اگر فقط و فقط یک توصیه، پیشنهاد، خواهش، تمنا، یا هر چیز دیگر که میخوانیدش، از دولت یا رئیسجمهور بعدی (که فرض میکنم قلبش برای این مملکت و مردم آن میتپد و تنها در پی دادن شعار نیست) داشته باشم این است که در وهله اول چارهای به حال اعتبارِ اگر نگوییم از دسترفته، اما رو به زوال بانک مرکزی بیاندیشد.
بهانه تحریمها و مشکلات مربوط به سیاست خارجی تا حدی قبول، اما بیراه نیست اگر بگوییم ضربهای که بانک مرکزی و نظارت ضعیف پولی در این چند سال بر پیکر این مملکت وارد آورد، شاید بسیار کاریتر از زخم هر دشمن خارجی بوده است.
در هر صنفی اشتباه ممکن است، اما تبعات این اشتباهات متفاوت است. یک مهندس اشتباه میکند. یک پزشک هم اشتباه میکند. اما نهایتاً زندگی یک فرد یا خانواده را به خطر میاندازند. ولی مقامات پولی و مالی یک کشور که اشتباه میکنند، زندگی میلیونها نفر را زیر و رو میکنند. عدهای را از فرش به عرش و عدهای را از عرش به فرش میاندازند و خانمانها برمیاندازند.
عملیات پولی و مالی در تمام دنیا، سراسر وابسته به اعتماد (Trust) است. اعتماد که نباشد هیچ کسبوکاری در حوزه پولی و مالی و اساساً مبادله (که برخی از آن به عنوان اساس شکلگیری اولیه جوامع یاد میکنند) شکل نمیگیرد. اعتماد، هزینه مبادله (Transaction Cost) را پایین آورده و به تسهیل روابط اقتصادی آحاد جامعه کمک میکند. اعتمادسازی فرآیندی بسیار زمانبر است و در طول سالها به وجود میآید، حال آن که به سرعت از بین میرود.
پول و سرمایه ترسوست! سرمایهگذار ترسوست و اصولاً بیش از آن که به دنبال بازده بیشتر باشد، به دنبال کاهش ریسک است. تا اعتماد در کار نباشد نمیتوان سرمایهگذاری کرد. سرمایهگذاری هم که نباشد، از رشد و پیشرفت خبری نیست. اکنون چه کسی واقعاً میتواند پیشبینی کند که سرنوشت دلار، تورم، مسکن، بازار بورس و سایر گزینههای سرمایهگذاری در سال آینده در ایران چه میشود؟
در چنین فضای مملو از عدم قطعیتی که اصلاً نمیشود سرمایهگذاری کرد، خصوصاً سرمایهگذاری زیربنایی که اصولاً دیربازده بوده و مستلزم نگاهی بلندمدتتر است. در چنین فضایی نه تنها نمیشود شغل ایجاد کرد، بلکه شغلهای سابق نیز به تدریج از بین میروند و دلالی و سوداگری به پیشه اصلی افراد تبدیل میشود.
نگهداری پول نقد یا ارز خارجی آخر در کجای دنیا گزینه سرمایهگذاری محسوب میشود؟ چه برسد به این که بخواهد به پربازدهترین سرمایهگذاری یک کشور تبدیل شود! نگهداری پول نقد اعم از داخلی و خارجی، به سبب ریسکپذیری اندک آنها (که در واقع منتج از سالها اعتبار بانکهای مرکزی و نظامهای بانکی کشورهاست) باید کمترین بازده سرمایهگذاری را داشته باشد نه بیشترین آن را! آخر کجای دنیا نرخ بازده اوراق خزانه (Treasury Bills) بیشتر از سایر اوراق است که در ایران بانک مرکزی نرخ شکست بیشتری را برای اوراق خود نسبت به اوراق سایر بانکهای تجاری در نظر گرفته است و تازه جالب اینجاست که این اوراق به فروش هم نمیرود! (هر چند اگر واقعبین باشیم باید بپرسیم که اصلاً در کجای دنیا و از کی تا به حال بانکهای مرکزی به انتشار اوراق قرضه میپردازند که در ایران این گونه شده است!)
حقیقتاً شأن بانک مرکزی یک کشور این گونه نیست. در دنیای امروز، رسوایی پولی کم از رسواییهای سیاسی و امثالهم ندارد و بانک مرکزی ایران در قبال بسیاری از موارد باید پاسخگوی شهروندان ایران باشد. البته بدیهی است که برای پاسخگویی باید اختیار یا استقلال کافی داشته باشد، چرا که اختیار و مسئولیت همواره در کنار یکدیگر تعریف شده و معنا مییابند که یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست.
حرف رئیس کل بانک مرکزی یک کشور باید برای مردم حجت باشد، نه اینکه مثلاً بگوید مردم مطمئن باشند نرخ دلار، سکه یا فلان کالا قطعاً به زودی کاهش مییابد، اما به کرات شاهد باشیم که دقیقاً از فردای آن روز درست عکس آن به وقوع میپیوندد! حقیقتاً بانک مرکزی در تمام دنیا برای خود جایگاه و اعتبار ویژهای دارد. اگر مردم نتوانند به حرف رئیس کل بانک مرکزی خودشان اعتماد کنند، پس به حرف که اعتماد کنند؟! رئیس کل بانک مرکزی یک کشور که میگوید نرخ بهره را میآورد پایین، هنوز سیاست مورد نظر را اجرا نکرده، به سبب شکلگیری انتظارات مردم در این جهت و اعتبار (Credibility) حرفهای بانک مرکزی، بازارهای پولی و مالی خودبهخود در جهت پایین آمدن نرخ بهره عکسالعمل نشان میدهند.
اگر بانک مرکزی یک کشور که باید سمبل اعتماد و اعتبار بلندمدت در آن کشور باشد، هیچ آماری از سیاستهای خود به مردم ارائه ندهد و بدتر از آن حتی دروغ تحویل مردم بدهد، دیگر چه توقعی میتوان از سایر نهادهای آن کشور داشت. «الناس علی دین ملوکهم».
واقعاً اشکالی ندارد که مقامات پولی و مالی ایران توضیح دهند که مجوز بانکهایی که اکنون میگویند متخلف بودهاند پس از کجا صادر شده و چرا تاوانش را باید سهامداران جزء که به مسئولین اعتماد کردند بدهند؟ عجیب است که در پرونده اختلاس سه هزار میلیارد تومانی، اکثر بانکها از سطوح ستادی تا شعب مقصر تشخیص داده شدند، الّا بانک مرکزی که صلاحیت مدیرعامل و اعضای هیئتمدیره این بانکها را تأیید و بر کار این بانکها نظارت میکرد! بانک مرکزی ایران باید در باب ادغامهای بالاجباری که برای برخی بانکهای متخلف تشخیص داده نیز به سهامداران این بانکها پاسخگو باشد. اگر این بانکها متخلف بودند، چه کسی جواز تأسیس و گسترش شعب این بانکها را پشت سر هم صادر کرد؟ چرا سهامدار جزء باید پولش یک سال بلوکه بشود و تاوان اعتماد خود به بانک مرکزی بدهند؟
حقیقتاً جای ناراحتی بسیار است وقتی که مردم یک کشور راجع به بانکها و بانکِ بانکها که همانا بانک مرکزی باشد در محاورات روزمره خود به خوبی حرف نمیزنند. بانکداری مرکزی جای تأمین منافع گروهی خاص، لج و لجبازی و آزمون و خطا نیست. بحث زندگی میلیونها انسان است که قدرت خرید ثروت خود را دادهاند به دست به زعم خود مطمئنترین افراد و از آنها توقع دارند که حافظ و امین آنها باشند.
بانک مرکزی باید جایگاه شایستهترین و باکفایتترین افراد باشد. باید جایگاه توانمندترین کارشناسان و مدیران بوده که کار کردن در آنجا برای تکتک آنها مایه افتخار است. حقیقتاً نیز باید حقوق و مزایای بهتری نسبت به سایر دستگاهها داشته باشد. اما نه این که به سبب روح دولتی دمیدهشده در آن، اشخاص لایق برای کار کردن در آن تمایلی از خود نشان ندهند و مدیران نیز به صورت انتصابی در سمتهای مهم گمارده شده و سمعاً و طاعتاً فرمانبردار مقاماتِ عموماً سیاسی دیگر باشند.
اعتبار بانک مرکزی امریکا و اعتبار دلار (کاغذپارهای که اکنون به پربازدهترین سرمایهگذاری در ایران تبدیل شده است) یکشبه به وجود نیامده است. Alan Greenspan در امریکا از سال ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۶ بیست سال رئیس کل فدرال رزرو بود و بازنشسته شد. اما بیش از هر چیز یک محقق اقتصادی توانمند بود که مقالات بسیار در این زمینه نوشت. مقوله Central Banking با Commercial Banking تفاوت بسیار دارد و وظایف این دو نباید با یکدیگر اشتباه شود. اولی فردی میخواهد از جنس سیاستگذار پولی و آشنا به مسائل مالی و اقتصادی در سطح مملکتی و با فردی که از سطح شعب تا عالیترین سطح بانکهای تجاری بالا آمده است تفاوت بسیار دارد.
صِرف کارمند بانک بودن در تمام دنیا یک اعتبار برای آن فرد است. بانکها به سادگی هر کس را کارمند خود نمیکنند، بلکه از هزار و یک فیلتر ردش میکنند و هزار و یک تضمین از وی میگیرند تا از اعتبار و قول وی مطمئن شوند. حقیقتاً باعث تأسف است که اکنون در جامعه ایران، مردم به کارکنان بانکها (که اغلب بسیار انسانهای شریفی هستند) به چشم امثال خاوری مینگرند. چرا وضع اعتباردهی در بانکهای ما چنین شده که اکنون با بیش از ۷۰ هزار میلیارد تومان مطالبات معوق روبهروایم؟ مگر چه کسانی بر ریاست شعب و ستاد بانکها تکیه زدهاند که این طور از بهکارگیری سادهترین متدهای اعتبارسنجی عاجز ماندهاند؟
بیگمان در دنیای مدرن برای نابود کردن یک ملت، نابود کردن بانک مرکزی آن کافی است. اعتبار بانک مرکزی ایران اگر احیاء نشود، دیگر بهسادگی قابل جبران نخواهد بود. در این اعتمادسازی نیز شخص رئیس کل بانک مرکزی و جایگاه علمی و تجربی (در کنار استقلال) وی بسیار میتواند راهگشا باشد. رئیس کل بانک مرکزی میتواند (و باید) حقیقت را به مردم بگوید و اعتمادسازی کند.
فقط و فقط یک خواهش از دولت بعدی دارم. بانک مرکزی ایران را بکند بانک مرکزی. کمی زمان میبرد، اما اکنون شدنی است. حقیقتاً حیف است اعتمادی که مردم به بانکها داشتهاند و حقیقتاً جزو سرمایههای اجتماعی (Social Capital) ما به شمار میرود بیش از این از بین برود. مردم ما حقیقتاً مردم نجیبی هستند که هیچ نمیگویند و دم بر نمیآورند. هنوز از بانک مرکزی با احترام یاد میکنند و کسی به دنبال بیرون کشیدن پولهای خود از بانکها نیست و حتی به متخلفترین آنها اطمینان دارند. همه اینها در سایه اطمینانی است که طی سالها اعتبار بانک مرکزی به دست آمده است.
طبیعتاً اعتبار بانک مرکزی هدف که نیست، بلکه وسیله است. باشد که در سایه این ظرفیتسازی در آینده بتوان به اهداف بسیار مهمی دست یافت که همانا آرزوی هر جامعه مترقی و و روبهرشدی است. اما لازمهاش این است که از بانک مرکزی به عنوان نماد اعتماد در سرمایهگذاری، نام نیکی به یادگار مانده باشد.
این مقاله پیش از این در شماره ۱۵مجله همشهری اقتصاد (به تاریخ خرداد ماه ۹۲) منتشر شده است.