در این پست مرتضی، نویسنده میهمان، با تکیه بر مطالب کتاب منکیو به یکی از موارد مورد اختلاف در بین اقتصاددانان، یعنی تورم صفر، میپردازد.
مقدمه:
در اطراف ما بحث در مورد سیاستگذاری اقتصاد فراوان وجود دارد. رئیس جمهور باید مالیات را افزایش دهد تا کسری بودجه کاهش یابد و یا اینکه نباید در مورد آن نگران باشد؟ بانک مرکزی باید نرخ بهره را کاهش دهد تا اقتصاد از رکود خارج شود و یا برای جلوگیری از تورم بالاتر نباید این کار را انجام دهد؟ مجلس باید برای رشد سریعتر اقتصادی سیستم مالیاتی را اصلاح کند و یا این اصلاحات باید در جهت رسیدن به توزیع عادلانهتری از درآمد باشد.
هرچند که در ادامه قصد داریم تا با یکی از پنج بحث سنتی اقتصادکلان و نظرات موافقان و مخالفان آن آشنا شویم اما چرا اختلاف نظر بین اقتصادانان وجود دارد؟ اقتصادانان معمولاً به دلیل پیشنهادات متناقض به سیاستگذار مورد انتقاد قرار میگیرند. خالی از لطف نیست که دو دلیل عمده این موضوع را به اجمال بررسی کنیم.
چند قرن پیش، منجمین در رابطه با این که کدامیک از خورشید و زمین در مرکز منظومه شمسی قرار دارد با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. همانطور که میدانیم دانش چیزی جز جستوجو برای درک محیط پیرامون ما نیست؛ بنابراین جای تعجب ندارد که با ادامه جستوجو، دانشمندان در مورد جهتی که حقیقت در آن قرار گرفته است با یکدیگر اختلاف داشته باشند. اقتصاد نیز علم جوانی است و هنوز مطالب زیادی برای یاد گرفتن وجود دارد. در نتیجه اقتصادانان گاهی به دلیل احساس متفاوت در مورد تئوریهای مختلف و یا اندازه پارامترهای مهم با یکدیگر اختلاف نظر دارند. یک مثال جالب این موضوع را در مقاله دیگری در قالب دو دیدگاه سنتی و ریکاردو در مورد آثار بدهی دولت خواهیم دید.
دومین علت عمده اختلاف میان اقتصادانان تفاوت در ارزشهاست. به عنوان مثال دو فرد الف و ب را در نظر بگیرید که هر دو به مقدار مساوی از چاه آب شهر استفاده میکنند. برای نگهداری از چاه، شهردار قصد دارد تا از ساکنین شهر مالیات بگیرد. درآمد فرد الف 500 هزار تومان و از او 50 هزار تومان و یا 10 درصد درآمدش مالیات گرفته میشود. درآمد فرد ب 100 هزار تومان است و مالیات او 20 هزار تومان برابر با 20 درصد درآمدش تعیین شده است. آیا این سیاست عادلانه است؟ اگر چنین نیست کدامیک زیاد و کدامیک کم مالیات میدهد؟ همانطور که واضح است پاسخ دادن به این سوالات ساده نیست و تکامل علم اقتصاد نیز نمیتواند بگوید که کدامیک از آنها مالیات بیشتری میدهد.
آیا بانک مرکزی باید تورم صفر را هدف قرار دهد؟
بر مبنای یکی از اصول اقتصاد هنگامی که دولت حجم پول را افزایش دهد سطح عمومی قیمتها بالا میرود. یکی دیگر از اصول اقتصاد این است که جامعه با یک بده بستان[1] کوتاه مدت بین تورم و بیکاری روبهرو است. روی همرفته این دو اصل سوالی را برای سیاستگذار به وجود میآورند و آن اینکه بانک مرکزی باید چه نرخی از تورم را هدف قرار دهد؟ قبل از ادامه بحث و دیدن نظرات موافقین و مخالفین تورم صفر، لازم میدانم که یادآوری کنم آنچه در ادامه بحث در مقابل تورم صفر قرار دارد تورم تک رقمی و حدود 5 درصد است و ابداً تورم بالا همانند آنچه در کشور ما مشاهده میشود منظور نویسنده نیست.
الف) موافقین: بانک مرکزی باید تورم صفر را هدف قرار دهد
گروهی از اقتصادانان در این رابطه استدلال میکنند که تورم منفعتی برای اقتصاد ندارد، اما چندین هزینه واقعی بر اقتصاد وارد میکند. اقتصادانان تا کنون شش هزینه تورم را مشخص کردهاند که بد نیست آنها را باهم مرور کنیم:
1. هزینه چرم کفش[2]
همانطور که میدانیم، نرخ تورم بالاتر از یک طرف منجر به نرخ بهره اسمی بالاتر و از طرف دیگر منجر به کاهش حجم حقیقی پول می شود. اگر قرار است که مردم به طور متوسط حجم پول کمتری نگه دارند باید تعداد سفر بیشتری به بانک برای برداشت پول داشته باشند، به عنوان مثال ممکن است به جای 100 هزار تومان در هفته، دوبار در هفته 50 هزار تومان برداشت کنند. البته این هزینه زمانی ملموستر میشود که تورم 24 هزار درصدی زیمباوه در سال 2008 میلادی را در نظر بگیریم! رنج و زحمت کاهش موجودی پول و یا به عبارت بهتر منابعی که برای کاهش موجودی پول در دست از بین میرود به صورت تشبیهی هزینه چرم کفش نامیده میشود. این عبارت از آنجا گرفته شده است که تعداد سفر بیشتر به بانک باعث میشود تا کفشها زودتر فرسوده شوند، هرچند که هزینه مورد نظر اقتصادانان فرسوده شدن سریع کفش افراد نیست!
2. هزینه فهرست[3]
این عبارت که از هزینه رستوران برای چاپ فهرست جدید گرفته شده است، به هزینه تنظیم قیمتهای جدید گفته میشود و شامل موارد مختلفی از جمله: هزینه تصمیمگیری قیمتهای جدید، هزینه چاپ لیست و فهرست قیمتهای جدید، هزینه فرستادن لیست قیمتهای جدید به توزیع کنندگان و مشتری، هزینه تبلیغات قیمتهای جدید و حتی هزینه رنجش مشتریان از تغییرات قیمت است.
3. تغییرات در قیمت های نسبی و تخصیص نامناسب منابع
باتوجه به اینکه بنگاهها با هزینه فهرست روبهرو هستند، قیمتهای خود را به ندرت تغییر میدهند. در نتیجه، هرچه نرخ تورم بالاتر باشد تغییرات بیشتری در قیمتهای نسبی به وجود میآید. به عنوان مثال فرض کنید که بنگاهی فهرست جدید خود را هر فروردین منتشر کند. اگر تورم وجود نداشته باشد آنگاه قیمت بنگاه نسبت به سایر قیمتها در طول سال ثابت خواهد بود، ولی اگر تورم 1 درصد در ماه باشد آنگاه قیمت نسبی بنگاه از ابتدا تا انتهای سال 12 درصد کاهش مییابد و انتظار داریم در اوایل سال که قیمت بنگاه نسبتاً بالا است، فروش کم و در اواخر سال که قیمت نسبتاً پایین است فروش زیاد باشد. بنابراین هنگامی که تورم باعث تغییرات در قیمتهای نسبی میشود، ناکارایی اقتصادخرد در تخصیص منابع به وجود میآید.
4. تغییرات ناخواسته در بدهی های مالیاتی
تقریباً تمام انواع مالیات بر انگیزه افراد تاثیر میگذارند و موجب تغییر رفتار آنها و کاهش کارآیی تخصیص منابع میشوند. در حضور تورم مشکلات ناشی از قوانین مالیاتی دو چندان میشود زیرا بسیاری از قوانین مالیاتی تاثیر تورم را در نظر نمیگیرند. تغییرات تورم می تواند بدهی مالیاتی افراد طوری تغییر دهد که مدنظر قانونگذار نبوده است. اقتصادانانی که قوانین مالیاتی را مطالعه کردهاند براین باورند که تورم باعث افزایش بار مالیاتی روی درآمد حاصل از پس انداز می شود.
به عنوان مثال مالیات بر سود حاصل از فروش سرمایه به قیمتی بیش از قیمت خرید آن را در نظر بگیرید. حال فرض کنید که شما در سال 1380 سهامی به مبلغ 100 هزار تومان در شرکت الف خریده و در سال 1389 آن را به قیمت 500 هزار تومان فروخته باشید. با توجه به قوانین مالیاتی منفعت سرمایه شما برابر با 400 هزار تومان در نظر گرفته میشود. اما فرض کنید که در فاصله 1380 تا 1389 سطح عمومی قیمتها دو برابر شده باشد. در این شرایط 100 هزار تومانی که در سال 1380 سرمایهگذاری کردهاید برابر با 200 هزار تومان (از نظر قدرت خرید) در سال 1389 است. بنابراین منفعت واقعی سرمایه شما 300 هزار تومان است اما قوانین مالیاتی اثر تورم را در نظر نگرفته و 400 هزار تومان را به عنوان منفعت سرمایه در نظر میگیرند. به همین دلیل تورم باعث افزایش منفعت سرمایه و بار مالیاتی بر این نوع درآمد میشوند.
5. سردرگمی و زحمت ناشی از تغییرات واحد شمارش
پول واحد سنجش معملات اقتصادی است. زمانی که تورم وجود دارد، واحد سنجش در حال تغییر است. به عنوان مثال فرض کنید که مجلس قانونی تصویب کند که بر مبنای آن متر برابر با 100 سانتیمتر در سال 1389، 99 سانتیمتر در سال 1390، 98 سانتیمتر در سال 1391 و … باشد. اگرچه قانون هیچ ابهامی به وجود نمیآورد، اما بسیار رنجآور خواهد بود. هنگامی که فردی مسافتی را بر اساس متر اندازه بگیرد، لازم میشود که مشخص کند آیا اندازهگیری بر مبنای متر 1389 بوده است و یا متر 1390؛ برای مقایسه مسافتهایی که در سالهای مختلف اندازه گرفته شدهاند نیز لازم خواهد بود که تورم متر تصحیح شود. به طور مشابه هنگامی که ارزش ریال دائماً در حال تغییر است، به واحد سنجش کمکاربردتری تبدیل میشود.
6. بازتوزیع دلخواهانه ثروت
بسیاری از قراردادهای وام یک نرخ بهره اسمی را بر مبنای انتظاراتی که از تورم در زمان عقد قرارداد وجود دارد تعیین میکند. حال اگر تورم از آنچه تصور میشد متفاوت باشد، بهره واقعی که بدهکار به بستانکار میدهد با آنچه انتظار داشتند تفاوت خواهد داشت. از یک طرف اگر تورم بیش از انتظار باشد، بستانکار متضرر میشود و بدهکار سود میبرد زیرا قرض خود را با ریال کم ارزشتری میدهد. از طرف دیگر تورم کمتر از انتظار باعث میشود تا بستانکار سود ببرد و بدهکار متضرر شود زیرا بازپرداخت بیش از آن چیزی است که دو طرف حدس میزدند.
گروهی از اقتصادانان براین باورند که این هزینه ها حداقل برای تورم های مدیریت شده، مانند تورم 3 درصدی که در دهه 90 در ایالات متحده تجربه شده است، ناچیز است. اما گروهی دیگر میگویند که این هزینهها حتی برای تورمهای مدیریت شده می توانند قابل توجه باشند. علاوه بر آن شکی وجود ندارد که عموم مردم علاقهای به تورم ندارند و زمانی که تورم بالا میرود، آن را به عنوان یکی از مشکلات عمده کشور می شناسند. عاقلانه است که منافع تورم صفر با هزینه به دست آوردن آن سنجیده شود. کاهش تورم معمولاً بر مبنای منحنی فیلیپس کوتاه مدت به دورهای با بیکاری بالا و تولید پایین نیاز دارد. اما این رکود موقتی خواهد بود و به محض این که آحاد اقتصادی متوجه شوند که سیاستگذار تورم صفر را هدف قرار داده، انتظارات تورمی خود را با شرایط جدید تعدیل خواهند کرد و منحنی فیلیپس کوتاه مدت بهبود مییابد (بدین معنی که به ازای یک نرخ ثابت از بیکاری با نرخ کمتری از تورم روبهرو خواهیم بود) و با توجه به این که انتظارات تعدیل میشوند هیچ بده بستان بلند مدتی بین بیکاری و تورم وجود نخواهد داشت.
بنابراین کاهش تورم سیاستی با هزینه کوتاهمدت و منافع دائمی است. زمانی که رکود به پایان برسد، منافع تورم صفر برای آینده باقی میماند و اگر سیاستگذار آیندهنگر باشد تمایل خواهد داشت تا این هزینه کوتاهمدت را برای به دست آوردن منافع دائمی بپذیرد. افزون براین، هزینه کاهش تورم الزاماً زیاد نیست. اگر بانک مرکزی وعده ای معتبر به تورم صفر بدهد و آحاد اقتصادی باور داشته باشند که بانک مرکزی به سیاستی که اعلام کرده است پایبند خواهد بود، می تواند مستقیماً روی انتظارات تورمی اثر بگذارد. چنین تغییری در انتظارات اجازه میدهد که اقتصاد با هزینه کمتر به تورم پایینتر دست پیدا کند.
ب) مخالفین: بانک مرکزی نباید تورم صفر را هدف قرار دهد
گروهی دیگر از اقتصادانان معتقدند که اگرچه ثبات قیمتها مطلوب است، اما منافع حاصل از تورم صفر در مقایسه با تورم مدیریت شده ناچیز است در حالی که هزینه دستیابی به آن زیاد خواهد بود. تخمینهای به دست آمده از نسبت قربانی[4] (درصد کاهش تولید سالانه به ازای یک درصد کاهش تورم) پیشبینی میکنند که برای کاهش 1 درصد تورم باید از حدود 5 درصد از تولید سالیانه صرف نظر کرد. ممکن است مردم به تورم 4 درصد علاقهای نداشته باشند اما جای سوال دارد که آیا مایل هستند (و یا باید) 20 درصد از درآمد سالیانه خود را بدهند تا از دست آن خلاص شوند؟
به نظر این گروه هزینه اجتماعی تورم زدایی حتی بیش از آن چیزی است که نسبت قربانی پیشنهاد میدهد، زیرا درآمد از دست رفته به طور یکسان بین افراد تقسیم نخواهد شد. زمانی که اقتصاد وارد رکود میشود، همه درآمدها یکسان کاهش نمییابد و بیشتر بار آن روی کارگرانی متمرکز میشود که شغل خود را از دست دادهاند و معمولاً آنهایی هستند که کمترین تجربه و مهارت را دارند. بنابراین قسمت بیشتری از هزینه تورم زدایی توسط گروهی تامین میشود که کمترین توانایی را برای پرداخت آن دارند.
این گروه هزینههای مختلف شناسایی شده برای تورم را میپذیرند اما بیان میکنند که هیچ توافقی میان اقتصادانان وجود ندارد که این هزینهها قابل توجه هستند. هزینه چرم کفش، هزینه فهرست، و دیگر هزینههایی که اقتصادانان شناسایی کردهاند، حداقل برای تورم مدیریت شده بزرگ به نظر نمیرسند. این را نیز میپذیرند که عموم جامعه تورم را دوست ندارد اما عموم ممکن است به دلیل یک تفکر غلط در مورد تورم گمراه شده باشند، تفکری که در آن تورم حداقلهای زندگی را کاهش میدهد! اقتصادانان میدانند که حداقلهای زندگی به بهرهوری بستگی دارد و نه سیاست پولی، و کاهش تورم باعث نمیشود که درآمد حقیقی با سرعت بیشتری رشد کند.
علاوه براین سیاستگذار میتواند بدون کاستن از تورم، بسیاری از هزینههای آن را کاهش دهد. به عنوان مثال مشکلات ناشی از سیستم مالیاتی با بازنویسی قوانین مالیاتی به نحوی که تورم را هم منظور کند قابل حل است. همچنین بازتوزیع ثروت به دلیل تورم غیرمنتظره را با استفاده از نوشتن قرداد بر مبنای نرخهای حقیقی (بر مبنای یک شاخص سطح قیمتها) میتوان حل کرد.
کاهش تورم زمانی مطلوب است که هزینهای نداشته باشد، اما آنگونه که بعضی از اقتصادانان بیان میکنند ممکن است کاهش آن در عمل به این سادگی نباشد. تصور اینکه بانک مرکزی با استفاده از اعتبار خود میتواند رنج و درد رکود حاصل از تورمزدایی را کاهش دهد پرمخاطره است. درواقع چنین رکودی پتانسیل این را دارد که زخمهایی دائمی بر اقتصاد باقی بگذارد. در حین رکود بنگاهها در تمام صنایع مخارج خود را در کارخانه و تجهیزات جدید به طور چشمگیری کاهش میدهند و سرمایهگذاری به پرنوسانترین بخش تولید ناخالص داخلی تبدیل میشود. حتی بعد از پایان رکود، موجودی کمتر سرمایه باعث میشود که بهرهوری، درآمد، و حداقلهای زندگی کمتر از آنچه باشد که در غیر این صورت میبود. به علاوه هنگامی که کارگران در حین رکود بیکار میشوند، مهارتهای شغلی با ارزشی را از دست میدهند که ارزش آنها را به صورت دائمی کاهش میدهد.
علاوه بر این ها، مقدار ناچیزی از تورم ممکن است مفید هم باشد. بعضی از اقتصادانان تورم را روانگر چرخ بازار کار میدانند. این عده بر این باورند که چون کارگران در برابر کاهش دستمزد اسمی مقاومت میکنند، کاهش در دستمزد واقعی با کمک تورم راحتتر حاصل میشود. بنابراین تورم تعدیل دستمزد واقعی را با توجه به تغییرات در شرایط بازار کار ساده تر میکند. به علاوه، تورم نرخ بهره حقیقی منفی را امکانپذیر میکند. میدانیم که نرخ بهره اسمی هرگز نمیتواند کمتر از صفر شود زیرا بستانکاران همواره این امکان را دارند که پول را نزد خود نگه دارند. اگر تورم برابر صفر باشد آنگاه نرخ بهره حقیقی نمیتواند منفی شود. اما اگر تورم مقداری مثبت باشد، آنگاه نرخ بهره اسمی کمتر از تورم به نرخ بهره حقیقی منفی منجر میشود. این امکان از آن جهت مطلوب است که گاهی اقتصاد به نرخ بهره حقیقی منفی احتیاج دارد تا به تعداد کافی محرک برای تقاضای کل وجود داشته باشد، انتخابی که با تورم صفر از دست میرود.
حال باتوجه موارد ذکر شده، چرا سیاستگذار باید اقتصاد را در یک رکود تورمزدای نابرابر قرار دهد تا تورم صفر را به دست آورد؟ آلن بلایندر، اقتصادانی که زمانی نائب رئیس بانک مرکزی ایالات متحده بود در کتاب سرهای سخت، قلب های نرم[5] میگوید که سیاستگذار نباید چنین چیزی را انتخاب کند:
هزینه تورم کم و مدیریت شده که در ایالات متحده و دیگر کشورهای توسعه یافته تجربه شده، نسبتاً کم به نظر میرسد و بیشتر به سرماخوردگی میماند تا سرطان در جامعه … به عنوان فردی عقلایی برای درمان سردرد، داوطلب جراحی مغز نمیشویم. اما به صورت جمعی، معمولاً معادل اقتصادی جراحی مغز (بیکاری بالا) را برای درمان سرماخوردگی تورمی تجویز میکنیم.
منابع:
Mankiw, Gregory, (2009). Principles of Macroeconomics,5th edition.
Chapter 12: Money Growth And Inflation
Chapter 18: Five Debates Over Macroeconomics Policy
[1] Trade off
[2] Shoeleather Cost
[3] Menu Cost
[4] Sacrifice Ratio
[5] Alan Blinder, “Hard Heads, Soft Hearts”.
دوستداشتن:
دوست داشتن در حال بارگذاری...
Read Full Post »