نظر غیرعلمی من این است که نسبتی بین حقیقت و چیزی از جنس دیوانگی (یا بگوییم از سنخ عدم عقلانی بودن) وجود دارد. این سخن در هنر و ادبیات اگر آنها را عرصههایی در مواجهه با حقیقت بدانیم، قابل درک است، اما درباره علم چطور؟
نقلی که میآید از انتهای مصاحبهای است با آزاریادیس از شماره یازدهم نشریه Macroeconomic Dynamics. او دانشمندان واقعی را به کسانی مانند میکند که بهشیوهای اثیری مدام در حال قدمزدن و اندیشیدن هستند. آن خصلتی که یک دانشمند را شبیه به یک نویسنده یا هنرمند میکند، شورمندی نیست بلکه ظاهرا نوعی مرض است. من در مقام داوری نیستم اما هر کسی هم میداند که نه همه مرضها بدند و نه همه عافیتها خوب.
چه توصیهای دارید برای اقتصاددانهای مشتاق و بهویژه دانشجویانی که در حال حاضر دکترا میخوانند؟
اقتصاددانهای آکادمیک حقوق نسبتا خوبی میگیرند، وقت و بیوقت مشغول کارند، زیاد سفر میکنند و به موضوعی آکادمیک رسیدگی میکنند. جوانها ممکن است حرفه ما را بهخاطر دلایل زیادی انتخاب کنند: درآمد، سبک زندگی یا اندیشهورزی. آنهایی که برای پول انتخابش میکنند احتمالا میتوانند مشاورههای بهتری ارائه بدهند و مثلا برای والاستریت یا کارفرمای خصوصی دیگری کار کنند. همچنین سبک زندگی ما خوب است اما اصلا بهاندازه زندگی یک نویسنده یا هنرمند مهیج نیست. توصیه واقعی من به آن سنخ از همکاران است که ارزش زیادی هم برایشان قائل هستم، آن دسته از اندیشمندانی که قدری غیرعقلانی در این حرفه هستند چون «باید بدانند» که ساز و کار جهان چگونه است و حاضرند که ساعات بیپایانی را صرف فهمیدن چیزها بکنند. یکی از دوستانم یکبار برای این دسته از اشخاص اصطلاح «قدمزنهای اثیری» را ساخت. بسیار خوب، اگر شما یک قدمزن اثیری هستید و درباره موضوعات پراهمیت با صبر و دقت میاندیشید٬ آنگاه در مخاطرههای اندیشمندانهای وارد شوید به همان بزرگیای که این موضوعات محتاج آنند و استعداد شما قادر به سامان بخشیدن به آن است. حرفه شما اگر کامیاب نباشید قدر و منزلت شما را نگه میدارد و اگر کامیاب شدید، البته نه به سرعت، به شما پاداشی دلپذیر میدهد. یکی از سوالهایی که در انتهای این پیشه با آن مواجه میشوید این خواهد بود: «آیا من چیزی به درخت دانش افزودم؟» همه تلاشتان را بکنید که پاسخش آری باشد.