Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘علم اقتصاد’

در ادامه‌ی نوشتهی چندی پیش فرید که خلاصه‌ای بود از مقالهی مایکل سندل1 که در نشریه‌ی Journal of Economic Perspectives چاپ شده است، در این نوشته من هم تلاش کرده‌ام تا خلاصه‌ای از مقاله‌ای دیگر را ارائه کنم که در همان شماره‌ی نشریه چاپ شده است. این مقاله دارای موضوعی مشابه، یعنی رابطه‌ی اخلاق با بازار و علم اقتصاد است اما از نگاه مقابل (و می‌توان گفت مخالف) به موضوع می‌پردازد. در اینجا می‌توانید اصل مقاله‌ی مورد اشاره را که عنوانش بازپس‌گیری اخلاق فضیلت برای اقتصاد است پیدا کنید. آن‌جا که به نظرم رسیده آوردن ترجمه‌ی اصلی یک اصطلاح مفید است آن را در پاورقی آورده‌ام.

مدت‌هاست که فیلسوفان اخلاق فضیلت2 به علم اقتصاد تاخته‌اند و نگاه آن‌ها به تدریج از محبوبیت بیش‌تری برخوردار شده است؛ به خصوص در میان مخالفان سرمایه‌داری و جهانی شدن. انتقاد اصلی فیلسوفان اخلاق فضیلت به اقتصاد مبتنی بر بازار و علم اقتصاد عبارت از این است که بازار بر مبنای عقلانیت ابرازی و انگیزش‌های بیرونی کار می‌کند. بنابراین در مبادلات بازار انگیزش‌ها و ارزش‌های درونی به رسمیت شناخته نمی‌شوند. علم اقتصاد هم با قرار دادن مبادلات مبتنی بر بازار به عنوان مدل اصلی خود، تلاش می‌کند تا انگیزش‌های بیرونی را بهنجار3 کند. اما این هنجارسازی به بازار نیز محدود نمی‌شود بلکه علم اقتصاد در تلاش است تا این نوع نگاه را به سایر حوزه‌های زندگی اجتماعی نیز گسترش دهد و به این ترتیب علم اقتصاد و اقتصاد مبتنی بر بازار در تاختن به فضیلت و بالیدن4 انسانی هم‌دست هستند.

در مقابل اقتصاددانان توجه زیادی به انتقادهای فیلسوفان اخلاق فضیلت نشان نداده‌اند یا در پاسخ‌هایشان بیش‌تر به استدلال‌های علم اقتصاد متکی بوده‌اند تا فلسفه‌ی اخلاق. در این مقاله اما با زبان اخلاق فضیلت، و نه از دیدگاه علم رایج اقتصاد آن طور که بیش‌تر اقتصاددان‌ها مایل به آن هستند، به این انتقادها پاسخ داده می‌شود.

اخلاق فضیلت چیست؟

اخلاق فضیلت به طور کلی درباره‌ی شخصیت اخلاقی5 صحبت می‌کند؛ این که یک نفر چه شخصیتی دارد یا باید داشته باشد. و این بر اساس فضیلت‌ها است. فضیلت‌ها ویژگی‌های شخصیتی اکتسابی هستند که نیک محسوب می‌شوند و نیک بودن آن‌ها از خود آن‌ها ناشی می‌شود و نه از نتایج عملی‌ای که به بار می‌آورند. در واقع فضیلت‌های اخلاقی ویژگی‌های شخصیت اخلاقی بالنده‌ای هستند که می‌خواهیم باشیم.

ارسطو که یکی از پایه‌گذاران اخلاق فضیلت است این ایده را مطرح می‌کند که در هر «فعالیت‌6» یا حوزه از زندگی، نیک بودن در رابطه با غایت7 آن حوزه فهمیده می‌شود. بر این اساس فضیلت‌ها آن ویژگی‌های شخصیتی هستند که به تحقق آن غایت کمک می‌کنند. به عنوان مثال در حوزه‌ی پزشکی غایت سلامت است و دقیق بودن برای یک پزشک فضیلت محسوب می‌شود. یا در حوزه‌ی نظامی غایت پیروزی است و شجاعت برای یک سرباز فضیلت محسوب می‌شود.

انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت به اقتصاد مبتنی بر بازار و علم اقتصاد

ایده‌ی اصلی انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت نسبت به اقتصاد بازار آن است که بازار بر اساس انگیزش‌های بیرونی کار می‌کند و نه انگیزش‌های درونی و نشئت گرفته از فضلیت. در مقاله، انتقادهای سه فیلسوف اخلاق فضیلت (آلیسدیر مک‌اینتایر8، الیزابت اندرسون9 و مایکل سندل) مورد اشاره می‌گیرد. اندرسون و سندل، با این که بازار را به عنوان یک ضرورت در ساماندهی اجتماعی قبول می‌کنند، هر دو معتقدند که منطق ابزاری بازار می‌تواند فضیلت‌هایی را که متعلق به سایر حوزه‌های اجتماعی هستند فاسد کند؛ بنابراین شایسته است تا دولت محدودیت‌هایی را بر گستره‌ی بازارها اعمال کند.

به طور خاص، مایکل سندل بر روی بعد عدالت در اخلاق فضیلت تاکید می‌کند. یعنی چگونه انسان‌ها بر اساس فضیلت‌هایی که از خود نشان می‌دهند به شایستگی تقدیر می‌شوند و پاداش قرار می‌گیرند. از نگاه سندل عدالت عبارت از آن است که «به هر کس آن چه را شایسته‌ی آن است داده شودبنابراین لازم است بدانیم «کدام فضیلت‌ها شایسته‌ی تقدیر و پاداش هستند، و یک جامعه‌ی نیکو باید چه روش زندگی‌ای را ترویج کندسندل در کتابش دو مثال را برای رساندن این مفهوم می‌آورد.

مثال اول مربوط به «گران‌فروشی» برخی از کسب و کارها بعد از بلایای طبیعی مانند طوفان و سیل است که کالاها و خدمات عرضه شده توسط آن ها ناگهان کم‌یاب می‌شود. سندل معتقد است که این نوع گران‌فروشی باید غیرقانونی باشد. دلیلی که سندل می‌آورد آن است که بنگاه‌هایی که قیمت‌هایشان را بالا می‌برند این کار را از روی طمع انجام می‌دهند، و از آن‌جا که طمع یک رذیلت10 اخلاقی است، دولت باید با آن مقابله کند. مثال دوم سندل مربوط به دست‌مزد بسیار بالای مدیران ارشد شرکت‌های بزرگ است. او می‌گوید که در کسب و کارها این تلاش و استعداد است که شایسته پاداش است.. اما هنگامی که دست‌مزدی که این مدیران ارشد در زمان سودآوری بالای شرکت دریافت می‌کنند نتیجه‌ی تلاش یا استعداد آن‌ها نباشد، این تخصیص پاداش عادلانه نیست.

پیام اصلی این دو مثال این است که بازار برای برخی افراد درآمدهایی را ایجاد می‌کند که با فضیلت‌های آن‌ها منطبق نیست، بنابراین آن افراد شایسته‌ی آن درآمدها نیستند؛ پس عدالت در اینجا نقض می‌شود و جا برای دخالت دولت وجود دارد.

غایت بازار

تا اینجا دیدیم که در ادبیات اخلاق فضیلت، بازار در تقابل با فضیلت انگاشته می‌شود با این استدلال که در بازار ارزش ذاتی مورد توجه قرار نمی‌گیرد. اخلاق فضیلت ارزش ذاتی را به فعالیت‌هایی نسبت می‌دهد که طی آن‌ها یک محصول تولید می‌شود یا محصول بین اشخاص از طریق فعالیت‌های نامبتنی بر بازار (مانند هدیه دادن یا قدردانی) منتقل می‌شود. اما در اخلاق فضیلت نسبت به این که بازار به عنوان یک فعالیت مستقل شناخته شود که ارزش‌های ذاتی خودش را دارد رغبتی وجود ندارد. اولین قدم در تدوین اخلاق فضیلت بازار به رسمیت شناختن بازار از این دیدگاه است.

البته خود اقتصاددانان در این بی‌رغبتی فیلسوفان اخلاق فضیلت در شناسایی بازار به عنوان یک فعالیت مقصر بوده‌اند. نسل‌های متوالی اقتصاددانان بازار را به عنوان مکانی توصیف کرده‌اند که پیامدهای مطلوب اجتماعی به عنوان اثر جانبی و ناخواسته‌ی پی‌گیری نفع شخصی از سوی افراد به دست می‌آیند. این نقل قول آدام اسمیت این ایده را به خوبی نشان می‌دهد: «به خاطر خیرخواهی قصاب، آبجوساز و نانوا نیست که ما می‌دانیم امشب شام خواهیم داشت، بلکه به خاطر توجه آن‌ها به منافع خودشان است

آیا می‌توان به بازار به عنوان فعالیتی نگاه کرد که ارزش‌های ذاتی خودش را دارد؟ از دیدگاه اخلاق فضیلت پاسخ به این سوال از این‌جا آغاز می‌شود که «غایت بازار چیست؟» یا آن چیز ارزش‌مندی که بازارها فراهم می‌کنند چیست؟ اقتصاددانان دارای فکر برای این سوال پاسخ‌هایی داشته‌اند. اما یک رشته‌ی مشترک که در میان بیش‌تر این پاسخ دیده می‌شود و آن است که است که بازارها دارای مقصودی هستند و آن مقصود نفع متقابل11 است. این ایده در نوشته‌های اقتصاددان بزرگی مانند فریدمن12 و بوکانان13 دیده می‌شود. حتی اقتصاددانان قدیمی‌تر مانند اجوورث14 که ایده‌ی مستطیل اجوورث15 را برای توصیف مکانیزم مبادله در بازار مطرح کرد، یا ریکاردو16 مبتکر ایده‌ی معروف مزیت نسبی17 (که می‌گوید تقسیم کار و مبادله برای هر دو طرف مبادله سودمند خواهد بود) این ایده را که در بازار هدف نفع متقابل برای دو طرف درگیر در مبادله است به نحوی مطرح کرده‌اند.

فضیلت‌های بازار

بر اساس آن‌چه که گفته شد، مقاله نفع متقابل را به عنوان غایت بازار پیشنهاد می‌کند و فضیلت‌هایی را برای بازار برمی‌شمرد که در راستای تحقق این غایت هستند. در ادامه به توضیح مختصر بعضی از این فضیلت‌های بازار که در مقاله معرفی شده است می‌پردازم. البته معنای مطرح کردن این فضیلت‌ها این نیست که این فضیلت‌ها در هر بازاری مشاهده می‌شود. همان‌طور که هر سربازی شجاع نیست و هر پزشکی دقیق نیست. بلکه هدف این است که نشان دهیم پذیرفتن نفع متقابل به عنوان غایت بازار چه فضیلت‌هایی را بر بازار مترتب می‌کند.

همه‌شمولی18

همه‌شمولی در بازار به این معناست که تراکنش‌ها بر اساس نفع متقابل و بر اساس برابری و با هر کس، مستقل از این که آن شخص چه کسی باشد، به چه قومیت، ملیت، نژاد، دین، گروه یا … تعلق داشته باشد صورت می‌گیرد. این یکی از فضیلت‌های بازار است که در تقابل با تعصب، تبعیض و پارتی‌بازی عمل می‌کند.

کارآفرینی و هشیاری

اگر غایت بازار نفع متقابل باشد، کارآفرینی برای دست‌یابی به این نفع متقابل و هشیاری نسبت به این که این نفع متقابل در کجا می‌تواند باشد یک فضیلت محسوب می‌شود. کارآفرینان و مخترعان با هشیاری خود محصولاتی و ابتکاراتی را به وجود آورده‌اند که هم برای مشتری و هم برای خود ایشان سودمند بوده است.

احترام به سلیقه‌ی طرف مبادله

در نظر گرفتن ذائقه و سلیقه طرف مبادله فضیلتی است که به تحقق نفع مشترک کمک می‌کند و یک فضیلت است. این فضیلت بازار با دیدگاه‌هایی مانند «هنر برای هنر» یا اهمیت دادن به استانداردهای درونی در یک حرفه به جای در نظر گرفتن سلیقه‌ی مشتریان در تقابل قرار می‌گیرد.

اعتماد کردن و قابل اعتماد بودن

نظارت بر و اعمال قراردادها معمولا سخت و پرهزینه است. اما اعتماد کردن و قابل اعتماد بودن دست‌یابی به نفع متقابل در بازار را آسان می‌سازد بنابراین فضیلت محسوب می‌شوند.

پذیرفتن رقابت

اگر غایت بازار دست‌یابی به نفع متقابل باشد، یک مبادله‌کننده‌ی با فضیلت مانع مبادله‌ی سایر گروه‌های فعال در بازار با یک‌دیگر نخواهد شد، هرچند او ترجیح دهد به جای یکی از آن گروه‌ها درگیر آن مبادله باشد. بر این اساس، اقداماتی که فعالین در بازار برای حفاظت خودشان در مقابل رقابت انجام می‌دهند، مانند ممانعت از ورود رقبا در بازار، دست‌ به یکی و تقسیم بازار برای کاهش رقابت و افزایش موقعیت انحصاری، رذلیت و غیراخلاقی محسوب می‌شوند.

اتکا به خود19

از آن‌جا که هدف بازار ایجاد نفع متقابل برای دو طرف مبادله است، این یک فضیلت است که این را بپذیریم و توقع نداشته باشیم که طرف مبادله از روی از خودگذشتگی با ما وارد تعامل شود. یعنی سعی کنیم با ایجاد آن‌چه برای دیگران نیز ارزش‌مند است به خوداتکایی برسیم و نه با اتکا به دل‌سوزی دیگران. برای همین است که گدایی، در جایی که فرد می‌تواند با کار کردن روی پای خود بایستد یک رذیلت محسوب می‌شود.

نتیجه‌گیری

در این مقاله به بازار به عنوان یک حوزه و فعالیت در زندگی انسانی نگاه شده است که از مجموعه‌ای از فضایل مختص به خود برخوردار است و به این انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت که بازار انگیزش‌های درونی را به رسمیت نمی‌شناسد و فاقد ارزش‌های ذاتی است پاسخ داده شده است. این کار، با به کارگیری زبان اخلاق فضیلت (ارسطویی) و با شناسایی بازار به عنوان یک حوزه یا فعالیت مستقل که دارای غایت مختص به خود (که نفع متقابل باشد) انجام شده است و با توجه به این غایت فضیلت‌هایی برای بازار برشمرده شده است.
اما جا دارد این نکته تاکید شود که فضیلت‌ها با توجه به فعالیت‌ها تعریف می‌شوند. بنابراین آن ویژگی‌های شخصیتی که در بازار فضیلت محسوب می‌شوند لزوما در تمامی حوزه‌های زندگی انسان نیکو محسوب نمی‌شوند. قبول این که فضیلت‌های بازار وجود دارند به این معنا نیست که بازار تنها حوزه زندگی انسانی است یا این که فضیلت‌های بازار تنها فضیلت‌های موجود هستند. اما از آن طرف نیز نباید تصور شود که فضیلت‌های بازار تنها در حوزه‌ی بازار کاربرد دارند. بلکه فضیلت‌های بازار در هر فعالیتی که مانند بازار در آن غایت دست‌یابی به نفع متقابل از طریق همکاری میان افراد باشد نیز فضیلت محسوب می‌شوند.

در نهایت با این که می‌دانم حق مطلب مقاله در این خلاصه‌ی ناقص و پر از اشکال ادا نشده است امیدوارم که برای اقتصادخوانان علاقه‌مند به مباحث فلسفی یا فلسفه‌خوانان علاقه‌مند به اقتصاد انگیزشی درونی ایجاد شده باشد تا اصل مقاله را مطالعه کنند و از این زاویه نیز به موضوع تقابل علم اقتصاد با اخلاق فضیلت فکر کنند.

1 Michael Sandel

2 Virtue ethics

3 Normalize

4 Flourishing

5 Moral character

6 Practice

7 Telos

8 Alisdair MacIntyre

9 Elizabeth Anderson

10 Vice

11 Mutual benefit

12 Milton Friedman

13 James Buchanan

14 Francis Edgeworth

15 Edgeworth box

16 David Ricardo

17 Comparative advantage

18 Universality

19 Self-Help

Read Full Post »

در این پست نویسندگان کافه به این سوال مهم می‌پردازند که چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمی‌شود؟. بنابراین بدون هر مقدمه‌ای نظرات ایشان را می‌خوانیم.

سروش

اقتصاد علمی است که مشتریان اصلی آن سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان هستند. بنابراین جدی نگرفتن علم اقتصاد یعنی بدون مشورت با اقتصاددانان و اقتصادخوانده‌ها، دولت  سیاست‌های اقتصادی را تدوین و ابلاغ کند. بنابراین به زعم من برای یافتن پاسخ سوال فوق تحلیل در قالب اقتصاد کار، چهارچوبی معقول و نزدیک به حقیقت خواهد بود. به عبارت دیگر می‌توان سوال فوق را اینگونه بازبیان کرد که در جدی نگرفتن اقتصاددانان آیا طرف عرضه (اقتصاددانان) و یا تقاضا (دولت‌مردان) مقصر اصلی هستند؟ سوال دوم این است که چرا این بازار به مرور زمان اصلاح نمی‌شود و مانند کشورهای پیشرفته از علم اقتصاد در سیاست‌گذاری استفاده نمی‌شود؟ به گمان من یک اصطکاک مهم نامتقارنی اطلاعات است که سیاست‌گذاران نمی‌توانند اقتصاددانان خوب را از بد تشخیص دهند. برای مثال بازار خودرو دست دوم را در نظر بگیرید. فرض کنید شما به عنوان خریدار و یا متقاضی نمی‌توانید کیفیت ماشین دست‌دوم خوب را از بد تشخیص بدهید. اگر تعداد خوروهای بدکیفیت نسبت به خودروهای باکیفیت ناچیز باشد و شما نتوانید خودرو خوب را تشخیص دهید؛ آنگاه چه تصمیمی اتخاذ می‌کنید؟ بدیهی است شما بی‌خیال بازار خودرو دست‌دوم می‌شوید و اگر به اندازه کافی درآمد داشته باشید از میان خودروهای صفر که کیفیتشان معلوم‌تر است، ماشین مورد نظر خود را می‌خرید.

به زعم من در کشورهای درحال توسعه و به خصوص نفتی داستان از همین قرار است. سیاست‌مدار نمی‌تواند میان اقتصاددان خوب و بد تفاوت قائل شود. برای مثال در ایران اقتصاددانان همه با اعتماد به هم فحش می‌دهند و در عین حال سیاست‌های کاملا متفاوتی را پیشنهاد می‌کنند. از آنجایی‌که درصد این اقتصاددانان بدکیفیت و بی‌سواد در ایران بسیار زیاد است، لذا سیاست‌مدار ترجیح می‌دهد از هیچ‌کدام از این اقتصاددانان استفاده نکند. داستان دعوت رئیس دولت هفتم از اقتصاددانان و شنیدن توصیه‌های متناقض در این جلسه شاهدی بر این مدعا است. بدیهی است مانند داستان خودرو دست‌دوم تا زمانی که نامتقارنی اطلاعات برطرف نشود، سیاست‌مداران هیچ کدام از اقتصاددانان را تحویل نمی‌گیرند. مشابه داستان خودرو دست‌دوم، سیاست‌مدار باید یا بی‌خیال اقتصاددانان شود و یا به بازار دست اول مراجعه کند. بر خلاف ایران بسیاری از کشورهای نفتی و آفریقایی گزینه دوم را انتخاب کرده‌اند. این کشورها به بانک‌ جهانی و یا اقتصاددانان خارجی برای مشاوره مراجعه می‌کنند. لذا سوالی که مطرح می‌شود این است که چرا دولت ایران به اقتصاددانان خارجی مراجعه نمی‌کند؟

بر اساس همین شاهد، به زعم من می‌توان ادعا کرد که مشکل اصلی طرف تقاضا است. دولت ایران در زمان شاه به اقتصاددانان خارجی از هاروارد و موسسات معتبر علمی مراجعه می‌کرد، ولی پس از انقلاب این مراجعه به شدت کم شده است. من فکر می‌کنم، دلیل اصلی، بدفهمی‌ها و نظریاتی است که در میان سیاست‌مداران رایج است. برای مثال اینکه خارجی‌ها همواره بد ما را می‌خواهند، آن‌ها اگر به ایران بیایند تنها به فکر منافع خود هستند و دنبال چپاول اموال ما هستند، اقتصاد آنها بدرد ایران نمی‌خورد و ادعاهایی مشابه این که حتی میان تحصیل‌کردگان دانشگاهی هم رواج دارد و محدود به دولت‌مردان نیست. البته این بدفهمی‌ها به نظر می‌رسد هرگز درمان نخواهد شد، چرا که درآمد نفت تمام ضعف‌های سیاست‌گذاری را پوشش می‌دهد و دولت‌مردان هرگز درک درستی از میزان بدفهمی خود ندارند. شاید مطالعه کتاب اقتصاد سیاسی ایران بتواند بهتر منظور من را بیان کند. از این منظر تنها راه‌حل برای جدی‌گرفتن اقتصاد در ایران روشنگری و آموزش است. به جرات می‌توان گفت اقصاددانان در پیگیری این مهم بسیار ضعیف عمل کرده‌اند.

سهیل

به زعم من، مثل تمام سیستم‌های انسانی، دلیل هر تعادل اقتصادی شکل‌گرفته در طول زمان را باید در «انگیزه‌ها» یا به عبارتی منافع بازیگران آن جستجو کرد. بدین لحاظ به نظر می‌رسد که دلیل عدم رغبت به جدی گرفتن اقتصاد در ایران، به عدم همسویی منافع بین «دولت» (آنها که قدرت دارند) و «ملت» (آنها که قدرت ندارند) باز می‌گردد. در ادبیات اقتصاد توسعه، با ذکر شواهد بسیار، این امر به تفصیل مورد بررسی قرار می‌گیرد که به سبب تعادل شکل‌گرفته در طول زمان (شاید نه به دلایلی لزوماً اقتصادی و بلکه تا حدی جامعه‌شناسی)، در بعضی جوامع، منافع این دو گروه لزوماً هم‌راستا نشده است. هم دولت توسعه‌گرا داریم و هم دولت چپاول‌گرا. وضعیت امروز دنیا مملو از دولت‌هایی است که اگر اغراق نباشد، حتی ترجیح می‌دهند تمام مردمان آن سرزمین در روستاها زندگی کنند، اما آنها بتوانند منافع شخصی خود را پیش ببرند.

چرا علم اقتصاد در ایران جدی گرفته نمی‌شود؟ پاسخ این است که چرا باید بشود؟! فارغ از بدفهمی‌های متداول در بین عوام (که آن هم عمدتاً ناشی از عقب نگه داشته شدن و تبلیغات ناصحیح توسط همان‌هایی است که از این وضعیت منتفع می‌شوند)، واقعاً چه دلیلی وجود دارد که دولت و کسانی که سال‌هاست از این وضعیت، نفع‌های کلان می‌برند بخواهند اقتصاد را جدی بگیرند؟ دولت کمبود منابع دارد؟ فعلاً که خیر (هر وقت داشت به همان نسبت، اقتصاد را جدی می‌گیرد). حقیقت تلخ این است که پس از ملی (دولتی) کردن صنعت نفت در ایران دولت، هم تمام درآمد نفت را در اختیار دارد و هم اخیراً به شدت بر درآمدهای مالیاتی دیگر خود نیز تأکید دارد. اگر اقتصاد را علم بهینه‌سازی خواسته‌های نامحدود انسان با توجه به منابع محدود بدانیم، سال‌هاست که بودجه دولت ایران از طریق دیگری تأمین می‌شود و چون تقریباً محدودیتی در قید بودجه خود ندارد، اصلاً خود را وابسته به مردم نمی‌بیند و بابت هیچ چیز نیز به کسی حساب پس نمی‌دهد. هر چقدر هم که اقتصاددانان شب و روز بر سر خود بکوبند و روی بخراشند که مثلاً این وضعیت نرخ ارز اصلاً به صلاح مملکت نیست و رانت و فساد و مافیای اقتصادی و امثالهم به بار می‌آورد، اما وقتی حتی آقای رویانیان (مدیرعامل پرسپولیس) نیز علناً از این آب گل‌آلود ماهی گرفته و با واردات خودرو، سودهای میلیاردی کسب می‌کند، چرا باید علم اقتصاد جدی گرفته شود؟ اصلاً چه کسی باید آن را جدی بگیرد؟ کسی که اندک قدرتی هم داشته باشد البته و جدی گرفتن او باعث اثراتی بشود (تقاضای مؤثر داشته باشد).

فرید

اندوخته دانش و ذهنیت بخش بزرگی از جامعه از طریق آموزش و پرورش و البته رسانه‌ها شکل می‌گیرد. این فقط در مورد علم اقتصاد نیست، اگر شما خودتان مطالعه شخصی در تاریخ نداشته باشید همان ذهنیتی را از تاریخ خواهید داشت که در دبیرستان خوانده‌اید. در تمام دوران آموزشی در ایران، حتی اگر دکتر متخصص یا بهترین مهندس هم بشویم حتی هنوز هم یکبار با یک مساله درست و حسابی از علم اقتصادی روبرو نشده‌ایم. خیلی از ایرانی‌ها اعم از مردم عادی یا نخبگان و مسؤلان این تصور را نداشته‌اند که اقتصاد مثل فیزیک یک علم است و پدیده‌های رفتاری، اجتماعی و اقتصادی هم تابع قوانین و منطق‌های کشف‌شدنی است. در نتیجه اصولا از نظر خیلی از مردم و مسؤلان، مسایل اقتصادی با رجوع به فکر و برداشت شخصی در کنار مقداری همت و تلاش حل می‌شود و نیازی به تحصیل علم اقتصاد نیست.

یک دینامیک شبیه به این وجود دارد: محصول تحقیق یک اقتصاددان مثل یک قطعه مکانیکی یا الکترونیکی قابل لمس نیست و حداقلی از دانش اقتصادی نیاز است تا درک شود که بسیاری از کسانی که در ایران اظهارنظر اقتصادی می‌کنند بی‌سواد هستند. در نتیجه دو معضل پیش می‌آید: خیلی‌ها فکر می‌کنند که اقتصاد شامل مکتب‌هایی است که هر کدامشان برای خودشان حرف‌هایی می‌زنند در نتیجه آن تصوری که اقتصاد اصولا علم نیست تأیید می‌شود. همچنین لابلای این همه اظهارنظر، صحت و منظق یک اقتصاددان ممتاز چندان درک نمی‌شود، در نتیجه اهمیت چنین آدمی هم زیاد درک نمی‌شود و بنابراین حقوق یک اقتصاددان هم هیچ‌وقت خیلی قابل توجه نخواهد بود. به‌ همین خاطر در مقایسه با مثلا مهندسی، رشته اقتصاد حداقل در مقطع دانشگاه استعدادهای جامعه را جذب نمی‌کند و باز همین چرخه کم‌سوادی در اقتصاد تشدید می‌شود. آخرین جمله اینکه به‌ همین خاطر در مقام راه‌حل، شاید طریقی از آموزش بتواند به نوبه خود این چرخه باطل را بشکند.

کافی

از آنجا که این سوال در شکل فعلی‌اش شاید اندکی گنگ باشد من می‌خواهم ابتدا سوال را مشخص‌تر و دقیق‌تر بکنم: چرا نتیجه‌ها و توصیه‌های پایه‌ای علم اقتصاد که مورد توافق بیشتر اقتصاددانان نیز هست توسط سیاست‌گذاران ایرانی جدی گرفته نمی‌شود؟

برداشت شخصی من  این است که دو عامل را می‌توان برای توضیح این پدیده شناسایی کرد: ۱- ریشه داشتن اندیشه‌های اقتصاد سوسیالیستی (چپی) در مردم و سیاست‌گذاران ایران و ایجاد چرخه معیوب عرضه و تقاضای سیاست‌های منافی با اصول علم اقتصاد ۲- وجود منبع طبیعی نفت که باعث پایداری این چرخه شده در حالی که بدون آن، جبر اقتصادی این حلقه را می‌شکافت.

از یک طرف، پس از انقلاب اسلامی، نیروهایی که قدرت را در دست گرفتند، با وجود مسلمان بودن، از نظر اقتصادی دارای منطق اقتصادی چپ و مخالف «امپریالیزم» بودند که مفهوم بازار را به عنوان نهاد اصلی در اقتصاد برنمی‌تافتند و دولت را مدیر اصلی اقتصاد می‌دانستند. از طرف دیگر، در اذهان مردم نیز این انتظار وجود داشت (و با وجود شرایط جنگی پس از اقتصاد تقویت شد) که دولت مسئول کنترل بسیاری از متغیرهای اقتصادی ریز و درشت مانند قیمت خوار و بار و نرخ ارز است و ایده‌ی لزوم اداره اقتصاد بر مبنای بازار در ذهن مردم شکل نگرفته بود. این اندیشه‌های چپی سیاست‌گذاران و آن انتظارات مردم از ایشان این چرخه را شکل داد که گرایشی به سمت حرکت به سوی توصیه‌های اصلی علم اقتصاد (که بیشترشان مبتنی بر نهاد بازار هستند) به وجود نیاید. اما آن‌چه باعث پایداری این چرخه شد وجود نعمت (بلا؟) نفت بود که موجب شد بجز در موارد فشارهای بزرگ اقتصادی، سیاست‌گذاران — حتی در صورت موافقت با آن — اراده و نیازی برای حرکت به سوی آن چه علم اقتصاد می‌گوید را نداشته باشند. البته ویژگی‌های شخصیتی و ایدئولوژیک سیاست‌گذار اصلی هر دوره نیز تا حدی این گرایش یا عدم گرایش را توضیح می‌دهد.

محمدرضا

ابتدا نکاتی را که به صورت تلویحی در این سوال گنجانده شده، به صورت کوتاه روشن میکنم و سپس به پاسخ سوال اصلی می پردازم.

1-    این سوال مقایسه ای است؛ چراعلم اقتصاد در ایران نسبت به سایر کشور ها جدی گرفته نمی شود؛ و به طور دقیقتر در ایران نسبت به کشورهای «شبیه» ایران.

2-    فرض می کنیم که علم اقتصاد (حداقل بخش هایی از آن) حرفی برای گفتن دارد، به این معنا که می تواند مشکلات واقعی بخش غیر قابل صرف نظری از مردم را کاهش دهد. (این موضوع مهم است و باید در مجالی دیگر، بیشتر در مورد آن توضیح داده شود).

3-    به نظر می رسد مورد سوال بیشتر در مورد سیاست گذاران و عوامل حاکمیتی است نه در مورد بقیه ی عوامل اقتصادی.

بنابراین من به سوال زیر پاسخ می دهم: چرا عوامل حاکمیتی در ایران در مقایسه با سایر کشورهای مشابه، کمتر مطابق آن دسته توصیه های مفید و عملیاتی علم اقتصاد عمل می کنند؟

رسالت علم اقتصاد «تخصیص بهینه ی منابع کمیاب» است. با توجه به این تعریف، پاسخ به سوال فوق نباید دشوار باشد. من هر سه دلیل زیر را در این مسئله دخیل می دانم.

اول) یا منابع اساساً در کشور ما کمیاب نیست یا اینگونه می نماید که کمیاب نیست که در این صورت بحث دسترسی به نفت، این منبع عظیم و پر سود، مطرح می شود که در فضای ایران در سال های اخیر به تفصیل از آن سخن رفته است.

دوم) یا عوامل تصمیم گیر دانش کافی برای اتخاذ تصمیمات درست را ندارند که این دانش خود دو نوع است: الف) دانش در مورد  در مورد بخش های مفید علم اقتصاد موجود، ب) دانش کافی در مورد فضای کسب و کار ایران، اصطکاک های (frictions) موجود در آن، نتایج سیاست های گذشته و غیره. فقط بعد از داشتن دانش کافی است که توانایی تصمیم گیری بهتر حاصل می شود.

سوم) انگیزه ی لازم برای تصمیم گیران در جهت «تصمیم درست در جهت منافع عموم» وجود ندارد. این جاست که مسئله ی «پاسخ گویی» به معنایی که در ادامه می آید، مطرح می شود. دقت کنید که پاسخ گویی و دموکراسی لزوماً یکسان نیستند هر چند که ممکن است همبستگی مثبت داشته باشند. وقتی مسئول بداند که 1) عملش به سمع و نظر عموم می رسد، 2) نتایج عملش در قبال طیف های مختلف مردم به درستی توسط آنها فهمیده می شود (دقت کنید که صرف وجود رسانه مهم نیست. مردم باید توجه کنند و بفهمند) و 3) عموم جامعه می تواند مسئول را به خاطر نتایج نامطلوب تنبیه کند؛ در این صورت علم اقتصاد جدی گرفته می شود. در دنیای واقع، ترجمه ی این است که بازخوردهای کافی در سیستم وجود داشته باشد؛ باید رسانه ها مردم را از تصمیمات اقتصادی و نتایج آن ها به درستی آگاه کنند تا مردم بتوانند بهترین تصمیم ها را بگیرند.

مرتضی

بخشی از علت بی‌توجهی به علم اقتصاد در ایران، آشنایی ناچیز عموم مردم با این علم است؛ چنین افرادی سخت می‌توانند آثار بلندمدت و غیرمستقیم یک سیاست را درک کنند و ممکن است در دام آثار کوتاه‌مدت و آنی بیافتند، به همین دلیل سیاست‌های نادرست برای چنین افرادی بسیار جذاب به نظر خواهد رسید. به عنوان مثال کنترل دستوری قیمت‌ها را در نظر بگیرید، به نظر شما زمانی که اعلام می‌شود قیمت فلان کالا باید برابر با فلان مبلغ باشد، چند نفر این سیاست را نادرست می‌دانند؟ چند نفر توجه می‌کنند که کنترل قیمت منجر به تغییر رفتار تولیدکنندگان خواهد شد، و کالایی تا دیروز وجود داشت اما گران بود (مثلاً شیر!)، از فردا دیگر در اقتصاد نخواهد بود! از طرف دیگر از آنجا که اقتصاد با زندگی روزمره افراد گره خورده است، هرکس تحلیلی برای پدیده‌های مختلف اقتصادی دارد که بر وخامت موضوع می‌افزاید؛ مثلاً تورم را در نظر بگیرید، اگر اقتصاددانی بگوید که علت افزایش اخیر سطح قیمت‌ها، افزایش قیمت بنزین نبوده است، به نظر شما چند نفر او را جدی می‌گیرند!؟ درست است که افزایش قیمت بنزین منجر به افزایش هزینه تولید، کاهش عرضه کل و در نتیجه افزایش قیمت‌ها می‌شود اما چند نفر دقت می‌کنند که این اثر نمی‌تواند منجر به افزایش مستمر سطح قیمت‌ها شود و علت را باید در سمت تقاضای کل جست‌وجو کرد، سمتی که در آن عاملی مانند حجم پول وجود دارد که مداوم در حال افزایش است. اقتصاد، علمی است که گزاره‌ها و سیاست‌های نادرست در آن ظاهری فریبنده دارد.

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: