Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘در پی فضیلت’

فکر کردم که بد نیست بین موضوعات مختلف درباره مسایل اقتصادی،  یکی دو صفحه‌ای درباره‌ی اخلاق بقولی خط‌ خطی کنم. من هیچ‌وقت فکر نکردم که اخلاق و دیگر ابعاد زندگی (شامل اقتصاد) از هم جدا هستند. علم اقتصاد البته در روش با مسأله‌ی نُرم‌های اخلاقی مواجه نیست بلکه مبتنی بر نظم‌های آماری و مشاهدات (factها) و شیوه استدلال منطقی است. حال اما، به عنوان مثال، تصور کنید که به عنوان یک اقتصاددان شغل ما مشاوره و تحقیق برای سیاست‌گزاری در بهداشت و سلامت است. دو تا از سؤالات اساسی که در عمل با آن روبرو خواهیم شد از این قرار است: یک. چه طرحی برای بیمه‌‌، بهتر است؟ دو. منابع محدود باید صرف سرمایه‌گذاری یا واردات چه دارو یا تسهیلات پزشکی بشود؟ برای جواب به این سؤالات می‌توان صرفا بصورت «اگر و آنگاه» جواب داد: اگر طرح یک را دنبال کنید فلان نتیجه و اگر طرح دو را دنبال کنید بهمان نتیجه حاصل می‌شود. اما مسأله این است که برای سیاست‌گزاری، در نهایت خود اقتصاددان یا همکاران سیاست‌گزار او مجبور هستند که برداشتی از امر اخلاقی داشته باشد چون به تبع هر یک از سیاست‌گزاری‌ها، زندگی ملموس افراد جامعه به نحوی تحت تأثیر قرار می‌گیرد –معمولا هم به‌شکل چاره‌ناپذیری که عده‌ای متضرر می‌شوند یا کمتر نفع می‌برند.

فکر می‌کنم دارم دوباره به این مسایل فکر می‌کنم و قصد دارم برخی از این افکار را در اینجا به اشتراک بگذارم. در واقع یادم آمد که تقریبا سه سال پیش در کافه‌اقتصاد سوالی مطرح شده بود درباره اخلاق مبادله که البته هم مناقشه‌برانگیز درآمد (اینجا). در کامنت‌ها بابک گفته بود که این یک معمای فلسفی است که بنظرم اینطور نیست و سخت نیست آوردن مثالهای عمده‌ای در زندگی ما آدمیان که نتیجه‌گیری اخلاقی با مناقشه و بحث‌های بی‌پایان همراه است. امروز در وسع این نوشته و در وسع سواد خودم، سعی می‌کنم بخش‌هایی از دو فصل اول کتاب در پی فضیلت نوشته السدیر مک‌اینتایر را به زبان خودم بنویسم (این کتاب به فارسی هم منتشر شده است: اینجا). دلیل اینکه چرا این کتاب و صرفا دو فصل اول این کتاب را انتخاب کردم سه دلیل دارد: اول اینکه مطالعات من محدود بوده است، دو اینکه می‌خواهم نوشته‌ام بیشتر سلبی باشد تا ایجابی (یعنی بگویم به‌نظر چه چیزی درست نیست به‌جای اینکه ادعا کنم چه رویکردی درست است)، سه اینکه می‌خواهم نخ مشترکی با نوشته‌ی سه سال پیش حفظ شود و به‌همین جهت صرفا نظری تأمل‌برانگیز نقل خواهد شد درباره اینکه چرا انگار برخی مسایل اخلاقی حل و فصل نمی‌شوند. مسلما نوشته‌ی کنونی صرفا در حوصله پست یک بلاگ است و باقی بحث‌ها می‌ماند شاید در کامنت‌ها و البته می‌ماند به پیگیری و علاقه بنده و خواننده عزیز در فکر و مطالعه‌ی بیشتر.

از یک مثال شروع می‌کنم. در فصل دوم کتاب مذکور، سه مثال از اختلاف‌نظر درباره مسایل اخلاقی آورده شده است (درباره جنگ، سقط جنین، انتخاب بین نظام‌هایی با مدارس -و خدمات پزشکی- دولتی یا خصوصی). من اینجا یکی را که مربوط به جنگ است به‌عنوان نمونه می‌آورم. به این سه دیدگاه درباره جنگ توجه کنید:

1) یک جنگ عادلانه (just war) جنگی است که بتوان در آن فقط شر را از بین برد و لازمه این امر این است که بتوان بین نیروهای جنگی و آدمهای بیگناه غیرجنگی تمایزی در عمل قایل شد. اما در جنگ‌های مدرن، هیچ راهکار مطمئنی برای رفع شر بدون آسیب به مردم بیگناه وجود ندارد. در نتیجه هیچ‌ جنگ مدرنی نمی‌تواند عادلانه باشد و بایستی صلح‌طلب ماند.

2) اگر دنبال صلح هستید، برای جنگ آماده شوید. تنها راه رسیدن به صلح تهدید نیروهای مقابل است. در نتیجه شما باید تسلیحات و ابزار جنگ فراهم کنید و برای طرف مقابل مشخص کنید که اگر لازم باشد وارد جنگ خواهید شد. در نتیجه شما باید واقعا آماده برای جنگ باشید وگرنه نمی‌توانید احتمال وقوع جنگ را کم کنید.

3) جنگ بین کشورهای بزرگ کاملا ویران‌کننده است اما جنگ بویژه در مقابل برخی کشورهای جهان سوم برای کمک به گروه‌های آزادی‌خواه سرکوب‌شده موجه است و حتی برای از بین بردن حاکمیت‌هایی که مانع سعادت مردم این مناطق شده‌اند ضروری است.

برای هر کدام از این نظرات البته می‌توان یک یا چند نماینده معروف پیدا کرد، یک اقتصاددان، یک فعال سیاسی، یک مقام روحانی. اما این استدلال‌ها در بحث‌ها و نظرات در رسانه‌های رسمی و شبکه‌های اجتماعی و میان افراد عادی هم رایج هست. این بحث‌ها در نسل قبل بوده و در نسل قبل از آن هم بوده و امروز هم هست. انگار هر وقت که موضوع جنگ به میان می‌آید این استدلال‌ها هم در کلام‌ها می‌نشیند. به‌عنوان یک نمونه حاضر می‌توانید فکر کنید که عمل مشروع و موجه از طرف حکومت‌های بزرگ دنیا و کشورهای همسایه در قبال وضع سوریه چیست: خلع سلاح طرفین، یا کمک به یکی از طرفین یا کنار نشستن یا مداخله نظامی مستقیم؟ ممکن است کسی پیش خودش به نتیجه‌ای در جواب این سؤال‌ها برسد ولی نهایتا در بین افراد جامعه نظری بر نظرات دیگر غالب نمی‌شود. به بیان دیگر مسأله این است که این بحث‌ها معمولا حل و فصل نمی‌شوند. از نظر مک‌اینتایر تناقضی در کار هست. چون از طرفی هر کسی سعی دارد بگوید که نظرش مبتنی بر استدلال است و نظرش بر اساس سلیقه‌ و احساس شخصی نیست؛ اما از طرف دیگر مشکل اینجا است که این استدلال‌ها با یکدیگر قابل مقایسه نیستند چون هر کدام از فرض‌های اولیه متفاوتی نتیجه می‌شوند. نکته اینجاست که وقتی کسی یک فرض اولیه را به فرض اولیه دیگری ترجیح می‌دهد این نه مبتنی بر استدلال او بلکه دقیقا از روی حس و برداشت شخصی‌اش است. تناقض اینجاست که همه ادعا دارند که استدلالشان غیرشخصی است و سعی می‌کنند به همین دلیل دیگران را متقاعد کنند درحالی‌که دعوا نهایتا بر سر فرض‌های اولیه‌ای است که آدمها درباره منبع مشروعیت اخلاقی دارند، امری که مقدم بر استدلال است و مبتنی بر احساس یا شهود شخصی است.

من در این نوشته قصد ندارم نتیجه‌گیری جدیدی بکنم جز همان‌چیزی که سه سال پیش فکر می‌کردم و نوشتم و آن اینکه به‌نظرم عموم ما به لحاظ وضع اخلاقی (یعنی اینکه منبع مشروعیت اخلاقی را در نظر و عمل چه میدانیم) جایگاه روشنی نداریم و معمولا به این بسنده می‌کنیم که به صرافت طبعمان رفتار کنیم. ما عموما نمی‌توانیم اخلاق را در یک چارچوب یکپارچه نگاه کنیم و اگر از خودمان شروع به پرسش بکنیم می‌بینیم که دچار تناقض‌هایی می‌شویم. در فصل اول کتاب، مک‌اینتایر تصویری را ترسیم می‌کند که من این نوشته را با بیان این تصویر به پایان می‌برم.

تصور کنید که علوم طبیعی دچار مصیبت بزرگی شده‌اند و کتابخانه‌ها و دانشگاه‌ها و آزمایشگاه‌ها از بین رفته‌اند و دانشمندی نمانده است. تصور کنید که برای چند سده حکومت‌هایی قدرت گرفته‌اند که بخش وسیعی از دانش و دانشمندان را از بین برده‌اند. تصور کنید که سرانجام این دوره هولناک سپری شده و مردم خردمندی قصد کرده‌اند که دانش را احیا کنند گرچه علوم عمدتا از بین رفته و فراموش شده‌اند. هرچه باقی مانده پاره‌نوشته‌هایی است: بخش‌هایی از علوم آزمایشگاهی که از تیوری‌هایی که پشتوانه‌ی آنها بوده‌اند جدا شده‌اند، تیوری‌هایی که بصورت پاره‌پاره و بی‌ربط به یکدیگر باقی مانده‌اند و قس علی هذا. در هر حال، این پاره‌نوشته‌ها تحت عناوین بازیابی‌شده فیزیک، شیمی و زیست‌شناسی گردآوری می‌شوند. در این دنیای خیالی، تحصیلکرده‌ها درباره جنبه‌هایی از نظریه تکامل بحث می‌کنند و بچه‌ها بخش‌های باقی‌مانده از جدول تناوبی یا قضیه‌های باقی‌مانده از هندسه اقلیدسی را یاد می‌گیرند. ولی هیچ‌یک درک نمی‌کنند که برای فهم درست همه این‌ پاره‌علم‌ها نیاز به یک کانون و زمینه منسجم وجود دارد. در این دنیا، گرچه مردم اصطلاحات علمی ما را به‌کار می‌برند ولی باورهایی که پیش‌فرض و پیش‌زمینه این روابط علمی است گم شده است و آنها خیال می‌کنند که این پیش‌باورها امری دلبخواهی است و یا اینکه به‌صورت موردی و بنا به کاربرد مسایل انتخاب می‌شود. برداشت و برخورد مردم این دنیای خیالی با علوم به‌نحوی است که برای ما خیلی تعجب‌برانگیز است. می‌توانیم بگوییم که زبان علوم طبیعی به‌کار برده می‌شود ولی در وضعیتی به‌هم‌ریخته و مشتت. مک‌اینتایر فکر می‌کند که در جهانی که ما در آن زندگی می‌کنیم زبان اخلاق در همان وضعیتی است که زبان علوم طبیعی در دنیای خیالی ترسیم‌شده است. ما چیزهایی شبیه به اخلاق داریم و خیلی از اصطلاحات آن را به‌کار می‌بریم اما اگر نه به‌صورت کامل به نحو قابل‌توجهی دریافت جامع از اخلاق را از دست داده‌ایم.

برای من مخصوصا این توصیف تامل‌برانگیز و گیرا است چون یکی از معدود جواب‌هایی است که من پیدا کردم در اینکه چرا (البته به زعم من) عموم ما جایگاه روشنی به لحاظ نسبت‌مان با اخلاق نداریم. محمد اخیرا در خاطره‌ای نقل کرده بود که پل میلگروم اقتصاددان مشهور استنفورد به دانشجویانش بارها این معنی را منتقل کرده و می‌کند که به‌جای تسلیم شدن در برابر جریان اصلی یا محیط، باید کاخ فکری‌ات را خودت بنا کنی. بسیار خوب، فکر کنم می‌توان اضافه کرد که ساختن این بنای فکری بدون برداشتی سازگار از امر اخلاقی میسر نیست.

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: