Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘بازار’

در ادامه‌ی نوشتهی چندی پیش فرید که خلاصه‌ای بود از مقالهی مایکل سندل1 که در نشریه‌ی Journal of Economic Perspectives چاپ شده است، در این نوشته من هم تلاش کرده‌ام تا خلاصه‌ای از مقاله‌ای دیگر را ارائه کنم که در همان شماره‌ی نشریه چاپ شده است. این مقاله دارای موضوعی مشابه، یعنی رابطه‌ی اخلاق با بازار و علم اقتصاد است اما از نگاه مقابل (و می‌توان گفت مخالف) به موضوع می‌پردازد. در اینجا می‌توانید اصل مقاله‌ی مورد اشاره را که عنوانش بازپس‌گیری اخلاق فضیلت برای اقتصاد است پیدا کنید. آن‌جا که به نظرم رسیده آوردن ترجمه‌ی اصلی یک اصطلاح مفید است آن را در پاورقی آورده‌ام.

مدت‌هاست که فیلسوفان اخلاق فضیلت2 به علم اقتصاد تاخته‌اند و نگاه آن‌ها به تدریج از محبوبیت بیش‌تری برخوردار شده است؛ به خصوص در میان مخالفان سرمایه‌داری و جهانی شدن. انتقاد اصلی فیلسوفان اخلاق فضیلت به اقتصاد مبتنی بر بازار و علم اقتصاد عبارت از این است که بازار بر مبنای عقلانیت ابرازی و انگیزش‌های بیرونی کار می‌کند. بنابراین در مبادلات بازار انگیزش‌ها و ارزش‌های درونی به رسمیت شناخته نمی‌شوند. علم اقتصاد هم با قرار دادن مبادلات مبتنی بر بازار به عنوان مدل اصلی خود، تلاش می‌کند تا انگیزش‌های بیرونی را بهنجار3 کند. اما این هنجارسازی به بازار نیز محدود نمی‌شود بلکه علم اقتصاد در تلاش است تا این نوع نگاه را به سایر حوزه‌های زندگی اجتماعی نیز گسترش دهد و به این ترتیب علم اقتصاد و اقتصاد مبتنی بر بازار در تاختن به فضیلت و بالیدن4 انسانی هم‌دست هستند.

در مقابل اقتصاددانان توجه زیادی به انتقادهای فیلسوفان اخلاق فضیلت نشان نداده‌اند یا در پاسخ‌هایشان بیش‌تر به استدلال‌های علم اقتصاد متکی بوده‌اند تا فلسفه‌ی اخلاق. در این مقاله اما با زبان اخلاق فضیلت، و نه از دیدگاه علم رایج اقتصاد آن طور که بیش‌تر اقتصاددان‌ها مایل به آن هستند، به این انتقادها پاسخ داده می‌شود.

اخلاق فضیلت چیست؟

اخلاق فضیلت به طور کلی درباره‌ی شخصیت اخلاقی5 صحبت می‌کند؛ این که یک نفر چه شخصیتی دارد یا باید داشته باشد. و این بر اساس فضیلت‌ها است. فضیلت‌ها ویژگی‌های شخصیتی اکتسابی هستند که نیک محسوب می‌شوند و نیک بودن آن‌ها از خود آن‌ها ناشی می‌شود و نه از نتایج عملی‌ای که به بار می‌آورند. در واقع فضیلت‌های اخلاقی ویژگی‌های شخصیت اخلاقی بالنده‌ای هستند که می‌خواهیم باشیم.

ارسطو که یکی از پایه‌گذاران اخلاق فضیلت است این ایده را مطرح می‌کند که در هر «فعالیت‌6» یا حوزه از زندگی، نیک بودن در رابطه با غایت7 آن حوزه فهمیده می‌شود. بر این اساس فضیلت‌ها آن ویژگی‌های شخصیتی هستند که به تحقق آن غایت کمک می‌کنند. به عنوان مثال در حوزه‌ی پزشکی غایت سلامت است و دقیق بودن برای یک پزشک فضیلت محسوب می‌شود. یا در حوزه‌ی نظامی غایت پیروزی است و شجاعت برای یک سرباز فضیلت محسوب می‌شود.

انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت به اقتصاد مبتنی بر بازار و علم اقتصاد

ایده‌ی اصلی انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت نسبت به اقتصاد بازار آن است که بازار بر اساس انگیزش‌های بیرونی کار می‌کند و نه انگیزش‌های درونی و نشئت گرفته از فضلیت. در مقاله، انتقادهای سه فیلسوف اخلاق فضیلت (آلیسدیر مک‌اینتایر8، الیزابت اندرسون9 و مایکل سندل) مورد اشاره می‌گیرد. اندرسون و سندل، با این که بازار را به عنوان یک ضرورت در ساماندهی اجتماعی قبول می‌کنند، هر دو معتقدند که منطق ابزاری بازار می‌تواند فضیلت‌هایی را که متعلق به سایر حوزه‌های اجتماعی هستند فاسد کند؛ بنابراین شایسته است تا دولت محدودیت‌هایی را بر گستره‌ی بازارها اعمال کند.

به طور خاص، مایکل سندل بر روی بعد عدالت در اخلاق فضیلت تاکید می‌کند. یعنی چگونه انسان‌ها بر اساس فضیلت‌هایی که از خود نشان می‌دهند به شایستگی تقدیر می‌شوند و پاداش قرار می‌گیرند. از نگاه سندل عدالت عبارت از آن است که «به هر کس آن چه را شایسته‌ی آن است داده شودبنابراین لازم است بدانیم «کدام فضیلت‌ها شایسته‌ی تقدیر و پاداش هستند، و یک جامعه‌ی نیکو باید چه روش زندگی‌ای را ترویج کندسندل در کتابش دو مثال را برای رساندن این مفهوم می‌آورد.

مثال اول مربوط به «گران‌فروشی» برخی از کسب و کارها بعد از بلایای طبیعی مانند طوفان و سیل است که کالاها و خدمات عرضه شده توسط آن ها ناگهان کم‌یاب می‌شود. سندل معتقد است که این نوع گران‌فروشی باید غیرقانونی باشد. دلیلی که سندل می‌آورد آن است که بنگاه‌هایی که قیمت‌هایشان را بالا می‌برند این کار را از روی طمع انجام می‌دهند، و از آن‌جا که طمع یک رذیلت10 اخلاقی است، دولت باید با آن مقابله کند. مثال دوم سندل مربوط به دست‌مزد بسیار بالای مدیران ارشد شرکت‌های بزرگ است. او می‌گوید که در کسب و کارها این تلاش و استعداد است که شایسته پاداش است.. اما هنگامی که دست‌مزدی که این مدیران ارشد در زمان سودآوری بالای شرکت دریافت می‌کنند نتیجه‌ی تلاش یا استعداد آن‌ها نباشد، این تخصیص پاداش عادلانه نیست.

پیام اصلی این دو مثال این است که بازار برای برخی افراد درآمدهایی را ایجاد می‌کند که با فضیلت‌های آن‌ها منطبق نیست، بنابراین آن افراد شایسته‌ی آن درآمدها نیستند؛ پس عدالت در اینجا نقض می‌شود و جا برای دخالت دولت وجود دارد.

غایت بازار

تا اینجا دیدیم که در ادبیات اخلاق فضیلت، بازار در تقابل با فضیلت انگاشته می‌شود با این استدلال که در بازار ارزش ذاتی مورد توجه قرار نمی‌گیرد. اخلاق فضیلت ارزش ذاتی را به فعالیت‌هایی نسبت می‌دهد که طی آن‌ها یک محصول تولید می‌شود یا محصول بین اشخاص از طریق فعالیت‌های نامبتنی بر بازار (مانند هدیه دادن یا قدردانی) منتقل می‌شود. اما در اخلاق فضیلت نسبت به این که بازار به عنوان یک فعالیت مستقل شناخته شود که ارزش‌های ذاتی خودش را دارد رغبتی وجود ندارد. اولین قدم در تدوین اخلاق فضیلت بازار به رسمیت شناختن بازار از این دیدگاه است.

البته خود اقتصاددانان در این بی‌رغبتی فیلسوفان اخلاق فضیلت در شناسایی بازار به عنوان یک فعالیت مقصر بوده‌اند. نسل‌های متوالی اقتصاددانان بازار را به عنوان مکانی توصیف کرده‌اند که پیامدهای مطلوب اجتماعی به عنوان اثر جانبی و ناخواسته‌ی پی‌گیری نفع شخصی از سوی افراد به دست می‌آیند. این نقل قول آدام اسمیت این ایده را به خوبی نشان می‌دهد: «به خاطر خیرخواهی قصاب، آبجوساز و نانوا نیست که ما می‌دانیم امشب شام خواهیم داشت، بلکه به خاطر توجه آن‌ها به منافع خودشان است

آیا می‌توان به بازار به عنوان فعالیتی نگاه کرد که ارزش‌های ذاتی خودش را دارد؟ از دیدگاه اخلاق فضیلت پاسخ به این سوال از این‌جا آغاز می‌شود که «غایت بازار چیست؟» یا آن چیز ارزش‌مندی که بازارها فراهم می‌کنند چیست؟ اقتصاددانان دارای فکر برای این سوال پاسخ‌هایی داشته‌اند. اما یک رشته‌ی مشترک که در میان بیش‌تر این پاسخ دیده می‌شود و آن است که است که بازارها دارای مقصودی هستند و آن مقصود نفع متقابل11 است. این ایده در نوشته‌های اقتصاددان بزرگی مانند فریدمن12 و بوکانان13 دیده می‌شود. حتی اقتصاددانان قدیمی‌تر مانند اجوورث14 که ایده‌ی مستطیل اجوورث15 را برای توصیف مکانیزم مبادله در بازار مطرح کرد، یا ریکاردو16 مبتکر ایده‌ی معروف مزیت نسبی17 (که می‌گوید تقسیم کار و مبادله برای هر دو طرف مبادله سودمند خواهد بود) این ایده را که در بازار هدف نفع متقابل برای دو طرف درگیر در مبادله است به نحوی مطرح کرده‌اند.

فضیلت‌های بازار

بر اساس آن‌چه که گفته شد، مقاله نفع متقابل را به عنوان غایت بازار پیشنهاد می‌کند و فضیلت‌هایی را برای بازار برمی‌شمرد که در راستای تحقق این غایت هستند. در ادامه به توضیح مختصر بعضی از این فضیلت‌های بازار که در مقاله معرفی شده است می‌پردازم. البته معنای مطرح کردن این فضیلت‌ها این نیست که این فضیلت‌ها در هر بازاری مشاهده می‌شود. همان‌طور که هر سربازی شجاع نیست و هر پزشکی دقیق نیست. بلکه هدف این است که نشان دهیم پذیرفتن نفع متقابل به عنوان غایت بازار چه فضیلت‌هایی را بر بازار مترتب می‌کند.

همه‌شمولی18

همه‌شمولی در بازار به این معناست که تراکنش‌ها بر اساس نفع متقابل و بر اساس برابری و با هر کس، مستقل از این که آن شخص چه کسی باشد، به چه قومیت، ملیت، نژاد، دین، گروه یا … تعلق داشته باشد صورت می‌گیرد. این یکی از فضیلت‌های بازار است که در تقابل با تعصب، تبعیض و پارتی‌بازی عمل می‌کند.

کارآفرینی و هشیاری

اگر غایت بازار نفع متقابل باشد، کارآفرینی برای دست‌یابی به این نفع متقابل و هشیاری نسبت به این که این نفع متقابل در کجا می‌تواند باشد یک فضیلت محسوب می‌شود. کارآفرینان و مخترعان با هشیاری خود محصولاتی و ابتکاراتی را به وجود آورده‌اند که هم برای مشتری و هم برای خود ایشان سودمند بوده است.

احترام به سلیقه‌ی طرف مبادله

در نظر گرفتن ذائقه و سلیقه طرف مبادله فضیلتی است که به تحقق نفع مشترک کمک می‌کند و یک فضیلت است. این فضیلت بازار با دیدگاه‌هایی مانند «هنر برای هنر» یا اهمیت دادن به استانداردهای درونی در یک حرفه به جای در نظر گرفتن سلیقه‌ی مشتریان در تقابل قرار می‌گیرد.

اعتماد کردن و قابل اعتماد بودن

نظارت بر و اعمال قراردادها معمولا سخت و پرهزینه است. اما اعتماد کردن و قابل اعتماد بودن دست‌یابی به نفع متقابل در بازار را آسان می‌سازد بنابراین فضیلت محسوب می‌شوند.

پذیرفتن رقابت

اگر غایت بازار دست‌یابی به نفع متقابل باشد، یک مبادله‌کننده‌ی با فضیلت مانع مبادله‌ی سایر گروه‌های فعال در بازار با یک‌دیگر نخواهد شد، هرچند او ترجیح دهد به جای یکی از آن گروه‌ها درگیر آن مبادله باشد. بر این اساس، اقداماتی که فعالین در بازار برای حفاظت خودشان در مقابل رقابت انجام می‌دهند، مانند ممانعت از ورود رقبا در بازار، دست‌ به یکی و تقسیم بازار برای کاهش رقابت و افزایش موقعیت انحصاری، رذلیت و غیراخلاقی محسوب می‌شوند.

اتکا به خود19

از آن‌جا که هدف بازار ایجاد نفع متقابل برای دو طرف مبادله است، این یک فضیلت است که این را بپذیریم و توقع نداشته باشیم که طرف مبادله از روی از خودگذشتگی با ما وارد تعامل شود. یعنی سعی کنیم با ایجاد آن‌چه برای دیگران نیز ارزش‌مند است به خوداتکایی برسیم و نه با اتکا به دل‌سوزی دیگران. برای همین است که گدایی، در جایی که فرد می‌تواند با کار کردن روی پای خود بایستد یک رذیلت محسوب می‌شود.

نتیجه‌گیری

در این مقاله به بازار به عنوان یک حوزه و فعالیت در زندگی انسانی نگاه شده است که از مجموعه‌ای از فضایل مختص به خود برخوردار است و به این انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت که بازار انگیزش‌های درونی را به رسمیت نمی‌شناسد و فاقد ارزش‌های ذاتی است پاسخ داده شده است. این کار، با به کارگیری زبان اخلاق فضیلت (ارسطویی) و با شناسایی بازار به عنوان یک حوزه یا فعالیت مستقل که دارای غایت مختص به خود (که نفع متقابل باشد) انجام شده است و با توجه به این غایت فضیلت‌هایی برای بازار برشمرده شده است.
اما جا دارد این نکته تاکید شود که فضیلت‌ها با توجه به فعالیت‌ها تعریف می‌شوند. بنابراین آن ویژگی‌های شخصیتی که در بازار فضیلت محسوب می‌شوند لزوما در تمامی حوزه‌های زندگی انسان نیکو محسوب نمی‌شوند. قبول این که فضیلت‌های بازار وجود دارند به این معنا نیست که بازار تنها حوزه زندگی انسانی است یا این که فضیلت‌های بازار تنها فضیلت‌های موجود هستند. اما از آن طرف نیز نباید تصور شود که فضیلت‌های بازار تنها در حوزه‌ی بازار کاربرد دارند. بلکه فضیلت‌های بازار در هر فعالیتی که مانند بازار در آن غایت دست‌یابی به نفع متقابل از طریق همکاری میان افراد باشد نیز فضیلت محسوب می‌شوند.

در نهایت با این که می‌دانم حق مطلب مقاله در این خلاصه‌ی ناقص و پر از اشکال ادا نشده است امیدوارم که برای اقتصادخوانان علاقه‌مند به مباحث فلسفی یا فلسفه‌خوانان علاقه‌مند به اقتصاد انگیزشی درونی ایجاد شده باشد تا اصل مقاله را مطالعه کنند و از این زاویه نیز به موضوع تقابل علم اقتصاد با اخلاق فضیلت فکر کنند.

1 Michael Sandel

2 Virtue ethics

3 Normalize

4 Flourishing

5 Moral character

6 Practice

7 Telos

8 Alisdair MacIntyre

9 Elizabeth Anderson

10 Vice

11 Mutual benefit

12 Milton Friedman

13 James Buchanan

14 Francis Edgeworth

15 Edgeworth box

16 David Ricardo

17 Comparative advantage

18 Universality

19 Self-Help

Read Full Post »

I.

در این نوشته قصد دارم به مقاله‌ای بپردازم در باب اقتصاد و اخلاق که چند ماه پیش مایکل سندل (Michael Sandel)، استاد دانشگاه هاروارد در یکی از ژورنال‌های معتبر اقتصادی با عنوان Journal of Economic Perspectives منتشر کرده است (لینک به مقاله). عرف این است که از اساتید خبره در زمینه‌های مختلف علوم اقتصادی دعوت می‌شود که در این ژورنال درباره تحقیقات‌شان  بنویسند، تحقیقاتی که به تازگی ولی قبل از این با زبان فنی‌تری منتشر شده‌اند و  گمان می‌رود که چشم‌اندازی برای تحقیقات بیشتر باشند. در هر حال مایکل سندل بخصوص برای سخنرانی‌های فوق‌العاده‌اش در باب عدالت معروف است (اینجا می‌توانید این سخنرانی‌ها را ببینید). همچنین او سال پیش کتابی منتشر کرد با عنوان «پول چه چیزی را نمی‌تواند بخرد؟ مرزهای اخلاقی بازار». (اینجا خلاصه‌ای از این کتاب را می‌توانید بخوانید.)

پیش از هر چیز باید مقدمه‌ای ذکر شود. چهار دسته از آدم‌ها وجود دارند که منتظرند نقدی به بازارها بشنوند. دسته اول آدمهایی که به طرز ایدئولوژیک عقاید چپ دارند و به‌صورت گزینشی دنبال دلیل برای توجیه عقیده خودشان هستند. دسته دوم آدمهایی که از روی بی‌سوادی علم اقتصاد را تحقیر می‌کنند و اتفاقا در کشور ما زیاد هم تریبون در اختیار داشته‌اند و دارند و بدشان نمی‌آید که چیزی ار نقد بازار به گوش‌شان بخورد. دسته سوم آدمهای سودجویی که منافعشان ایجاب می‌کند که پنبه اقتصاد‌دان‌ها را بزنند و شما بعد از مدتی متوجه می‌شوید که عقیده خاصی ندارند اما مجموعه‌ای از دلایل له و علیه نظرات یاد گرفته‌اند تا در موقع مقتضی به‌کار ببرند. دسته چهارم آدمهایی هستند که به اهمیت علوم اقتصادی در سیاست‌گزاری‌ها کاملا توجه دارند اما به‌نحوی فکر می‌کنند که اساسا علم اقتصاد نمی‌تواند از علوم اخلاقی و فلسفه سیاسی جدا باشد. به‌نظرم مایکل سندل جزو دسته چهارم است و همچنین به‌نظرم هستند اقتصاددان‌های مشهوری که به این طرز تفکر گرایش دارند.

***

II.

بسیار خوب، دوستی را نمی‌توان با پول خرید چون همچو دوستی‌ای دیگر دوستی نیست. اما می‌توان کُلیه را با پول خرید و کلیه‌‌ی خریداری‌شده به‌خوبی کلیه اهدا‌شده خواهد بود. به این ترتیب موضوع بحث ما چیزهایی است که می‌توان با پول خرید.

اقتصاد‌دان‌ها -همان‌طور که در هر کتاب مبانی اقتصاد می‌خوانیم- بیان می‌کنند که علوم اقتصادی به گزاره‌های positive می‌پردازند (اینکه چیزها چگونه هستند و چگونه کار می‌کنند) و تحقیق درباره حیطه‌های normative (درست و غلط و باید و نبایدها) را به عهده سیاست‌گزار یا علمای علوم دیگر می‌گذارند. البته تا سه سده پیش اقتصاد علمی جدا از اخلاق و فلسفه سیاسی نبوده است و تمام پیام سندل این است که این تقسیم کار بین علمای اقتصاد و اخلاق در مواردی گمراه‌کننده است چون تحقیق در اقتصاد نمی‌تواند از تحقیق در امور اخلاقی جدا باشد. در این باب، من به یکی از ادعاهای او می‌پردازم که بنظرم مهم‌ترین ادعای او هم هست و اینکه وجود بازار همیشه نسبت به ارزش‌ها و هنجارها بی‌تفاوت و خنثی نیست بلکه در مواردی ارزش‌ها را عوض می‌کند، به بیان دیگر قیمت گذاشتن بر یک کالا می‌تواند معنای فعالیت‌ مرتبط به آن کالا را عوض کند. برای روشن شدن بحث سه مثال بیان می‌شود. خود مقاله مثال‌های جالب دیگری نیز دارد که خواندن آنها برای خواننده علاقمند جالب و روشنگر خواهد بود.

مثال اول. این شبیه به یک آزمایش طبیعی است: والدین مدرسه‌ای در اسراییل عموما برای برداشتن بچه‌شان از مدرسه دیر می‌کردند و معلمان مدرسه مجبور بودند پیش این بچه‌ها بمانند تا والدین‌شان برسند. برای رفع این مشکل، مدرسه برای دیرکرد والدین جریمه وضع کرد. اما نتیجه این بود که بعد از این والدین بیشتر دیرکرد داشتند! مسأله را این توضیح می‌دهد که قبل از این والدین اگر دیر می‌کردند عذاب وجدان می‌گرفتند چون می‌دانستند که یک معلمی دارد جور دیرکرد آنها را می‌کشد. اما حالا که در ازای هر دقیقه دیرکرد به آن معلم پول می‌دهند می‌توانند بدون عجله به مدرسه بروند. به بیان دیگر جریمه پولی، نُرم را تغییر داده است. (مقاله‌ی خواندنی در QJE قبلا به این موضوع پرداخته که می‌توانید اینجا بخوانید.)

مثال دوم. گراز دریایی حیوانی است شبیه به شیر دریایی و فیل دریایی که در حوالی قطب شمال زندگی می‌کند و به علت اینکه گونه کمیابی است شکارش ممنوع است. دولت کانادا شکار این حیوان را برای گروهی از بومی‌های منطقه که از 4500 سال قبل استایل زندگی و معیشت‌شان با شکار این حیوان مرتبط بوده استثنا قایل شده بود. در دهه 90 میلادی این بومی‌ها به دولت کانادا پیشنهاد دادند که آزاد باشند تا حق‌ شکار گراز دریایی را به گروه‌های تفریحی شکار بفروشند (این گروه‌ها را به اسم big-game hunters می‌شناسند.) بر اساس این پیشنهادیه نخست اینکه تعداد گراز دریایی شکارشده تغییر نمی‌کرد، دوم اینکه علاوه بر درآمد فروش حق شکار، پوست و گوشت این حیوانات مثل سابق برای بومی‌ها می‌مانْد. در نتیجه این کمکی می‌شد به بهبود رفاه این جمعیت فقیر. دولت کانادا با این طرح موافقت کرد.

امروزه، شکارچی‌های بلندپروازی از اقصا نقاط دنیا به کانادا می‌روند تا با قیمت‌های بالایی حق شکار بخرند و شانس‌شان را برای شکار گراز دریایی امتحان کنند. علتش گویا این است که می‌خواهند حس کشتن یک گونه کمیاب را ارضا کنند. این ماجراجویی عجیب به لیست معروفی بر‌می‌گردد که اوج لذت شکار برای شکارچی‌ها را بیان می‌کند. این لیست شامل پنج حیوان در آفریقا و چهار حیوان حوالی قطب شمال (از جمله همین گراز دریایی) است.

فروش حق شکار به نوعی معنا و مفهوم استثنا قایل شدن برای شکارچی‌های بومی را از بین می‌برد. احترام به گذران معیشت این بومی‌ها از طریق استایل سنتی زندگی‌شان یک چیز است و تبدیل این امتیاز به مبادله پولی برای ارضای کشتن گونه‌های کمیاب چیزی دیگر. در نتیجه هرچند این سیاست کارایی اقتصادی دارد چون وضع همه افراد را بهتر می‌کند اما همچنان نیاز به بحث دارد که آیا این سیاست، سیاست درستی است.

مثال سوم. در مقابل سیاست تک‌فرزندی در چین، برخی از اقتصاددان‌ها سازوکاری پیشنهاد داده‌اند که در آن حق فرزندآوری محدود ولی قابل انتقال و قابل مبادله باشد. به این طریق که هر پدر و مادری یک یا دو کوپن برای فرزندآوری دارد ولی در عین حال این آزادی را هم دارد که این کوپن را به پدر و مادر دیگری بفروشد. در این صورت هدف سیاست‌گزاری یعنی کنترل جمعیت عینا برآورده می‌شود. علاوه بر این کالای مورد مبادله (یعنی حق فرزندآوری) به طرز کاراتری بین مردم توزیع می‌شود چون کسانی که بیشتر متمایل به داشتن فرزند هستند حاضرند که این حق را از کسانی که کمتر مایلند خریداری کنند. منفعت دیگر این سیاست این است که درآمد حاصل از فروش این حق برای یک خانواده فقیر می‌تواند به کاهش نابرابری در جامعه کمک کند. حال، کدام سیاست بهتر است؟ سیاستی که به موجب آن هر والدینی می‌توانند فقط یک فرزند داشته باشند و در غیر این صورت به سختی جریمه می‌شوند؛ یا سیاستی که اجازه می‌دهد بازاری برای مبادله حق فرزندآوری وجود داشته باشد؟

اگر صرفا از منظر اقتصادی نگاه کنیم، سیاست دوم برتری دارد چون نسبت به سیاست اول یک بهینه پارتو است: وضع کسی بدتر نمی‌شود و در عین حال وضع عده‌ای بهتر می‌شود. اما سندل می‌گوید که انگار عنصر غیرمنصفانه‌ای در سیاست دوم وجود دارد چون داشتن فرزند بیشتر برای یک خانواده مستلزم این است که یک خانواده‌ی دیگر یا اصلا فرزندی نداشته باشد یا فرزند کمتری داشته باشد. به بیانی «فرزند» تبدیل به یک کالای لوکس می‌شود (کالای لوکس کالایی است که وقتی درآمد شما بیشتر می‌شود به مراتب بیشتر از آن می‌خرید). سندل در نتیجه می‌پرسد که آیا تجربه عشق به فرزند خدشه‌دار نمی‌شود اگر به‌خاطرش خانواده دیگری بی‌فرزند بماند؟ یا حداقل این نیست که ما بعدا بخواهیم این حقیقت را از فرزندمان پنهان کنیم؟

***

III.

به‌نظرم نتیجه‌گیری که سندل از این مثال‌ها و به‌صورت کلی از این نوع استدلال دارد این است که معیار کارایی (efficiency) برای بازار گذاشتن روی یک کالا کافی نیست. اصطلاحی که او به‌کار می‌برد commodify است دقیقا به این معنی که چیزی مثل حق فرزندآوری، کلیه و … قابل خرید و فروش بشود (محمد اینجا نوشته خیلی خواندنی دارد درباره اهدای کلیه و طراحی بازار برای مبادله آن). ادعا این است که برای تلویزیون یا مثلا خوراک صرفا نُرم بازاری وجود دارد ولی برخی چیزها نُرم غیربازاری هم دارند مثل عشق به فرزند یا احترام به معلم یا ایثار در اهدای عضو و غیره. ادعا البته این نیست که به کُل برای چیزهایی که نرم غیربازاری دارند بازاری نداشته باشیم بلکه اینکه نگاه کنیم که آیا با گذاشتن بازار، نُرم‌های غیربازاری از بین می‌روند؟ و اگر اینطور است آیا ارزشش را دارد که ما این نرم‌های غیربازاری را از دست بدهیم؟

در سطحی کلی‌تر ادعا این است علم اقتصاد نمی‌تواند از علوم اخلاقی و فلسفه سیاسی جدا باشد. علتش شک کردن به این فرض اقتصاددان‌ها است که می‌توان علمی خنثی نسبت به ارزش‌ها داشت. به بیان دیگر، ارزش‌ها و نُرم‌ها تحت مکانیسم بازار الزاما بی‌تغییر نمی‌مانند. برای مثال طراحی بازار ممکن است ارزش‌ها و نرم‌ها را به‌شکل درون‌زا تغییر دهد و بررسی این تعاملْ خودش بخشی از تحقیق در طراحی بازار است. سندل اضافه می‌کند که هدف چنین تحقیقی صرفا بررسی کارایی به‌خاطر تغییر محتمل نرم‌ها نیست بلکه همچنین به‌منظور بررسی خیر عمومی است.

***

IV.

در آخر نظر خودم را در قالب سه نکته می‌آورم.

اول اینکه من استدلال اصلی سندل را می‌‌پذیرم و آن اینکه وجود بازار برای همه چیز می‌تواند برخی از نُرم‌های غیربازاری ما را عوض کند یا از بین ببرد، در نتیجه مرزهای مطلوب بازار امری بدیهی نیست. دوم اینکه به‌نظرم تمام دشواری قضیه این است که چه معیاری مشخص بکند که «مرزهای مطلوب بازار کجاست؟». یادم می‌آید یکجایی خوانده بودم که تنباکو پس از کشف قاره آمریکا بدست سفیدپوست‌ها تبدیل به یک کالای تجاری شد در حالی‌که برای سرخپوست‌های بومی معنا و مفهوم کاملا متفاوتی داشت. برای آنها کاشتن تنباکو، روییدنش از دل خاک و دود کردنش، همه با هم، نوعی آیین و نیایش بود در اتحاد با طبیعت. حالا من از خود فلاسفه که اتفاقا معمولا اهل دود هم هستند می‌پرسم که آیا حاضرند از سیگار و پیپ‌شان بگذرند چون اگر تنباکو و توتون بخواهد به شیوه سنتی و جدا از فرآیند بازار به‌عمل بیاید تولیدش به‌شدت کاهش پیدا می‌کند و قیمتش به‌شدت بالا میرود و تبدیل به یک کالای بسیار لوکس می‌شود، می‌شود چیزی هم‌قیمت زعفران و تازه اگر هیچ بازاری نباشد اصولا قیمتی هم ندارد و ما باید در باغچه خانه‌مان بکاریمش. از طرف دیگر چیزی که سندل محکومش می‌کند یعنی فرآیند کالاوندی (ترجمه‌ای آزمایشی از commodification)  دقیقا بر سر تنباکو آمده است و آن را از یک کالای آیینی تبدیل به کالایی تجاری با تولید انبوه کرده است؛ یعنی دقیقا نرم غیربازاری آن را از بین برده است. در نتیجه به‌نظرم می‌آید که برای ادامه این بحث ضروری است که معیار قانع‌کننده‌ای داشته باشیم برای مرزهای مطلوب بازار و این دردسر بزرگی است.  نکته سوم -در ادامه نکته قبلی- این است که این معیار نباید معیار زیباشناسی باشد. متاسفانه سندل در مواردی به‌ بحث زیباشناسی روی می‌آورد. مثلا در مورد شکار گراز دریایی نحوه کشتن این حیوان را توصیف می‌کند و اینکه بیچاره با آن وزنش در مقابل تفنگ شکار‌چی‌ها هیچ کاری از دستش برنمی‌آید و موقعی که بهش شلیک می‌شود خون از سرش می‌پاشد و غیره. مشکل این نوع بحث این است که برخلاف ادعای گوینده، اصولا از جنس استدلال نیست و هم‌اینکه در موارد زیادی سابجکتیو است.

***

از دوست خوبم امیررضا تشکر می‌کنم هم برای معرفی مقاله بحث‌شده به من و هم برای کامنت‌هایش.

Read Full Post »

حدود یک ماه پیش خودروسازی تویوتا فراخوان گسترده‌ای را برای بازگرداندن برخی از مدل‌های این شرکت به دلیل نقص فنی اعلام کرد. در این میان برخی هم در داخل کشور، با توجه به کیفیت و ایمنی پایین خودروهای ساخت داخل و مرگ  میر ناشی از نقص فنی این خودروها گفتند که جا دارد خودروسازان داخلی هم از مردم عذرخواهی کنند.

نکته‌ای که برای من در این میان جالب است این است که برخی این تفاوت را به اخلاقی بودن خودروسازان (مثلاً) ژاپنی و غیراخلاقی بودن خودروسازان داخلی نسبت می‌نهند، یا سعی می‌کنند ریشه‌های آن را در فرهنگ و سنت و تاریخ و … جستجو کنند.

حالا آیا واقعاً خودروسازان ژاپنی اخلاقی‌تر‌، مشتری‌مدارتر، باوجدان‌تر و بافرهنگ‌تر از خودروسازان ایرانی هستند، یا حساب و کتاب اقتصادی آن‌ها را به این کار واداشته؟ آیا آن‌ها به مشتریان خود لطف داشته‌اند، یا ترسیده‌اند که اگر جایگاه برند آن‌ها در اذهان مشتریان خدشه‌دار شود، یا اگر نقص فنی خودروهای آن‌ها منجر به مرگ افرادی و شکایت بازماندگانشان شود، هزینه‌هایی چنان سنگین را متحمل خواهند شد که چنین فراخوانی گسترده‌ای در مقابل آن به صرفه خواهد بود؟

آیا این نتیجه‌ی اخلاق و فرهنگ است، یا کارکردن صحیح نظام بازار (امکان از دست دادن مشتری) و نهاد قانون (امکان شکایت و پرداخت خسارت)؟

خداوند آدام اسمیث را رحمت کند!

به‌روزرسانی: دیروز خودروسازی جنرال موتورز هم برای بازگرداندن اتوموبیل‌های مشکل‌دارش فراخوان داد. یک خودروساز اخلاقی دیگر!

Read Full Post »

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: