در کتاب «چرا ملتها ناکام میشوند؟» -Why Nations Fail- عاصماغلو و رابیسنون خلاصهای از تحقیقات اخیرشان را به زبانی غیرفنی ارائه میدهند. انگیزه اصلی کتاب توضیح تفاوت بسیار زیاد درآمدی بین کشورهای توسعهیافته با دیگر کشورها است. از این دریچه، سؤال این است که چرا برخی ملتها موفق شدهاند به سطح بالایی از استانداردهای زندگی دست یابند درحالیکه برخی دیگر در این راه (شاید بارها) ناکام شدهاند.
کتاب با این مثل آغاز میشود: نوگالس (Nogales) شهری است که زمانی در تاریخ دوپاره شده و قسمتی از آن در آریزونای آمریکا (نوگالس در سنتاکروز) و قسمت دیگرش در مکزیک واقع شده است (نوگالس-سورنا). نوگالس در سنتاکروز شهری است که مردم آن درآمد بالایی دارند و از نظامهای پیشرفته و مناسب آموزش و بهداشت بهرهمند هستند. در مقابل درآمد سرانه مردم در نوگالس-سورنا یکسوم همشهریهای سابقشان در آمریکاست؛ در آنجا مردم تحصیلات کمی دارند، نرخ مرگ و میر نوزادان بالاست و وضع راهها و زیرساختها و خدمات حقوقی و امنیتی هیچ تعریفی ندارند. چه چیز دلیل این تفاوتهای فاحش است؟ اگر نگاه کنید وضع جغرافیایی هر دوی این شهرها یکسان است، نوع آداب و رسوم و در مجموع آنچه به آن فرهنگ میگویند یکسان است، و نیاکان مردم هر دو شهر دقیقا افراد یکسانی با نژاد یکسانی بودهاند. آنچه بدیهی است مرزی است که این دو شهر را از یکدیگر جدا کرده و یکی را در آمریکا و دیگری را در مکزیک قرار داده است. اما چه سیری طی شده تا آمریکا تا این حد نسبت به مکزیک پیشرفتهتر باشد؟
بخش زیادی از کتاب به تحقیق در سیر تاریخی تمدنهای امروز میپردازد. برای مثال در تعمیم مثال مربوط به شهر نوگالس، میتوانیم سیر شکلگیری تمدنهای امروزی در قاره آمریکا را بررسی کنیم. در قرن شانزدهم میلادی، غنیترین بخش قاره امروزی آمریکا بهلحاظ معادن و تمدن، قسمتهای مرکزی و جنوبی آن بوده است. اسپانیا که در آن زمان قدرت اول اروپا بوده زودتر از همه به استعمار این تمدنهای کهن میپردازد. نویسندگان کتاب نشان میدهند که چگونه در این تمدنهای کهن، یک فرد به عنوان رییس و شاه سرزمین ثروت و قدرت را بهطور متمرکز در اختیار داشته است. راهکار اسپانیاییها برای استعمار این تمدنها این بوده که قدرت را از این فرد میگرفتهاند و تحت نظامهای عجیب و غریب استثمارگرانه، مردم این مناطق را به کارهای سخت مثل کار در معادن طلا و نقره وامیداشتهاند. آنها موفق میشوند که ساختاری بوجود بیاورند که یک یا چند فرد در رأس هرم قدرت قرار گرفته و از طریق استثمار دیگران به کسب ثروت میپردازد، نظامی از قدرت که البته شبیه به نظام تمدنهای کهن این مناطق بوده است. در مقابل، کرانه غربی ایالات متحده امروزی تنها سهمی میشود که انگلیسیها نصیب میبرند. آنها ابتدا سعی میکنند به شیوه اسپانیاییها مردم بومی را تحت سیطره خود در بیاورند اما با قبایلی آزاد و غیرمتحد روبرو میشوند. سرمای هوا تعداد زیادی از آنها را میکشد، معادن طلا و نقره پیدا نمیکنند و چیزی برای استثمار پیدا نمیکنند جز زمینهای آزاد. از همان ابتدا ساختارهای اقتصادی و سیاسی کاملا متفاوتی در آمریکای شمالی و آمریکای موسوم به لاتین پدید میآید و در ادامه نیز در مسیری واگرا از هم دور میشود.
در جای جای کتاب، نویسندگان دو مفهوم کلیدی را معرفی میکنند و میپروانند: نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی. نهادهای اقتصادی به انگیزههای افراد برای فعالیتهای اقتصادی شکل میدهند: انگیزه برای تحصیل، پسانداز، سرمایهگذاری و نوآوری. آیا نامه جیمز وات -مخترع ماشین بخار- به پدرش را دیدهاید؟ در این نامه که به قرن هجدهم برمیگردد او به پدرش مینویسد که مجلس بریتانیا در حال تصویب قانونی است که به موجب آن حق بهرهمندی از سود حاصل از اختراعش تا 25 سال برای او محفوظ خواهد بود. اینگونه از نهاد اقتصادی یعنی اینکه حتی اگر یک فرد عادی دارایی مادی یا معنوی کسب کرده، حق و حقوقش محفوظ خواهد بود. این انگیزه میدهد برای تحصیل و تحقیق، برای سرمایهگذاری و پسانداز، برای ایجاد و توسعه کسب و کار. در مقابل، مثلا اگر به تاریخ ایران نگاه کنید بسیار است مثالهایی از اینکه چگونه یک فرد عادی یا یک فرد ممتاز و مشهور، محصول کشاورزیش یا ملک و اموالش توسط حکومت یا افراد وابسته به یغما رفته است. این نوع دیگری از نهاد اقتصادی است که نظام انگیزشی متفاوتی ایجاد میکند. در نتیجه میتوان تحلیل کرد که چگونه نوعی از نهادهای اقتصادی موجب توسعه اقتصادی و نوع دیگری از نهادهای اقتصادی موجب ناپایداری و عدم پیشرفت میشوند.
حال، سؤال اینجاست که چرا یک جامعه، خود نهادهای اقتصادیای را انتخاب میکند که مخل پیشرفت آن جامعه است؟ ادعای اصلی عاصماغلو و رابینسون این است که گرچه نهادهای اقتصادی نقش اساسی در بهرهمندی یا فقر در یک جامعه دارند، اما این نهادهای سیاسی هستند که تعیین میکنند یک ملت چه نهادهای اقتصادی خواهد داشت. در واقع به شکل پیچیدهتری، تعامل و کیفیت رابطه نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی است که به کامیابی یا ناکامی ملل منجر میشود.
اگر یک قدم به عقب برداریم، نویسندگان توضیح میدهند که سه نظریه در پاسخ به سؤال درباره نابرابری شدید درآمدی بین کشورها وجود دارد. نخست توضیح بر اساس تفاوتهای جغرافیایی (آفریقا فقیر است چون شرایط مناسب کشاورزی نداشته)؛ دوم بر اساس تفاوتهای فرهنگی (ژاپنیها سختکوش هستند)؛ سوم بر اساس نظریه جهل (ignorance) که میگوید ما پیشرفت نکردهایم چون دانش کافی نداشتهایم که چه سیاستگزاری کشور را مرفه میکند. آنها مثالهای زیادی در نقض دو نظریه اول (جغرافیا و فرهنگ) میآورند، مثالهایی شبیه به مثال شهر نوگالس که اشاره به آن رفت. از همه مهمتر اما شاید اینکه آنها نظریه سوم را نیز رد میکنند. این نظریه عمدتا از طرف اقتصاددانها حمایت میشده و میشود. مثلا با همین هدف (یعنی کمک به سیاستگزاریهای درست در کشورهای کمترتوسعهیافته) فعالیتهای مؤسساتی مثل بانک جهانی تعریف شده است. اینکه چرا عاصماغلو و رابینسون این نظریه را مردود میدانند به این برمیگردد که پیشرفت و توسعهی یک جامعه را در گرو پیدا شدن نوع خاصی از نهادهای اقتصادی و نهادهای سیاسی میدانند.
طبق تعریف، چه نهادهای سیاسی و چه نهادهای اقتصادی به دو گروه (یا به سمت دو سر یک طیف) تقسیم میشوند: یکی نهادهای همهشمول (inclusive) و دیگری نهادهای استخراجی (extractive). نهادهای همهشمول اقتصادی از حقوق مالکیت حفاظت میکنند، نظام حقوقی بیطرفی دارند، خدمات و کالاهای عمومی ارائه میدهند که اجازه میدهد مردم انواع مبادلات و قراردادها داشته باشند، همچنین بهجای موانع ورود برای کسب و کار، اجازه میدهند که مردم شغل و کسبوکارشان را انتخاب کنند. در مقابل، نهادهای (اقتصادیِ) استخراجی قرار دارند که طراحی شدهاند برای استخراج درآمد و ثروت از گروه بزرگی از مردم به نفع یک گروه کوچک. به لحاظ بعد سیاسی، بنا به تعریف، سیاست فرآیندی است که با آن قانون و قدرت حکمفرما در یک جامعه مشخص میشود. نهادهای سیاسیای که از قدرت مرکزی برخوردارند و تکثرگرا هستند، همهشمول نامیده میشوند و اگر هر یک از این دو شرط نقض شود، نهاد سیاسی نهادی استخراجی محسوب میشود. مثلا نهاد سیاسی چین استخراجی است چون گرچه قدرت مرکزی بالایی دارد اما تکثرگرا نیست. یا قدرت در برخی کشورهای آفریقا پخش و متکثر است اما هیچ قدرت مرکزی وجود ندارد و جامعه در نوعی هرج و مرج اداره میشود. این کشورها نیز بنا به تعریف نهاد سیاسی استخراجی دارند.
رویهمرفته، بین نهاد سیاسی همهشمول و نهاد اقتصادی همهشمول، و همچنین بین نهاد سیاسی استخراجی و نهاد اقتصادی استخراجی همافزایی (synergy) وجود دارد. مثلا نهادهای اقتصادی همهشمول که در آن افراد متنوع بهرهمند از ثروت و انواع کسبوکار هستند با نهادهای سیاسی همهشمول که تکثرگرا و در ارائه خدمات عمومی قوی هستند، حمایت میشوند. اما همچنین ضرورتی ندارد که مثلا نهاد سیاسی همهشمول با نهاد اقتصادی همهشمول جمع شود. برای نمونه چین نهادهای اقتصادی نسبتا همهشمولی دارد درحالیکه نهاد سیاسی آن همهشمول نیست.
حال، چرا برخی ملتها نهادهای همهشمول را انتخاب نمیکنند؟ کتاب پر است از مثالها و شواهدی از آفریقا (مثلا کنگو)، تاریخ بریتانیا و اروپا، چین، برزیل، کره شمالی و جنوبی و موارد دیگر. ادعای نویسندگان کتاب این است که حاکمان بسیاری از ملتها در پیشرفت ملتشان کمکی نمیکنند نه چون نمیدانند که چه سیاستگزاری مفید است بلکه دقیقا چون میفهمند که توسعه آن ملت به سمت نهادهای همهشمول اقتصادی و سیاسی باعث میشود که توزیع درآمد و قدرت سیاسی در جامعه متکثر شود و به تضعیف موقعیت سیاسی و اقتصادی آنها بینجامد. در نتیجه در مقابل هر حرکتی به سمت نهادهای همهشمول میایستند.
سؤال دیگر این است که چرا علیرغم تضاد منافعی که تغییر نهادهای استخراجی به نهادهای همهشمول ایجاد میکنند برخی جوامع موفق میشوند چنان تغییراتی را محقق کنند؟ پاسخ به این سؤال بعد دیگری از تحلیل نویسندگان را در برمیگیرد و آن مسأله تاریخ و در واقع برایند اتفاقات تاریخی در گذرگاههای تاریخ است. مثالی که آنها از تاریخ قرن شانزدهم و هفدهم اروپا میآورند در نوع خود جالب است: در قرن شانزدهم فیلیپ دوم، پادشاه اسپانیا، که قویترین قدرت اروپا محسوب میشده در برابر بریتانیا که به علت تجارت در اقیانوس اطلس رقیب سودآوری اسپانیاییها شده بوده، تصمیم میگیرد به بریتانیا حمله کند. هر کسی پیشبینی میکرده که قوه قهار اسپانیا با غلبه بر نیروی بریتانیا قدرت بلامنازع اروپا و حاکم اقیانوس اطلس شود. اما از قضای تاریخ، بریتانیا موفق میشود نیروی دریایی اسپانیا را مغلوب کند. از این پس درهای تجارت از طریق اقیانوس اطلس به نحو برابرتری به روی تاجران انگلیسی باز میشود. در تمام این دوران ملکه انگلستان به لحاظ نظامی و مالی وابستگی زیادی به این تاجران موفق پیدا میکند و اینکه چگونه انگلیس (نه فرانسه یا اسپانیا) اولین جایی بوده که تشکیل مجلس داده کاملا در ارتباط با قدرت این تاجران و تضاد منافع آنها با پادشاهی مطلقه بریتانیا بوده است. شبیه به این مثال در مورد طاعون سیاه در سال 1347 میلادی و تبعات آن بر نظام اقتصادی و سیاسی در جوامع اروپایی که موجب تفاوت بین اروپای غربی و شرقی شده، و در تاریخ دوران اخیر برای مثال درباره اتفاقات سیاسی در کرهجنوبی، چین و برزیل نیز در کتاب بحث شده است که در اندازه این نوشته نمیگنجند هرچند بسیار جالب و خواندنی هستند. نویسندگان به چگونگی تأثیر حوادث تاریخی در شکلگیری نهادها عنوان «contingent path of history» دادهاند که به معنی مسیر مشروط و احتمالی تاریخ است. چنین دیدگاهی از جهت توجه به مسأله تاریخ شبیه به نگاههای چپ در تحلیل پدیدههای اجتماعی-اقتصادی است و از این جهت که بر مسیر مشروط و غیرقابلپیشبینی تاریخ در مقابل هرگونه جبر و قطعیتی تأکید میکند در مقابل دیدگاههای چپ قرار میگیرد.
نمیتوان از کتابی که خودش مجموع خلاصه مقالات متعدد دیگری است خلاصهای ارائه داد. در نتیجه جمعبندی که بیان میکنم نیز از ظرافتها و پیچیدگیهای تحلیل این دو نویسنده بیبهره خواهد بود. با این تبصره، بهنظرم پیام آنها این است که یک جامعه برای پیشرفت ضرورتا نیاز به نوعی از نهادهای اقتصادی همهشمول دارد ولی همچنین عملکرد پایدار نهادهای اقتصادی همهشمول بدون نهادهای سیاسی با قدرت مرکزی و در عین حال متکثر ممکن نیست. برای مثال آنها ادعا میکنند که چین بدون اصلاحات سیاسی دیر یا زود، رشد اقتصادیش را از دست میدهد. بدینشکل توجه به سیاست و نقش بازدارنده نهادهای سیاسی درامکان توسعه یک ملت کانون تحلیل این کتاب است.
عاصماغلو و رابینسون در ادامه مطالب کتابشان در این وبسایت مشاهدات و نوشتههای غیرفنیشان را با مخاطبان به اشتراک میگذارند، بلاگی است خواندنی و آموزنده از این دو دانشمند صاحب فکر در عرصه علوم اقتصادی و سیاسی.
[…] نوشته فرید توضیح مبسوطی از کتاب جدید عاصماغلو و رابینسون […]
[…] و اکتشاف چه مالکیت مادی بر انواع ملک و دارایی. (در این پست کافه در این باره بیشتر بخوانید) نکته این تحقیق این است که […]
کرانه غربی نه، شرقی
[…] به اقتصاد عوض شود و اقتصاد و رفاه ملی ابزار نباشد. اما این پست فرید کار من را سخت کرد. حالا سخته در مورد رشد فکر نکنم. […]
Click to access Why-Nations-Fail-Daron-Acemoglu.pdf
[…] […]
من هنوز معتقدم مورد سوم را دارون داره می پیچونه. یعنی بحث دانش را. من سال گذشته هم تابستان که جلسه هند بود همین نقد را بهش کردم و البته گفت که کسی منکر دانش نیست ولی کتابش گویای این موضوع نیست.
برای مثال در اسپانیا و ایتالیا دقیقا متفکران روشنفکر و کلیساها بین اروپاییان و حیوانات موجود جدیدی را تعریف کردند که عدل ایجاب می کند که برده باشند. به عبارت دیگر روشنفکران اسپانیایی دقیقا مروج این ایده بوده اند که از منظر دینی «باید» از ساکنین قاره جدید استثمار کرد. این هم برای آنها بهتر است و هم برای تجار اسپانیایی. این چیز پنهانی نیست و می توان مراجعش را پیدا کرد. از میان مراجع فارسی برای مثال جواد طباطبایی در کتاب سیر تفکر در اروپا جلد اول نزدیک 20 صفحه از معضل فکری که ساکنین قاره جدید آیا حقی معادل اروپاییان دارند یا نه و باید برده باشند را مثال آورده است.
در مقابل شما لاک را دارید در انگلیس که دقیقا یک فصل از کتابش در خصوص قانون را به بحث برده داری اختصاص داده و شما می بینید چقدر موضع خود لاک در طول همان دوران عوض شده. http://www.lonang.com/exlibris/locke/loc-204.htm
جالب اینکه خود لاک یا نزدیکانش قبل از نگارش این کتاب دقیقا در تجارت برده بوده اند. لذا اینگونه نبوده که تصمیم گیری های دولت مردان و نهاد سیاسی مستقل از اعتقادات و باورهای مردمان باشه. این به نظر من چیزی است که دارون به سادگی ازش عبور می کنه و لذا کل نظریه اش را به نظرم به داستانی طولانی و خیالی تبدیل می کنه. بدون بحث دقیق در باب عصر روشنگری سخن گفتن از برده داری و مثال مشابه کاملا بحثی بیهوده است.
حالا سوال اینه که چرا روشنفکران اسپانیایی یک جور فکر می کردند ولی انگلیسی ها به مرور موضع اعتقادی خود را عوض کردند؟ به نظر من این به نهاد دین بر می گرده. دین در انگلیس به شدت انسانی تر و فردی تر از اسپانیا شده بود و لذا روشنفکرانی که همه از بستر دین برخواسته بودند، در انگلیس مواضعی کاملا فردی در مقابل جمعی (نفع کلیسا) می گرفتند. لذا چیزی که مهم است و دارون اصلا بهش کاری نداره و برای من شگفت آوره چگونگی کنش و واکنش نهاد سیاسی اقتصادی و دینی و اعتقادی در کنار هم است.
اصولا در کتابشون هیچ اثری از این ایده وجود نداره که جهانبینی مردم یک جامعه بر رفاهشون تاثیر داره.
زيبا بود
دوسوتو هم در كتاب راز سرمايه و قبل تر در راه ديگر تقريبا همين را مي گويد
كره شمالي و جنوبي هم نمونه بارز ديگري از اين تفاوت سطح زندگي در يك منطقه و يك ناد در برابر دو نظام سياسي است
بسيار خوب. موضوع مورد بحث سوال ذهني هر مشاهده گري است و حتما نقد و بحث زيادي داره. اما ميخواستم راجع به ترجمه بگم. به نظرم كاملا ارزش وقت گذاشتن داره و اگر بشه گروهي رو تشكيل داد و در زمان معقول كار رو پيش برد خيلي خوبه. اگر تصميم گرفتيد، من هم هستم.
مرسی فرید. خیلی خوب بود.
نقد اول من به این کتاب دارون و جیمز اینه که آخرش هم درست و حسابی یک نهاد اقتصادی/سیاسی رو تعریف نکرده. یک احساسی در تو پدید میاره اما اگر بهش بگم بشین و اندازه بگیر مشکل ایجاد میشه. جالبش اینه که در مقاله های خودش هم فقط یک مقاله است که به بررسی کمی نهادها به شکل نسبت خوبی پرداخته که توی اونها هم معنی نهاد خیلی حقوق مالکیته و نه لزوما این چیزهایی که در این کتاب اشاره کرده. حتی مفهوم نهادهای «اینکلوسیو» و «اکسکلوسیو» هم دقیق مشخص نشده و توصیفات کیفیه. برای یک کتاب به این سبک البته همین کافیه اما مشکل اینجاست که حتی در مقالات تخصصی هم چنین چیزهایی درست تعریف نشدن.
یک مشکل دیگه کتاب هم مساله چین هست. البته پاسخ دارون به مساله چین اینه که مدل ما پیش بینی میکنه که به دلیل اینکلوسیو بودن نهادهای چین به زودی رشد اقتصادی این کشور متوقف میشه. با این همه در مدل اونها هیچ جایی توصیفی برای رشد 30 ساله چین یا رشد 40 ساله شوروی با نهادهایی اینکلوسیو دیده نمیشه.
مثال آوردن از دوشهر مرزی برای رد نظریه جغرافیا جوانمردانه نیست. اثر جغرافیا بر رشد اقتصادی رو باید با وضعیت متوسط جغرافیایی یک کشور دید. اون شهر مرزی در مکزیک وضعیت اقتصادیش مثل بقیه مکزیکه (به دلیل توزیع منابع در یک کشور). البته من خودم نظریه جغرافیا رو خیلی منطقی نمی بینم (ایران!) اما نمیشه به این راحتی نقش جغرافیا رو منکر شد. یکی از مسایلی که مردم-شناس ها خیلی بهش پرداختن نقش جغرافیا در افزایش بیماری و اثرش بر کاهش نرخ مفید کارایی در کشورهاست. در کشورهای استوایی ادمها در دوران قدیم (پیش از پزشکی مدرن) سالی 1 ماه کامل مریض بودن بعضن.
البته اینها به این معنی نیست که من در حد نویسنده های این کتابم، اما به نظرم این شاخه اقتصاد (که هنوز نظریات داگلاس نورث اصل قضیه به حساب میاد) خیلی جا برای فکر بیشتر و حتی تغییرات اساسی داره.
محمد،
در مورد چین نقد تو را سوبرامانیان هم ذکر کرده. من باهاش تابستان قبل از اینکه نقدش را بنویسه صحبت کردم و مقاله اش را هم خواندم. به نظر من جواب دارون خیلی منطقی تره در مورد چین و هند و به این سادگی نیست که تو می گی:
http://whynationsfail.com/blog/2012/11/2/china-india-and-all-that.html
در مورد جغرافیا هم به نظرم مثال شان خیلی خوبه. ببین یک شهر را برداشتند دقیقا نصف کردند. از منابع طبیعی تا آب و هوا دقیقا عین هم است. مثال دیگرش الپاسو هست. شمال شهر با جنوبش زمین تا آسمون فرق می کنه. تو می تونی ادعا کنی که مانند الپاسو مهاجرت به این شهرها خیلی در مقایسه درآمدی تعیین کننده است. خوب دارون در جواب تو کره جنوبی و شمالی را مثال می زنه که مهاجرت در مقایسه نقشی نداره. به نظر من در باب جغرافیا خیلی خوب استدلال کرده اند.
سروش من یک جای این استدلال جغرافیا و این «مثال نقضی» که آوردند رو متوجه نمیشم. ببین این که دو تا شهر از جهت جغرافیایی کاملا یکسانند اما از لحاظ توسعه کاملا متفاوت نشون میده که جغرافیا باعث تفاوت در سطح توسعه این دو تا شهر نشده و عوامل دیگهای در کار بوده. اما نشون نمیده که جغرافیا کلا عامل تعیینکنندهای نیست.
یعنی این مثال فقط نشون میده که جغرافیا ـتنهاـ عامل تعیینکننده نیست و عوامل دیگهای هم ممکنه دخیل باشند اما تاثیر جغرافیا به طور کلی رو نمیشه با این مثال رد کرد.
دلیلش اینه تو ادعای کسانیکه دنبال جغرافیا هستند را باورت نمی شود. آن ها رگرس می کنند بر فاصله از استوا کاملا ضرایب قوی و داستان سرهم می کنند. لذا اونها می گویند جغرافیا عامل برونزا است که راننده همه چیز دیگر است. وگرنه همه قبول دارند در صحرا عربستان هیچ غلطی نمی توان کرد.
سلام. ممنون.
نقد من به رد نظریه جغرافیا توسط دارون و جیمز روش-شناسانه است بیشتر. اونها دو سه تا مثال میارن که جغرافیا اثر نداشته بعد میگن کلن اثر نداشته. ولی من میگم موفقیت اقتصادی یک کشور تابع 10 تا متغییره که یکیش جغرافیاست ولی این به هیچ وجه معنیش این نیست که با جغرافیای برابر، این دو کشور خروجی یکسانی دارن چون 9 تا متغییر دیگه هم مطرحه. بنابراین مثالهای معدود دارون نظریه من رو رد نمیکنه. (من نوعی!)
ممنون. من هم موافقم که تعریف دقیقی از نهادهای سیاسی/اقتصادی ارائه نکردند اما شاید این شاخه از علوم اجتماعی در مقایسه با اقتصاد کلاسیک جوانتر باشه و همونطور که نوشتی خیلی جا برای فکر و تحقیق بیشتر وجود داره.
در مورد چین و رشد 30 ساله اش توضیح ارائه دادن. میگن که چین تا وقتی با مرز تکنولوژی فاصله داره میتونه catch up کنه ولی وقتی به مرز تکنولوژی نزدیکتر شد برای رشد اقتصادی نیاز به تولید از طریق تحقیق و نوآوری داره و اصولا نهادهای سیاسی که در چین هست نمیتونه رشد از طریق تحقیق و نوآوری رو حمایت کنه. البته این ادعای آخرشون بیشتر در حد ادعا مونده بنظرم و حداقل من استدلالشون رو نگرفتم.
در مورد جغرافی من قبول دارم که نظریاتی که وجود داره رو ساده سازی کردند بعد نقدش کردند که جوانمردانه نیست به قول تو. من یکجایی در مورد ایران خوندم که مناطق زیادی از ایران برای کشاورزی نیاز به آب قنات داشته چون بارندگی کم بوده و معمولا در هر منطقه کسی که میتونسته کنترل چند چاه آب رو بدست بگیره عملا همه قدرت اقتصادی و سیاسی اون منطقه رو تصاحب میکرده. حتی هنوز هم در جاهایی مثل خراسان داشتن چاه آب مهمتر از داشتن زمین کشاورزی محسوب میشه. حتما مثالهای دیگه ای هم وجود داره (مثل اینکه آمریکای لاتین طلا و نقره داشته ولی آمریکای شمای نداشته) که یک عامل جغرافیایی به تشکیل نهادهای خاصی کمک میکنه. بهرحال توی کتابشون کلا به این موضوع بی اعتنا هستن.
سلام، کتاب رو حدود سه ماهی هست دانلود کردم… و یک ماهی هست که کم کم و درون تاکسی میخونم… خیلی برام جالب بود که تو بخشی از نقش قانون ثبت پتنت بعنوان یکی از مهمترین دلایل پیشرفت آمریکا اسم میبره… کلی نکات ریز و درشت در این کتاب وجود دارد که هرکدوم به تنهایی میتونه موضوع کلی بحث طولانی باشه… نحوه و ترسیم اتفاقات و توالی تاریخی آنها بسیار جذاب است… اینکه نحوه سیاست استعماری آمریکای شمالی و جنوبی چه تاثیری بر اقتصاد منطقه داشته و یا اینکه چگونگی سیاست اختصاص تسهیلات به متقاضیان کارافرینی منجر به بسط و تثبیت دموکراسی میشود… هر روز که کتاب رو میخونم با کلی ذوق اون روز رو شروع میکنم… کلی نکات جدید یاد گرفتم، از اون کتابهایی هست که دلم نمیاد تمومش کنم…
من یه نیم نگاهی هم به ترجمه اش دارم…
سلام. دم شما گرم. برای ترجمه کسی در صفحه فیسبوک من نوشته بود که آقای محمدرضا فرهادی پور در حال ترجمه این کتاب هست. من ایشون رو نمیشناسم اما اگر شما برای ترجمه علاقمند هستید شاید این اطلاع بدردتون بخوره.
ممنون… حالا اول بهتره کتاب رو تموم کنم بعد راجع به این داستان تصمیم بگیرم… من بیشتر به تهیه نگاشت های تاریخی به ایران عهد قاجار بخصوص در حوزه توسعه نهادهای مالی و زیرساختهای فناوری علاقه مندم… ولی فعلاً که وقتی نیست… ممنون که اطلاع دادین