای فرزندش قائل است (خود سلیمان از این فرض استفاده کرده و آن کس که بچه را زنده میخواسته بهعنوان مادر واقعی در نظر گرفتهاست)، لذا در صورتیکه بچه بهدست مادر غیرواقعی بیافتد بچه را از وی خواهد خرید و نتیجه مطلوب حاصل میشود. اما بهنظر میرسد که اتخاذ چنین راهحلی از جانب پادشاه نیز مشکلات خاص خودش را دارد:
-
اولین مشکل این است که در دنیای واقعی هزینههای مبادله بهوضوح صفر نیست. مثلاً ممکن است ارزش واقعیای که هر یک از طرفین به آن بچه میدهند، برای دیگری مخفی بوده و لذا فهمیدن آن برای هر یک از طرفین هزینهبر باشد. لذا قضیه کوز کاربرد نخواهد داشت و چانهزنی به نتیجه نمیرسد. در واقع از همین روست که (همانطور که خود کوز نیز تصریح میکند) میبایست قضیه کوز را بهشکل دیگری بخوانیم. یعنی بگوییم حال که در دنیای واقعی هزینههای معاملاتی مثبت و غیرصفر است، لذا وجود سیستم حقوقی ضروری است و در عملکرد اقتصادی جامعه نقش تعیینکنندهای دارد. از همینروست که کوز جایزه نوبل را بهخاطر «کشف و تصریح اهمیت هزینههای معاملاتی و حقوق مالکیت برای ساختار نهادی و عملکرد اقتصادی» دریافت میکند.
-
دومین مشکل این است که چنین تخصیصی با آنچه که مردم از عدالت در ذهنشان دارند متعارض است. یعنی چه دلیلی دارد که مادر واقعی برای بهدست آوردن فرزندش هزینهای به مادر غیرواقعی بپردازد؟ درواقع مشکل نظریه کوز این است که ملاک نفع اجتماعی را ارزش کل تولیدی (کارایی اقتصادی) میداند و در این رهگذر اخلاق را تحتالشعاع آن قرار میدهد، حال آنکه در واقعیت معیاری برای اندازهگیری نفع اجتماعی نداریم.
۳) راهحل بعدی استفاده از حراج ویکری یا مزایده مخفی (مهر و مومشده) پیشنهاد دوم است که اولین بار توسط ویلیام ویکری اقتصاددان درگذشته دانشگاه کلمبیا (برنده جایزه نوبل اقتصاد در سال ۱۹۹۶) پایهگذاری شد. بر اساس این مزایده، هر یک از دو زن ارزشی را که برای فرزند قائل است بر روی کاغذی نوشته و پس از قرار دادن آن در یک پاکت دربسته تحویل پادشاه میدهد. هر کس پیشنهاد (Bid) بالاتری دادهبود برنده مزایده است، اما قیمتی که توسط فرد دیگر پیشنهاد شدهاست را میپردازد. ویژگی مثبت این نوع حراجها این است که هر یک از پیشنهاددهندگان مقدار مبلغی را که واقعاً فکر میکنند آن کالا ارزشش را دارد (نه آنچه وانمود میکنند) بدون نگرانی از مبلغ پیشنهادشده توسط دیگران مطرح میکنند و در واقع ترجیحات هر شخص بهخوبی نمایان میشود (در حراجهای چندنفری ویکری نیز به همین منوال است، یعنی فرد برندهشده قیمتی برابر با پیشنهاد دومین نفر ارائهکننده بالاترین قیمت میپردازد). در مسأله ما این راهحل از آن جهت بهتر است که مقدار مبلغی که مادر واقعی میپردازد مستقل از مقدار ارزشگذاریشدهی بچه توسط خودش است. درمورد مادر غیرواقعی نیز توجه داریم که برای وی ابداً عقلایی نیست که مقدار قیمتی را بیش از آنچه خودش ارزشگذاری میکند پیشنهاد بدهد. هرچند چنین راهحلی نسبت به راهحل قبلی یک گام بهپیش محسوب میشود، اما باز هم مشکلات خاص خودش را دارد:
-
اولاً کاملاً محتمل است که مادر واقعی علیرغم برنده شدن در مزایده، چنین مبلغی را برای پرداختکردن نداشتهباشد که در اصطلاح حراجها به چنین شخصی Deadbeat Bidder میگویند (در راهحل کوز این مشکل نبود، چرا که بههرحال این امکان بود که طرفین با چانهزنی به یک توافق دست یابند). اگر برگزارکننده حراج توانایی جمعآوری مبالغ پبشنهادی را نداشتهباشد، پیشنهاددهندگان عقلایی از قبل چنین محدودیتی را متوجهشده و لذا استراتژی خود را در پیشنهاد قیمت تغییر میدهند. در چنین مواردی (درست مانند همانکاری که قماربازان انجام میدهند) معمول این است که مبلغ پیشنهادشده توسط افراد را پیشاپیش جمعآوری میکنند.
-
ثانیاً در این راهحل نیز همچنان مادر واقعی میبایست برای بهدست آوردن فرزندش مبلغی را به مادر غیرواقعی پرداختکند که بهدور از انصاف است.
۴) تا به اینجای کار بهنظر میرسد که راهحل قیمتی چندان راهحل مناسبی نباشد. لذا بهعنوان یک راهحل غیرقیمتی جایگزین میتوان مثلاً فرض کرد که (در قالب همان حراج ویکری) طرفین پیشنهاد خود را بهصورت تعداد سالهایی که حاضرند بهعنوان خدمتگزار برای سلیمان کار کنند ارائه بدهند. در اینصورت مشکل اول راهحل قبلی را حل کردهایم اما مشکل دوم همچنان پابرجاست. لذا بهنظر میرسد که اگر بهدنبال راهحل عادلانه میگردیم، نهتنها میبایست غیرقیمتی باشد، بلکه ترجیحاً میبایست هیچ هزینهای را نیز به مادر واقعی تحمیل نکند.
۵) یک راهحل بدیع راهحلی است که در سال ۲۰۰۶ تحت عنوان مکانیسم پیشنهاد و حدس (Bid and Guess) در مقالهای توسط دو تن از اقتصاددانان دانشگاه UCSB پیشنهاد شدهاست. راهحل مکانیسمی دو مرحلهای دارد که ایده اصلی آن بر مبنای همان حراج ویکری بنا شدهاست، منتها با این تفاوت که وارد شدن به حراج خودش خرج دارد. یعنی در مرحله اول پادشاه به طرفین میگوید که برای مشخصکردن مادر واقعی بچه میخواهد یک حراج ویکری برگزار کند، اما برای وارد شدن به این مزایده باید هزینهای پرداختهشود که مثلاً هزینه آن عبارت است از خدمتگزاری برای پادشاه بهمدت چندین سال معین. پس لازم است که هر یک از طرفین بسته به اینکه حاضرند هزینه حراج را بپردازند یا نه، مخفیانه در برگهای بنویسند «آری» یا «خیر» و آنرا به سلیمان تحویل دهند. سپس در مرحله دوم سه حالت ممکن است پیش بیاید:
-
اگر پاسخ هر دو زن «آری» باشد، حراج ویکری برگزار میشود و برای اینکه مشکل قیمتیبودن راهحل هم پیش نیاید فرض میکنیم که طرفین پیشنهاد خود را اینگونه ارائه کنند که علاوه بر آن سالهای معین قبلی، چند سال بهصورت اضافهتر حاضرند خدمتگزاری کنند (بهطور خلاصه و بهزبان اقتصادی یعنی این مکانیسم یک هزینه ثابت دارد و یک هزینه متغیر، یا بهزبان دیگر مزایدهگذار قیمت پایه را مشخص کردهاست).
-
اگر فقط پاسخ یکی از زنها «آری» باشد، او مادر واقعی است و بچه بهطور مجانی در اختیار او قرار میگیرد (دیگر حراج برگزار نمیگردد).
-
اما اگر پاسخ هر دو زن «خیر» باشد، باید چاره دیگری اندیشید. مثلاً سرپرستی بچه به پادشاه واگذار میشود یا اینکه مثلاً پادشاه به طرفین میگوید که حالا که هیچکدام حاضر نیستید این تعداد سال خدمتگزاری کنید، هر کس پیشنهاد بدهد که چهمدت زمانی برایش پذیرفتنی است و همان حراج ویکری غیرقیمتی (بدون قیمت ثابت) برگزار میشود.
بهنظر میرسد که راهحل اخیر از سایر راهحلها بهتر باشد. جدای از عادلانهبودن، مزیت اصلی آن این است که فرض را بر این قرار داده که طرفین درگیر بهعنوان شرکتکنندگان در یک بازی، عقلایی رفتار میکنند (یعنی اولاً قواعد بازی را بهخوبی میدانند، ثانیاً میتوانند استراتژی شرکتکننده دیگر را در بازی پیشبینی کنند). در اینصورت مادر غیرواقعی پیش خودش فکر خواهدکرد که چرا میبایست هزینه ورود به حراج را بپردازد و سالیان متمادی از عمرش را صرف خدمتگزاری پادشاه کند، حال آنکه او بهاحتمال بسیار زیاد در حراج ویکری بازنده شده و بچه به او نخواهد رسید. لذا بچه بهصورت مجانی به مادر واقعی میرسد، چرا که او برخلاف مادر غیرواقعی حاضر است هزینه واردشدن به حراج را بپردازد (چون از قبل میداند که در خود حراج برنده خواهدشد و در آنجا نیز تمام الباقی عمرش را برای خدمتگزاری پیشنهاد خواهد داد).
ویدئوی زیر از جانب یک اقتصاددان ژاپنی تهیه شده که سعی دارد همین راهحل را (منتها به زبان کمی ریاضیوارتر) توضیح دهد (اسلایدهایی که از آنها استفاده میکند هم اینجا هست):
…) راهحلهای دیگری هم هست! زیاد هم هست. اما چیزی که بدیهی است این است که آنموقع تست DNA وجود نداشتهاست! علاوهبر این ممکناست کسی بگوید که چرا از یکی از راهحلهای قبلی فقط بهعنوان مکانیسمی برای مشخصشدن مادر واقعی استفاده نمیکنیم و پس از اینکه او را شناختیم، دیگر هیچ هزینهای از وی نگیریم. اما مشکل اینجاست که باز راهحلی میشود که تنها یکبار جواب میدهد؛ چرا که در موارد بعدی همه دست پادشاه را میخوانند (توجهداریم که در راهحل قبلی به این دلیل از مادر واقعی هزینهای نگرفتیم که مادر غیرواقعی حاضر نشدهبود هزینه ورود به حراج را بپردازد، پس اصلاً حراج برگزار نشدهبود که هزینه ورودی داشتهباشد).
راهحلهای دیگری هم هست! اما یک نکته مهم هم هست و آن اینکه در این مسأله عدمقطعیت وجود ندارد. یعنی ما یکبار داستان را تا انتها خواندهایم و انتهای داستان بهگونهای بودهاست که مطمئن شدهایم تخصیص صورتگرفته درستبوده و در پایان ماجرا مردم و مادر واقعی سالها از این قضیه خوشحالشدهاند! حالآنکه میدانیم نوزادان چندروزه بسیار شبیه به یکدیگر هستند و لذا ممکن است حالتی پیش بیاید که مادر واقعی خودش مطمئن نباشد که بچه مال او هست یا نه! (این قضیه قابلتشدید است چنانچه کمی گریه و زاری نیز از جانب مادر غیرواقعی چاشنی ماجرا شود.) در اینصورت قضیه فرق خواهدکرد، یعنی کاملاً محتمل است که در راهحل قبلی این مادر واقعی باشد که از شرکتکردن در مرحله اول حراج انصراف بدهد و مادر غیرواقعی هم که این رفتار را از جانب وی پیشبینی میکند پیشنهاد «آری» بدهد و بتواند مجانی صاحب بچه شود.
راهحلهای دیگری هم هست!
———————————————
پ.ن ۱: این نوشته (و خیلی چیزهای دیگر) را مدیون اینجایم.
پ.ن ۲: میدانم که مطلب برای یک پست وبلاگی اندکی طولانی است اما به هر حال اینجا یک وبلاگ (تا حدی) تخصصی است! ضمن اینکه دوست نداشتم با تکهتکهکردن آن پیوستگی مطلب از بین برود. شما میبخشید!