صفرم.
اگر خواننده کافه هستید، حتما این نوشته سهیل را در ستایش قانون بازدهی نزولی خواندهاید. آنچه او توضیح داده است، یک تفسیر زنده و دوستداشتنی از تئوری رفتار تصمیمگیرنده است. علیرغم این تئوری و تفسیرهایش، من فکر میکنم که قانون بازدهی نزولی در شکل استانداردش، در موارد قابلتوجهی نیاز به برخی اصلاحات یا تبصرهها دارد و به خاطر همین هم این فرم استاندارد، نمیتواند برخی رفتارها را توضیح دهد. مدلهای پایه رفتار تصمیمگیرنده، برای ما میگویند که قضیه از چه قرار است اما تنها در یک حالت ایدهآلی که فرضهای بیدردسر برقرار است. با این حال فضیلت این مدلها این است که این ظرفیت را دارند که با تغییراتی در فرضها، نقطه شروعی برای ساختن مدلهایی دیگر باشند. یعنی در حکم تنه یک درخت هستند که میتوان شاخ و برگهایی به آن داد و درختهای گوناگون دیگری پدید آورد. قصدم این است که چند تا از این شاخ و برگها به تن برهنه و خوشاندام مدل استاندارد تصمیمگیری بپوشانم!
یکم.
بیایید از این پرسش شروع کنیم که «الگوی لذت بردن یک فرد در قبال فعالیتهای مختلف چه شکلی است؟» الگوی مدل پایه این است که فرد از اولین لیوان آب بیشتر از لیوان دوم لذت میبرد (و از واحد n بیشتر از n+1 ). مدل پایه، این الگو را به همه فعالیتهای ما تعمیم میدهد درحالیکه من فکر میکنم برخی از فعالیتها به طرز معنیداری از این الگو پیروی نمیکنند. تعریف میکنیم که فرد الف، در قبال فعالیت ب، ایدهآلگرا است اگر ترجیح بدهد که بهجای کم پرداختن به فعالیت ب، از اين فعالیت صرفنظر کند. پس مثلا من در یادگرفتن آشپزی، ایدهآلگرا هستم، اگر فقط وقتی از آشپزی لذت ببرم که ببینم میتوانم یک غذای خیلی خوب درست کنم.
لذت بردن به شیوه ایدهآلگرایی میتواند الگویی شبیه به شکل زیر داشته باشد. در این شکل منحنی u تابع مطلوبیت استاندارد و منحنی v تابع مطلوبیت ایدهآلگرایی است (تابع مطلوبیت یعنی همین الگوی لذت بردن). محور عمودی میزان مطلوبیت (لذت) فرد را نشان میدهد و محور افقی میزان پرداختن فرد به فعالیت x (یا بگوییم میزان مصرف فرد از کالای x) را نشان میدهد. فرد تا xp از پرداختن به فعالیت x لذتی نمیبرد و فقط از این آستانه به بعد کسب لذت میکند. در عوض وقتی شروع به کسب لذت میکند، لذت بالایی میبرد (یعنی برای هر x0، شیب v در x0+xp بیشتر از شیب u در x0 است، که در نتیجه v باید در نقطهای u را قطع کند و برود بالای u). فرد بهخاطر خصلت ایدهالگرایی، خودش را از مصرف در ناحیه هاشورزده (که با عنوان perfectionism lost zone مشخص شده) محروم میکند، ولی در عوض لذتش از فعالیتها در یک آستانهای خیزش (take-off) میکند.
تا اینجا ایدهآلگرایی را روی فعالیتها تعریف کردیم. در کنارش میتوانیم بگوییم آدمها یک شاخص ایدهآلگرایی دارند که بین صفر تا یک تغییر میکند. اگر صفر باشد، یعنی فرد در همه فعالیتهایش الگوی لذت مطابق با قانون بازدهی نزولی را دارد و اگر یک باشد یعنی در هیچیک از فعالیتهایش از این الگو تبعیت نمیکند. پس اگر شاخص ایدهآلگرایی من، دو دهم باشد، لذتمندی من در بیست درصد از فعالیتهایم مطابق با الگوی ایدهآلگرایانه است.
دوم.
تا اینجا مدل استاندارد را کمی تغییر دادیم و در ادامه میخواهیم بگوییم حل این مدل به چه نتایجی میانجامد. در این حالت، مانند قبل هر فردی با قیدهایی مواجه است چون بودجه مالی او، وقت او و ظرفیت فکری و روانی او محدود است، اما برخلاف حالت قبل، درباره درصدی از فعالیتها، دیگر لذتی نمیبرد اگر از آنها در حدود پایینی برخوردار باشد. در نتیجه فردی که بسیار ایدهآلگراست، از برخی فعالیتها صرفنظر میکند و در عوض در پرداختن به برخی دیگر از فعالیتها بیشتر متمرکز میشود. در نتیجه سبد مصرفی بهینه افراد ایدهآلگرا، نسبت به مدل استاندارد، تركيب جديدي پيدا ميكند كه عمق بيشتر ولي پهناي كمتري دارد.
افرادی که ایدهآلگرا نیستند، مستعد اين هستند كه همیشه از زندگیشان لذت ببرند، اما شاید ته هیچ کاری را هم در نیاورند. اما قضیه در مورد آدمهای ایدهآلگرا متفاوت است. اجازه دهید قبل از پرداختن بیشتر به این موضوع حواسمان باشد به اینکه لذتی که ما از زندگیمان میبریم یک کمیت قابلاندازهگیری نیست و بعید است که بتوان میزان لذت بردن دو نفر را بدون دشواری با هم مقایسه کرد. اما ما میتوانیم میزان لذت یک فرد نسبت به خودش را در نظر بگیریم وقتی درجه ایدهآلگراییاش تغییر میکند. در این مدل جدید نه تنها سبد بهینه فعالیتها (مصرفها) برای افراد ایدهآلگرا تغییر میکند (نتیجه اول) بلکه هرچه یک فرد ایدهآلگراتر باشد، میزان لذتی که از زندگیاش میبرد بیشتر وابسته به محدودیت وقت و توانایی مالی و ظرفیتهای فکری و روانیاش میشود (نتیجه دوم). اگر در نظر بگیریم که بیشتر آدمها نه خیلی با استعداد و نه خیلی کم استعداد هستند، و اگر در نظر بگیریم که تنها با استعدادهای خیلی بالا است که فرد ایدهآلگرا، میتواند به اندازه کافی کسب لذت کند، به این نتیجه میرسیم که آدمهای ایدهآلگرا، عموما در معرض پدیده روانی نارضایتی از زندگی هستند.
پس بیایید مدلمان را یک مرحله دیگر جلو ببریم. اگر سبد مصرفی فرد ایدهآلگرا او را به آستانهای از لذتبردنهای رضایتبخش نرساند، او دچار نارضایتی از زندگی میشود که خودش مجددا مقدار مطلوبیت (یا همان میزان لذت) فرد را کاهش میدهد. در عوض، اگر فرد ایدهآلگرا، بهاندازه کافی ظرفیتهای فکری و روانی بالا و توانایی مالی بالایی داشته باشد، این امکان پیش میآید که میزان لذت او از زندگیاش، از آستانه لذتهای معمولی بهطور معناداری بیشتر شود. این آستانه را میتوان با معیار لذت فرد در حالت فرضیای که اصلا ایدهآلگرا نیست، تعریف کرد.
این مدل را میتوان باز هم توسعه داد. برای مثال در نظر بگیرید که قید بودجه فرد، در طول زمان ثابت نیست و فعالیتی وجود دارد که فرد با پرداختن به آن میتواند ظرفیتهایش را ارتقا دهد. هزینه فرصت این فعالیت این است که فرد را از لذت امروزش محروم میکند اما فایدهاش این است که اجازه میدهد که او فردا امکانهای گستردهتری پیش رویش داشته باشد. اما چرا میخواهم این موضوع را وارد قصه بکنم؟ چون نتیجه دوم میگفت که هرچقدر تو ایدهآلگراتر هستی، حساسیت لذت بردنت به ظرفیتهایت بیشتر است. پس انتظار داریم که این فعالیتی که میتوان با آن ظرفیتها را ارتقا داد (قید بودجه را بزرگتر کرد)، خیلی کمک بکند به لذت بردن یک فرد ایدهآلگرا. میخواهم بگویم که اگر ایدهآلگرا بودی و استعدادت هم خیلی زیاد نبود، برای لذت بردن از زندگی یا باید زندگی را سخت نگیری و ایدهآلگراییات را کنار بگذاری یا اینکه ظرفیتهایت را در طول زمان بیشتر کنی. خب دیگر اين قصه سر درازي دارد و بهتر است كه من آن را همینجا رها کنم تا هر کسی دلش خواست خودش پیاش را بگیرد.
سوم.
آنچه سهیل در نوشتهاش توضیح داده، این است که ما گرچه وقتمان، استعدادهایمان و پولمان محدود است ولی قانون بازدهی نزولی باعث میشود که ما علیرغم همه محدودیتها، به مقدار خوبي بهرهمند از لذتهای زندگی باشیم. تازه این باعث میشود که نابرابری زیادی که در استعدادها و درآمدهای افراد وجود دارد، خیلی خودش را در لذت افراد از زندگی نشان ندهد. شاخ و برگی كه خواستم به اين تنه الحاق كنم اين بود كه اگر کسی زیادی ایدهآلگرا باشد، باید مدل دیگری برای نحوه رفتارها و لذتمندیهایش در نظر بگیریم. اين مدل ساده را به چشم يك پيشنهاد نگاه كنيد كه شايد بتوان در مراحل بعدي آن را توسعه داد. راستش نميدانم چنين مدلي حتي در حالتي كه خيلي خوب ساخته و پرداخته شده باشد، تا چه حد براي توضيح رفتار آدمها موضوعيت دارد و تا چه حد تعميمپذير است. يادم ميآيد كه يكبار جايي خواندم كه در علوم انساني هر كسي بيش از آنكه درباره همه انسانها حرف بزند درباره خودش حرف ميزند. شايد هم گفته بود پيش از آنكه. راستش شاید هم جایی نخواندهام و الان دارم از خودم میسازم!