بدهکار و بستانکار
ولی چرا روش ثبت دوطرفه؟ اصل یا مفهوم ثبت مضاعف که اغلب برای توجیه نوشتن واردهها به صورت مضاعف به کار میبرند ایجاب میکند که هر رویداد مالی دو بار شناسایی (ثبت) شود. شاید با بهکارگیری جمع و منها میتوانستند این کار را به راحتی در یک ستون انجام دهند و نه این که با کاربرد مقادیر بدهکار و بستانکار از دو ستون استفاده شود. برای مثال، زمانی که با استفاده از وجوه نقد، موجودی کالا خریداری شود، چرا با گذاردن عدد مثبت در ستون موجودی کالا و نوشتن عدد منفی در ستون صندوق یا وجوه نقد این کار انجام نشود؟ چرا باید درباره بدهکار کردن یک وارده و بستانکار کردن یک وارده دیگر صحبت کرد؟ چرا باید از این همه سیستم پیچیده استفاده کرد؟ واقعیت این است که اگر چه ارائهکنندگان سیستم حسابداری به مفاهیم پول، ارزش ویژه و هزینه پی برده بودند، ولی هنوز از اعداد منفی آگاه نشده بودند. اعداد منفی تا آخر سال ۱۵۴۴ شناخته نشده بودند و در آن زمان بود که یک ریاضیدان آلمانی به نام مایکل استیفل این اعداد را پوچ و بیمحتوا خواند. در واقع تا سده هفدهم این اعداد در ریاضیات مورد استفاده قرار نمیگرفتند. حساب T به وجود آمد تا بتوان یک طرف را افزایش و طرف دیگر حساب را کاهش داد و به گفته پاچیولی، با استفاده از کم کردن طرف دیگر، مانده را به دست آورد و نیز میتوان مشخص کرد که این رویداد توانسته است با مقدار بدهکار، مقدار بستانکار را خنثی کند یا خیر…» به بیان دیگر، سیستم بدهکار و بستانکار یکی از راهحلهای واقعی برای مسألهای بود که وجود خارجی نداشت!
تئوریهای حسابداری [Accounting Theory]، جلد اول
الدون اس. هندریکسن – مایکل اف. ون بردا [Eldon S. Hendriksen – Michael F. van Berda]
ترجمه دکتر علی پارسائیان
انتشارات ترمه، چاپ دوم (۱۳۸۵)، ص ۵۱