در ادامهی نوشتهی چندی پیش فرید که خلاصهای بود از مقالهی مایکل سندل1 که در نشریهی Journal of Economic Perspectives چاپ شده است، در این نوشته من هم تلاش کردهام تا خلاصهای از مقالهای دیگر را ارائه کنم که در همان شمارهی نشریه چاپ شده است. این مقاله دارای موضوعی مشابه، یعنی رابطهی اخلاق با بازار و علم اقتصاد است اما از نگاه مقابل (و میتوان گفت مخالف) به موضوع میپردازد. در اینجا میتوانید اصل مقالهی مورد اشاره را که عنوانش بازپسگیری اخلاق فضیلت برای اقتصاد است پیدا کنید. آنجا که به نظرم رسیده آوردن ترجمهی اصلی یک اصطلاح مفید است آن را در پاورقی آوردهام.
مدتهاست که فیلسوفان اخلاق فضیلت2 به علم اقتصاد تاختهاند و نگاه آنها به تدریج از محبوبیت بیشتری برخوردار شده است؛ به خصوص در میان مخالفان سرمایهداری و جهانی شدن. انتقاد اصلی فیلسوفان اخلاق فضیلت به اقتصاد مبتنی بر بازار و علم اقتصاد عبارت از این است که بازار بر مبنای عقلانیت ابرازی و انگیزشهای بیرونی کار میکند. بنابراین در مبادلات بازار انگیزشها و ارزشهای درونی به رسمیت شناخته نمیشوند. علم اقتصاد هم با قرار دادن مبادلات مبتنی بر بازار به عنوان مدل اصلی خود، تلاش میکند تا انگیزشهای بیرونی را بهنجار3 کند. اما این هنجارسازی به بازار نیز محدود نمیشود بلکه علم اقتصاد در تلاش است تا این نوع نگاه را به سایر حوزههای زندگی اجتماعی نیز گسترش دهد و به این ترتیب علم اقتصاد و اقتصاد مبتنی بر بازار در تاختن به فضیلت و بالیدن4 انسانی همدست هستند.
در مقابل اقتصاددانان توجه زیادی به انتقادهای فیلسوفان اخلاق فضیلت نشان ندادهاند یا در پاسخهایشان بیشتر به استدلالهای علم اقتصاد متکی بودهاند تا فلسفهی اخلاق. در این مقاله اما با زبان اخلاق فضیلت، و نه از دیدگاه علم رایج اقتصاد آن طور که بیشتر اقتصاددانها مایل به آن هستند، به این انتقادها پاسخ داده میشود.
اخلاق فضیلت چیست؟
اخلاق فضیلت به طور کلی دربارهی شخصیت اخلاقی5 صحبت میکند؛ این که یک نفر چه شخصیتی دارد یا باید داشته باشد. و این بر اساس فضیلتها است. فضیلتها ویژگیهای شخصیتی اکتسابی هستند که نیک محسوب میشوند و نیک بودن آنها از خود آنها ناشی میشود و نه از نتایج عملیای که به بار میآورند. در واقع فضیلتهای اخلاقی ویژگیهای شخصیت اخلاقی بالندهای هستند که میخواهیم باشیم.
ارسطو که یکی از پایهگذاران اخلاق فضیلت است این ایده را مطرح میکند که در هر «فعالیت6» یا حوزه از زندگی، نیک بودن در رابطه با غایت7 آن حوزه فهمیده میشود. بر این اساس فضیلتها آن ویژگیهای شخصیتی هستند که به تحقق آن غایت کمک میکنند. به عنوان مثال در حوزهی پزشکی غایت سلامت است و دقیق بودن برای یک پزشک فضیلت محسوب میشود. یا در حوزهی نظامی غایت پیروزی است و شجاعت برای یک سرباز فضیلت محسوب میشود.
انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت به اقتصاد مبتنی بر بازار و علم اقتصاد
ایدهی اصلی انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت نسبت به اقتصاد بازار آن است که بازار بر اساس انگیزشهای بیرونی کار میکند و نه انگیزشهای درونی و نشئت گرفته از فضلیت. در مقاله، انتقادهای سه فیلسوف اخلاق فضیلت (آلیسدیر مکاینتایر8، الیزابت اندرسون9 و مایکل سندل) مورد اشاره میگیرد. اندرسون و سندل، با این که بازار را به عنوان یک ضرورت در ساماندهی اجتماعی قبول میکنند، هر دو معتقدند که منطق ابزاری بازار میتواند فضیلتهایی را که متعلق به سایر حوزههای اجتماعی هستند فاسد کند؛ بنابراین شایسته است تا دولت محدودیتهایی را بر گسترهی بازارها اعمال کند.
به طور خاص، مایکل سندل بر روی بعد عدالت در اخلاق فضیلت تاکید میکند. یعنی چگونه انسانها بر اساس فضیلتهایی که از خود نشان میدهند به شایستگی تقدیر میشوند و پاداش قرار میگیرند. از نگاه سندل عدالت عبارت از آن است که «به هر کس آن چه را شایستهی آن است داده شود.» بنابراین لازم است بدانیم «کدام فضیلتها شایستهی تقدیر و پاداش هستند، و یک جامعهی نیکو باید چه روش زندگیای را ترویج کند.» سندل در کتابش دو مثال را برای رساندن این مفهوم میآورد.
مثال اول مربوط به «گرانفروشی» برخی از کسب و کارها بعد از بلایای طبیعی مانند طوفان و سیل است که کالاها و خدمات عرضه شده توسط آن ها ناگهان کمیاب میشود. سندل معتقد است که این نوع گرانفروشی باید غیرقانونی باشد. دلیلی که سندل میآورد آن است که بنگاههایی که قیمتهایشان را بالا میبرند این کار را از روی طمع انجام میدهند، و از آنجا که طمع یک رذیلت10 اخلاقی است، دولت باید با آن مقابله کند. مثال دوم سندل مربوط به دستمزد بسیار بالای مدیران ارشد شرکتهای بزرگ است. او میگوید که در کسب و کارها این تلاش و استعداد است که شایسته پاداش است.. اما هنگامی که دستمزدی که این مدیران ارشد در زمان سودآوری بالای شرکت دریافت میکنند نتیجهی تلاش یا استعداد آنها نباشد، این تخصیص پاداش عادلانه نیست.
پیام اصلی این دو مثال این است که بازار برای برخی افراد درآمدهایی را ایجاد میکند که با فضیلتهای آنها منطبق نیست، بنابراین آن افراد شایستهی آن درآمدها نیستند؛ پس عدالت در اینجا نقض میشود و جا برای دخالت دولت وجود دارد.
غایت بازار
تا اینجا دیدیم که در ادبیات اخلاق فضیلت، بازار در تقابل با فضیلت انگاشته میشود با این استدلال که در بازار ارزش ذاتی مورد توجه قرار نمیگیرد. اخلاق فضیلت ارزش ذاتی را به فعالیتهایی نسبت میدهد که طی آنها یک محصول تولید میشود یا محصول بین اشخاص از طریق فعالیتهای نامبتنی بر بازار (مانند هدیه دادن یا قدردانی) منتقل میشود. اما در اخلاق فضیلت نسبت به این که بازار به عنوان یک فعالیت مستقل شناخته شود که ارزشهای ذاتی خودش را دارد رغبتی وجود ندارد. اولین قدم در تدوین اخلاق فضیلت بازار به رسمیت شناختن بازار از این دیدگاه است.
البته خود اقتصاددانان در این بیرغبتی فیلسوفان اخلاق فضیلت در شناسایی بازار به عنوان یک فعالیت مقصر بودهاند. نسلهای متوالی اقتصاددانان بازار را به عنوان مکانی توصیف کردهاند که پیامدهای مطلوب اجتماعی به عنوان اثر جانبی و ناخواستهی پیگیری نفع شخصی از سوی افراد به دست میآیند. این نقل قول آدام اسمیت این ایده را به خوبی نشان میدهد: «به خاطر خیرخواهی قصاب، آبجوساز و نانوا نیست که ما میدانیم امشب شام خواهیم داشت، بلکه به خاطر توجه آنها به منافع خودشان است.»
آیا میتوان به بازار به عنوان فعالیتی نگاه کرد که ارزشهای ذاتی خودش را دارد؟ از دیدگاه اخلاق فضیلت پاسخ به این سوال از اینجا آغاز میشود که «غایت بازار چیست؟» یا آن چیز ارزشمندی که بازارها فراهم میکنند چیست؟ اقتصاددانان دارای فکر برای این سوال پاسخهایی داشتهاند. اما یک رشتهی مشترک که در میان بیشتر این پاسخ دیده میشود و آن است که است که بازارها دارای مقصودی هستند و آن مقصود نفع متقابل11 است. این ایده در نوشتههای اقتصاددان بزرگی مانند فریدمن12 و بوکانان13 دیده میشود. حتی اقتصاددانان قدیمیتر مانند اجوورث14 که ایدهی مستطیل اجوورث15 را برای توصیف مکانیزم مبادله در بازار مطرح کرد، یا ریکاردو16 مبتکر ایدهی معروف مزیت نسبی17 (که میگوید تقسیم کار و مبادله برای هر دو طرف مبادله سودمند خواهد بود) این ایده را که در بازار هدف نفع متقابل برای دو طرف درگیر در مبادله است به نحوی مطرح کردهاند.
فضیلتهای بازار
بر اساس آنچه که گفته شد، مقاله نفع متقابل را به عنوان غایت بازار پیشنهاد میکند و فضیلتهایی را برای بازار برمیشمرد که در راستای تحقق این غایت هستند. در ادامه به توضیح مختصر بعضی از این فضیلتهای بازار که در مقاله معرفی شده است میپردازم. البته معنای مطرح کردن این فضیلتها این نیست که این فضیلتها در هر بازاری مشاهده میشود. همانطور که هر سربازی شجاع نیست و هر پزشکی دقیق نیست. بلکه هدف این است که نشان دهیم پذیرفتن نفع متقابل به عنوان غایت بازار چه فضیلتهایی را بر بازار مترتب میکند.
همهشمولی18
همهشمولی در بازار به این معناست که تراکنشها بر اساس نفع متقابل و بر اساس برابری و با هر کس، مستقل از این که آن شخص چه کسی باشد، به چه قومیت، ملیت، نژاد، دین، گروه یا … تعلق داشته باشد صورت میگیرد. این یکی از فضیلتهای بازار است که در تقابل با تعصب، تبعیض و پارتیبازی عمل میکند.
کارآفرینی و هشیاری
اگر غایت بازار نفع متقابل باشد، کارآفرینی برای دستیابی به این نفع متقابل و هشیاری نسبت به این که این نفع متقابل در کجا میتواند باشد یک فضیلت محسوب میشود. کارآفرینان و مخترعان با هشیاری خود محصولاتی و ابتکاراتی را به وجود آوردهاند که هم برای مشتری و هم برای خود ایشان سودمند بوده است.
احترام به سلیقهی طرف مبادله
در نظر گرفتن ذائقه و سلیقه طرف مبادله فضیلتی است که به تحقق نفع مشترک کمک میکند و یک فضیلت است. این فضیلت بازار با دیدگاههایی مانند «هنر برای هنر» یا اهمیت دادن به استانداردهای درونی در یک حرفه به جای در نظر گرفتن سلیقهی مشتریان در تقابل قرار میگیرد.
اعتماد کردن و قابل اعتماد بودن
نظارت بر و اعمال قراردادها معمولا سخت و پرهزینه است. اما اعتماد کردن و قابل اعتماد بودن دستیابی به نفع متقابل در بازار را آسان میسازد بنابراین فضیلت محسوب میشوند.
پذیرفتن رقابت
اگر غایت بازار دستیابی به نفع متقابل باشد، یک مبادلهکنندهی با فضیلت مانع مبادلهی سایر گروههای فعال در بازار با یکدیگر نخواهد شد، هرچند او ترجیح دهد به جای یکی از آن گروهها درگیر آن مبادله باشد. بر این اساس، اقداماتی که فعالین در بازار برای حفاظت خودشان در مقابل رقابت انجام میدهند، مانند ممانعت از ورود رقبا در بازار، دست به یکی و تقسیم بازار برای کاهش رقابت و افزایش موقعیت انحصاری، رذلیت و غیراخلاقی محسوب میشوند.
اتکا به خود19
از آنجا که هدف بازار ایجاد نفع متقابل برای دو طرف مبادله است، این یک فضیلت است که این را بپذیریم و توقع نداشته باشیم که طرف مبادله از روی از خودگذشتگی با ما وارد تعامل شود. یعنی سعی کنیم با ایجاد آنچه برای دیگران نیز ارزشمند است به خوداتکایی برسیم و نه با اتکا به دلسوزی دیگران. برای همین است که گدایی، در جایی که فرد میتواند با کار کردن روی پای خود بایستد یک رذیلت محسوب میشود.
نتیجهگیری
در این مقاله به بازار به عنوان یک حوزه و فعالیت در زندگی انسانی نگاه شده است که از مجموعهای از فضایل مختص به خود برخوردار است و به این انتقاد فیلسوفان اخلاق فضیلت که بازار انگیزشهای درونی را به رسمیت نمیشناسد و فاقد ارزشهای ذاتی است پاسخ داده شده است. این کار، با به کارگیری زبان اخلاق فضیلت (ارسطویی) و با شناسایی بازار به عنوان یک حوزه یا فعالیت مستقل که دارای غایت مختص به خود (که نفع متقابل باشد) انجام شده است و با توجه به این غایت فضیلتهایی برای بازار برشمرده شده است.
اما جا دارد این نکته تاکید شود که فضیلتها با توجه به فعالیتها تعریف میشوند. بنابراین آن ویژگیهای شخصیتی که در بازار فضیلت محسوب میشوند لزوما در تمامی حوزههای زندگی انسان نیکو محسوب نمیشوند. قبول این که فضیلتهای بازار وجود دارند به این معنا نیست که بازار تنها حوزه زندگی انسانی است یا این که فضیلتهای بازار تنها فضیلتهای موجود هستند. اما از آن طرف نیز نباید تصور شود که فضیلتهای بازار تنها در حوزهی بازار کاربرد دارند. بلکه فضیلتهای بازار در هر فعالیتی که مانند بازار در آن غایت دستیابی به نفع متقابل از طریق همکاری میان افراد باشد نیز فضیلت محسوب میشوند.
در نهایت با این که میدانم حق مطلب مقاله در این خلاصهی ناقص و پر از اشکال ادا نشده است امیدوارم که برای اقتصادخوانان علاقهمند به مباحث فلسفی یا فلسفهخوانان علاقهمند به اقتصاد انگیزشی درونی ایجاد شده باشد تا اصل مقاله را مطالعه کنند و از این زاویه نیز به موضوع تقابل علم اقتصاد با اخلاق فضیلت فکر کنند.
1 Michael Sandel
2 Virtue ethics
3 Normalize
4 Flourishing
5 Moral character
6 Practice
7 Telos
8 Alisdair MacIntyre
9 Elizabeth Anderson
10 Vice
11 Mutual benefit
12 Milton Friedman
13 James Buchanan
14 Francis Edgeworth
15 Edgeworth box
16 David Ricardo
17 Comparative advantage
18 Universality
19 Self-Help
من می خواستم یه کمی به بحث امیر و فرید اضافه کنم.
یه نکته مهمی در رویکرد به اخلاق در تاریخ فلسفه اتفاق افتاده که به نظرم برای بحث مهمه. در مکاتب اخلاقی یونان باستان٬ خاصه ارسطو٬ خوب یا بافضیلت بودن «افراد» مد نظر بوده. برای همین کتاب اخلاق نیکوماخوسی در واقع یه جور دستورالعمل برای زندگی سعادتمندانه فرد هست. کتاب در بخش هایی به تربیت می پردازه و در بخش هایی به عمل. ولی موقعی که در مورد اعمال صحبت می کنه٬ اون رو در پرتو محل صدورشون می بینه. به یه بیان کوتاه٬ و شاید کمی مناقشه برانگیز٬ ارسطو می گه که عمل خوب عملیه که از انسان (مرد) خوب سر بزنه. به عبارت دیگه٬ انسان خوب نمی تونه عمل بدی انجام بده.
این رویکرد به نحو خیلی رادیکالی از کانت به این طرف تغییر کرده. یعنی بجای اینکه افراد محل بحث اخلاق باشند٬ این اعمال (actions) هستند که خوب یا بد هستند. یه فرقی بین action و act هست و اونم اینه که در اولی اراده فرد نقش خیلی بنیادی داره. ولی با این وجود کانت٬ تا جایی که من خوندم٬ تاکیدی روی تربیت٬ مثل ارسطو٬ نداره. و تا جایی که اعمال در جهت categorical imperatives باشند٬ اعمال درستی به حساب میاند.
اخلاق فضیلت خاستگاهش عمدتا ارسطو ست و تاکیدش بر خوب بودن افراد. برای همین کسی که وانمود به خوب بودن می کنه در صورتی که خودش می دونه که خوب نیست٬ بر اساس نظر ارسطو و متعاقبا فضیلت گراها٬ اعمالش هم خوب نیست (مستقل از نتیجه).
برای همین بازار فقط زمانی می تونه انسان ها رو صاحب فضیلت کنه که نه فقط اعمالشون بلکه خودشون رو هم تغییر بده (در جهت فضیلت). حالا امیر ممکنه که بگی ما چیزی جز مجموعه اعمالمون نیستیم و فرق «خودشون» با اعمالشون در کجاست؟ این یه بخشیش برمی گرده به تفاوت خیلی زیاد در جهان بینی و متافیزیک دو تا نظام اخلاقی. ولی حتی اگه وارد اونا نشیم هم هنوز اراده (will) موجود در اعمال جا رو برای بحث در مورد خوب یا بد بودن افراد باقی می ذاره. این که ایا ما می تونیم فرد بدی با اراده خوب داشته باشیم یا نه.
خیلی ممنون امین. فکر میکنم توضیحاتی که دادی خیلی از بحث رو روشن کرد. من متوجه شدم که چی میگی و قبول دارم که از نظر اخلاق فضیلت آدم با اعمالش یکی نیست (و خودم هم همین باور رو دارم). اما یک سوالی که دارم و از فرید هم پرسیدم اینه که چرا بازار باید از این نظر خاص باشه؟ آیا در بقیه حوزهها (practice) این سوال یا مشکل مطرح نیست که آیا غایت اون حوزه میتونه انسانها رو از درون تغییر بده یا نه؟
مخلص.
راستش نظر من اینه که بازار از این جهت که در خیلی از حوزه ها تبدیل به الگوی تعاملات جمعی شده نقش خیلی برجسته ای در تغییر دادن تعداد زیادی از آدمها پیدا کرده. برای همین جواب من به سوالت اینه که٬ آره٬ در هر حوزه ای از پراتیک٬ بواسطه وجود هنجارها٬ اعمال آدمها تغییر می کنه و این تغییر در اعمال در طی زمان می تونه آدم ها رو هم تغییر بده.
خاص بودن بازار٬ به نظر من٬ به خاطر دامنه و انعطاف پذیریشه. دامنه٬ جمعیتیه که درگیرشند و انعطاف پذیریش در پیدا کردن راه حل هاییه که به «نفع متقابل» ختم می شند. به نظر من هر دو عامل باعث می شه که به بازار٬ از لحاظ اخلاقی٬ توجه ویژه ای بهش بشه. اصولا ایده نفع متقابل همیشه جای سوال هایی نظیر اینکه این نفع برای چه افرادی و برای چه مدتی هست رو باز می ذاره. یعنی مثلا اگر کسی می گه که trade and cap به نفع «همه» ست این «همه» دقیقا کیا هستند و چه نفعی می برند؟ آیا نسل های آینده رو هم در بر می گیره؟ آیا صرف نفع مالی یا سبک زندگی راحت تر کاربرد این مکانیزم رو موجه می کنه؟
یه نکته پاورقی هم اینکه مطلوبیت «نفع متقابل» (mutual benefit) در دوران مدرنٍ که بدیهی فرض می شه. قبل از اون٬ و در نظام های اخلاقی پیشامدرن٬ این ایده از خیلی جهات موجه نبوده. البته من خودم رسیدن به نظام های اخلاقی مبتنی بر نفع متقابل رو پیشرفت حساب می کنم. فقط می خواستم بگم که given نیست.
اصلاحیه: cap and trade
:)
نکاتی که در مورد خاص بودن بازار گفتی رو قبول دارم البته. اما منظور من از سوال اون قسمت «درونی کردن فضیلتها» بود. چون تو و فرید این نگرانی رو دارید که بازار نتونه این فضیلتها رو درونی بکنه و من هم پرسیدم که آیا در بقیه حوزهها این تضمین وجود داره؟ و آیا این نقطه ضعفی برای بازار محسوب میشه که نتونه این کارکرد رو داشته باشه؟ البته شاید منظور تو اینه که این مشکل در همهی حوزهها وجود داره ولی بازار به خاطر دامنه و تاثیر زیادش روی زندگی آدمها از این نظر باید بیشتر زیر ذرهبین گذاشته بشه. اگر منظورت این باشه باز این سوال برای من باقی میمونه که چطور میشه این دامنه و انعطافپذیری رو بین حوزهها مقایسه کرد و مثلا آیا اهمیت بازار از این نظر از حوزهی دیگهای مثل دوستی و روابط بین انسانها بیشتره؟
البته حتی با وجود این حرفها فکر کنم این سوال شما همچنان معتبره که بازار چطوری و با چه مکانیزمی میخواد این فضیلتها رو درونی کنه.
نکته پاراگراف آخرت هم جالب بود! من نمیدونستم این رو و بهش دقت هم نکرده بودم.
من ادامه بحث خودم با امیررضا رو هم میارم ذیل همین بحث.
1- امیر کاملا درست میگی و تعریف من از practice چیز دیگه ای بود. با تعریفی که تو ارائه دادی بنظرم پس باید بگیم: در حوزه بازار غایت نفع متقابل هست و به عنوان مثال کارآفرینی یک فضیلت محسوب میشه.
2- درباره اینکه من و امین گفتیم که بازار بنظر نمی تونه این فضیلتها رو درونی بکنه و اینکه تو گفتی مگر آیا در بقیه حوزهها این تضمین وجود داره؛ بنظرم نه الزاما. ولی حداقل وقتی غایت خودش یک چیز سابجکتیو درونی هست، فضیلت هم می بایست یک چیز سابجکتیو درونی باشه. من باز تاکید میکنم که من آشناییم کم هست با این موضوع، ولی اگر درست فهمیده باشم، در اخلاق فضیلت، اول اینکه فضیلت باید درونی شده باشه، دوم اینکه چندان جایی برای قضاوت درباره اعمال دیگران نیست. به نظرم این ویژگی دوم از همینجا میاد که فضیلت یک امر درونی و سابجکتیو هست و نهایتا خود شخص داور فضایل خودش هست. هیچکدوم از این دو ویژگی درباره حوزه بازار (با غایتِ نفع متقابل) صدق نمیکنه. نفع متقابل رو میشه اندازه گرفت خیلی آبجکتیو هست. کارآفرینی رو میشه اندازه گرفت و اون اینکه تو چندتا شغل ایجاد کردی.
البته مجددا شاید من دارم با تعریف دیگه ای از اخلاق فضیلت این حرفها رو میزنم که در این صورت من رو تصحیح کنید.
سوال دیگه ای هم که دارم در ادامه نکته 1 و 2 در کامنت قبلیم، اینه:
3) نفع متقابل الزاما تنها صورتبندی از غایت بازار نیست. پیرو همون جمله که از ادم اسمیت در متن آوردی بیا بگیم غایت بازار «رفع نیاز متقابل» هست. اینجا تاکید بر نیاز متقابل هست و نه نفع متقابل. به نظر من البته رفع نیاز متقابل مفهوم خیلی نزدیکی به نفع متقابل داره و برخلاف ادعای نویسندگان این مقاله این دو تا در مقابل هم نیستند. بهرحال من چارچوب ادم اسمیت رو منجسم تر میبینم. به جهت انسان شناسی میگه که آدم خودخواه هست و دنبال بقا و رفع نیازهای بی پایانِ شخص خودشه. بازار از طریق اعتماد متقابل چارچوبی میده برای رفع نیاز متقابل، مبادله و تخصص گرایی. نهایتا یک نوع تحلیلی هم خودش میکنه که رفع نیاز شخصی چطور از طریق مجموعه رفع نیازهای متقابل منجر به رفاه کل افراد میشه.
درست یا غلطش رو کار ندارم ولی وقتی میای میگی نفع متقابل غایت بازاره در واقع داری میگی نفع بردن یک ارزش هست. چون اگر نفع بردن یک ارزش نباشه چطور ممکنه نفع متقابل یک غایت باشه. به اصطلاح باید اول بپذیری که نفع مادی (و نه ضرر مادی یا بی تفاوتی مثلا درویشی و قناعت) خودش یک ارزش هست و وقتی این رو پذیرفتی اونوقت انگار داری میگی اما نفع بردن یک شخص اگر منجر به ضرر طرف مقابل بشه یک غایت نیست و فقط وقتی غایت هست که این سود، متقابل باشه. اما زنجیره منطقی این استدلال نمیتونه اینجا تموم بشه. چون نفع متقابل من و تو از کجا معلوم که به نفع دیگران هم باشه؟ در نتیجه غایت نمیشه نفع متقابل بلکه میشه نفع جمعی. مساله اینه که نفع جمعی که رویکرد utilityگرایان هست که کاملا مخالف رویکرد اخلاق فضیلت قرار میگیره.
شاید من قضیه رو از اول درست نگرفتم که اینها رو میگم!
فرید نکتههای خوب و فکربرانگیزی گفتی. منم دانشم در زمینه اخلاق فضیلت کمه و محدود به همین مقاله است. حالا دارم تلاش میکنم بیشتر در موردش بخونم و فکر کنم.
ولی فقط در مورد نکتهی آخری که گفتی «چون نفع متقابل من و تو از کجا معلوم که به نفع دیگران هم باشه؟» مقاله یک جوابی داره که میگه یک فعال بازار که به غایت بازار اعتقاد داشته باشه *مانع* نفع متقابل گروههای دیگه از طریق مبادله در بازار نمیشه. مثلا ایجاد انحصار یا تبانی به همین دلیل در بازار اخلاقی نیست چون مانع مبادله گروههای دیگه با هم و بردن نفع متقابل توسط اونها میشه. البته همون طور که میگی مقاله روی نفع جمعی تاکید نداره و نفع متقابل رو یک رابطه دو طرفه میبینه. اما جلوگیری از بردن نفع متقابل رو رذیلت میدونه. این فکر کنم برگرده به این که چه غایتی رو برای بازار قبول کنیم. در روایت تو انگار این غایت باید نفع جمعی باشه اما از نظر مقاله نفع متقابل دو گروه کافیه.
حالا منم نمیدونم اینی که گفتم چقدر بیربط بود! ولی چیزی بود که فعلا به ذهنم میرسه. اما بقیه نکتههایی که گفتی به نظرم منطقیه.
درسته. قبول دارم که نفع متقابل کافی هست. این بنظرم خیلی نکته مهمی هست چون اینجا نفع جمعی دیگه بنا به تعریف بدیهی هست. بر خلافش در ادم اسمیت نفع جمعی مبتنی بر کارایی بازار هست نه رفتار اخلاقی افراد.
حداقل نتیجه بحث مون این بود که سوالات بصورت شفافتری دراومد. ممنون از جوابهای خوبت
ممنون برا متن! برا من که خیلی جالب بود. اما یه سوال دارم شاید خیلی مستقیم ربطی به بحث نداشته باشه ولی یه جورایی ذهنم رو مشغول کرده. چند روز پیش یه متنی از کیهان خوندم مبنی بر اینکه یه عده از وزیران دولت جدید سرمایه آنچنانی دارند و با توجه به اینکه اکثر طول خدمتشون از مدیران ارشد نظام بودن چجوری تونستن این همه پول دربیارن و… (البته میشه مثال های مشابهی در همین آمریکا هم پیدا کرد که افراد با لابی و … به پول و مقام می رسن.)
http://kayhan.ir/fa/news/3987
حالا بر فرض درست بودن اینجور اخبار که من نمی دونم درسته یا نه! و اینکه می دونم ایران اقتصادش مبتنی بر بازار به معنای اون چیزی که در مقاله اومده نیست. اما چجوری میشه جواب این مثال رو درباره ایران داد بدون اینکه دولت رو وارد این بازی نکرد: «مثال دوم سندل مربوط به دستمزد بسیار بالای مدیران ارشد شرکتهای بزرگ است. او میگوید که در کسب و کارها این تلاش و استعداد است که شایسته پاداش است.. اما هنگامی که دستمزدی که این مدیران ارشد در زمان سودآوری بالای شرکت دریافت میکنند نتیجهی تلاش یا استعداد آنها نباشد، این تخصیص پاداش عادلانه نیست.»؟ اگه بپذیریم که هدف بازار نفع متقابله اونوقت چجوری اتفاق هایی مثل بالا رو میشه تحلیل کرد؟ و اساسا وقتی دست دولت در کنترل و نظارت قطع بشه اونوقت ضمانت اجرایی بازاری که اخلاقی هم باشه رو چجور میشه تضمین کرد؟
سلام علی، اتفاقا سوالت خیلی هم به جاست. چون مقاله در یک قسمت به این مستقیما جواب داده اما من در خلاصه نیاوردم. در واقع مقاله از فضیلتهای دیگری هم برای بازار نام میبره که یکیش هست stoicism about reward که نمیدونم ترجمه خوبش چیه اما میگم «قانع بودن به پاداش». حرفش به طور خلاصه اینه که یکی از فضایلی که به تحقق غایت نفع متقابل کمک میکنه اینه که دو طرف نتیجه بازار رو بپذیرند و بهش قانع باشند و قبول کنند که این لزوما مبتنی بر استحقاق (desert) که سندل ازش حرف میزنه نیست بلکه عنصر بخت هم در اینجا وارد میشه که جزئی از طبیعت معاملات مبتنی بر بازاره. اما از اون طرف امکان بازتوزیع درآمد توسط دولت (بعد از تحقق درآمدها) رو هم رد نمیکنه بلکه حتی سازگار میدونه.
من اینجا متن خود مقاله رو میارم چون شاید خوب نتونسته باشم توضیح بدم:
«In a market structured by mutual benefit, each individual benefits according to the value that other people place on their transactions with that individual. In terms of any defensible concept of what people deserve, this form of economic organization cannot consistently reward people according to their deserts. Desert is a backward-looking concept: what people deserve can depend on how they behaved in the past. But mutual benefit, in the sense that markets can be said to facilitate its achievement, is defined in terms of people’s circumstances and beliefs at the time at which they trade. Because economic circumstances can change unpredictably, efforts that were made with reasonable expectations of return may turn out not to be rewarded by the market. Conversely, being in a position to gain from mutually beneficial transactions with others at a particular time and place can involve luck as well as foresight… If Sandel’s interpretation of the pay of senior corporate executives in the pre-2008 period is that that those executives were benefiting from the good luck of being able to exercise their trade in a bull market, that example illustrates the same point.
To recognize this feature of markets is not to oppose all redistributive policies. Indeed, one might argue that a market economy is politically sustainable only
if everyone can expect to benefit in the long run from the wealth that markets create, and that might require some collective commitment to redistribution. But if the market is to function, rewards cannot be perfectly aligned with desert»
من سوادی در زمینه علم اخلاق ندارم و اگر اشتباه میکنم من رو تصحیح کنید. بهرحال تا جاییکه میدونم اخلاق فضیلت دنبال این هست که شما از درون تبدیل به آدم با فضیلت تری بشی. از اونجایی که این حرفها قراره بهرحال جنبه عملی داشته باشه شاید این مشاهده مرتبط بشه با بحث. من دیدم آدمهایی که واجد روحیه (یا شاید باید بگم فضیلت) تعامل با طرف مقابل یا همکاری با دیگران یا مدیریت یک گروه هستند و این جنبه های وجودشون رو هم تقویت کرده اند و به همین خاطر در کار حرفه ای شون هم خیلی موفق بوده اند. اما کم هم ندیده ام کسانی رو که از فضیلت تعامل با انسانها بهره چندانی ندارند ولی موقع کار حرفه ای نقش بازی میکنند. نقش بازی کردن به شما فضیلتی نمیده. در نتیجه سوالی که پیش میاد اینه که دقیقا چه آداب و تمرینی در بازار هست که باعث میشه شما از درون فضیلت تعامل با انسانها رو در خودت تقویت کنی؟
فرید برای این که سوالت رو دقیقتر بفهمیم، آیا داری میگی که این ممکنه یکی از مشکلات استدلال این مقاله باشه یا داری کلی این سوال رو مطرح میکنی؟ چون به نظر میاد این سوال در سایر حوزهها هم مطرح باشه. یعنی هر جایی که بحث فضیلت هست.
فرض کن که غایت انسان صداقت ورزی باشه. این چیزی نیست که ما بخوایم اداش رو درآریم. برای رسیدن به چنین غایتی ما باید از درون تبدیل به یک انسانی بشیم که با خودش و با انسانهای دیگه صادق هست. اما برای رسیدن به غایت بازار که مثلا نفع متقابل هست لزومی نداره که ما از درون تغییر بکنیم. اینکه طراحی کالا بر اساس سلیقه مشتری باشه یا خدمات پس از فروش، خب سیاست شرکتهای تولیدکننده هست بدون اینکه لازم باشه این وسط کسی واجد فضیلت مشتری مداری شده باشه.
فرید فکر کنم نکتهت رو میفهمم اما دقیق نمیگیرم که از این نظر فرق ویژه بازار با بقیهی فعالیت (practice)ها که براشون غایت تعریف میشه چیه. مثلا توی همون مثال پزشک که غایت سلامت است و دقیق بودن و دلسوز بیمار بودن فضیلته چطور میشه تضمین کرد که این فضیلت درونی باشه و مثلا پزشک فقط برای این که مشتریهای بیشتری جذب نکنه این کار رو نمیکنه؟
یک نکته هم که به ذهنم میرسه اینه که «طراحی کالا بر اساس سلیقه مشتری» خودِ فضیلت مشتریمداری است؛ با این که ممکنه از روی دلسوزی برای مشتری و به اون معنا «صادقانه» نباشه. اما در متن بازار این یک فضیلت محسوب میشه و درونش همینه اصلا و درونی کردنش معنایی بیشتر از این نمیده.
در مقابلش رذیلت احترام نگذاشتن به سلیقه طرف مقابل رو داریم. در خود مقاله یک مثالی آورده که من عینا اینجا نقل قول میکنم
«In speaking of respect for the preferences of trading partners, we mean something more than the recognition that satisfying those preferences is a source of profit. Consider a famous case in which this virtue is lacking. Gerald Ratner, the chief executive of a (then) successful low-price British jewelery business, made a speech in 1991 to the Institute of Directors in which he referred to his firm’s products with the joke: “People say, ‘How can you sell this for such a low price?’ I say, ‘because it’s total crap.’” When this was reported in the press, the business lost £500 million in market value and eventually had to be relaunched with a new name—and Ratner lost his job (Ratner 2007). Notice that Ratner was not saying, as suppliers of lower-priced products often and quite properly do, that what he
was selling was cheap and cheerful and aimed at those consumers for whom value for money was a priority. But nor, as we understand this story, was he confessing to taking advantage of some lack of information on the part of his customers, and so failing to return their trust: the objective properties of his products were transparent enough. He was expressing contempt for the tastes to which his business catered, and thereby for the idea that the relationship between supplier and customer is one of mutual benefit.»
خب من نمیدونم practice و virtue و ربط این دو رو در علم اخلاق چطور تعریف میکنند. اما نظر خودم رو میگم.
یک داستانی هست در ادبیات فارسی که به طرف میگن در فلان زمین گنج هست و این آدم میره هی شخم میزنه ولی چیزی پیدا نمیکنه. بعدا درس اخلاقیش این درمیاد که شخم زدن زمین (practice)، خودش گنج (virtue) بوده. در این مثال به شکل ساده ای که روایت شد انگار practice و virtue هر دو یک چیز هستند و telos کار به بازوی خویشتن هست (البته میشه روایت پیچیده تری داد ولی میگن در مثال مناقشه مجاز نیست).
در مثال من (یعنی صداقت ورزی)، ببین practice این هست که مثلا هر روز در روابطت با دیگران تمرین کنی که راست بگی. از طرف دیگه خود صداقت که practice نیست بلکه virtue هست. غایت یا telos چه هست؟ اینکه تبدیل به فردی بشی که بدون اینکه تصنعی شده باشه یک موجود صادق باشه. یک انسانی باشه که در درونش دروغهایی رو که به خودش میگفته گذاشته کنار. مثال روشنتر اینه که یک شناگر ماهر که میشی دیگه موقع شنا فکر نمیکنی بلکه شنا کردن در تو درونی شده. در مثال شنا، تمرین و ورزش میشه practice، شنا کردن ماهرانه میشه virtue و شناگر بودن میشه telos. هم در مثال من (صداقت) و هم در مثال شنا این سه تا (practice و virtue و telos) سه چیز متفاوت هستند.
اما اینکه تو میگی «درونش همینه اصلا و درونی کردنش معنایی بیشتر از این نمیده.» این میشه مثل اون داستان در ادبیات فارسی که practice و virtue یک چیزند. خب اگر یک چیزند پس چرا دو تا اسم متفاوت بهشون میدیم؟ بهرحال در اخلاق فضیلت ما دو تا اسم متفاوت بهشون میدیم چون دو تا چیز متفاوت هستند.
فرید فکر میکنم اینجا بحثمون سر تعریف کلمات باشه. من اون طوری که از مقاله فهمیدم practice یک لغت فنیه که ارسطو به کار برده و معنیش هست «حوزه زندگی» (domain of life). یعنی منظور تمرین کردن و نفس عمل نیست. حداقل من این طور برداشت کردم و شاید بهتر بود توی مقاله به طور صریح این تعریف رو میاوردم. با داشتن این معنا از practice در ذهن آیا این سوالی که داری هنوز برقرار میمونه؟
مثلا در practice یا حوزه دوستی غایت نزدیکی انسانها به هم است و برای همین راستگویی یک فضیلت محسوب میشه.
در حوزه کشاورزی غایت برداشت محصول پرباره و سختکوشی و صبور بودن فضیلت محسوب میشه.