توضیح: این نوشته (اینجا و اینجا) در ادامه دو پست قبلی درباره نابرابری میآید و به نوعی تکمیلکننده این بحث خواهد بود.
خلاصه دو پست قبلی- در نوشته اول دیدیم که در دهه اخیر نابرابری در بسیاری از کشورها (به ویژه در آمریکا) افزایش یافته است به صورتی که بیشترین نفع از این نابرابری را دهک بالای جامعه برده است و در بین دهک بالا هم این صدک بالا و در بین صدک بالا هم این هزارک بالای جامعه بوده که بیشترین نفع را برده است. [1]
در نوشته دوم توضیحی برای پدیده فوق ارائه دادیم. بهترین عنوان برای این توضیح اثر سوپراستار است. گفته میشود که با ظهور و گسترش آلبومهای موسیقی و همچنین سهولت رفتوآمد بین کشورها، نوازندهها و خوانندههای معمولی ورشکست شدند و تقاضا برای بهترین نوازندهها و خوانندهها از یک شهر محلی به تقاضایی تقریبا جهانی تبدیل شد. اثری که باعث شد تفاوت بین درآمد خوانندههای معمولی با خوانندههای درجه یک افزایش بسیاری پیدا کند. مشابه این ساز و کار از طریق ظهور تکنولوژی اطلاعات و جهانیشدن قابل تصور است: ساز و کاری که باعث افزایش تقاضا برای افراد متخصص میشود و در نتیجه تفاوت درآمدی بین افراد متخصص و غیرمتخصص را افزایش میدهد.
مسابقه بین آموزش و تکنولوژی- اگر تحصیل بیشتر و بهطور کلی کسب تخصص بالاتر باعث افزایش خیلی قابل توجهی در درآمد آتی شود، مردم هم انگیزه بیشتری برای کسب تحصیل و تخصص خواهند داشت و حاضر خواهند بود که بر روی سرمایه انسانیشان سرمایهگذاری بیشتری کنند [2]. در نتیجه منطقی است که فکر کنیم سمت عرضه تخصص نیز در واکنش به افزایش تقاضا برای تخصص افزایش مییابد.
کتاب «مسابقه بین آموزش و تکنولوژی» نوشته گلدین و کاتز از اقتصاددانهای دانشگاه هاروارد به این همین موضوع اختصاص دارد [3]. از سویی عرضه نیروی متخصص از طریق آموزش بهتر و کسب مهارتها افزایش مییابد. از سوی دیگر از طریق تغییرات تکنولوژیک تقاضا برای نیروی کار متخصص بیشتر میشود. انگار که مسابقهای بین آموزش (عرضه تخصص) و تکنولوژی (تقاضای تخصص) شکل گرفته: اگر آموزش در این مسابقه پیشی بگیرد نابرابری درآمدی بین درآمد افراد متخصص و افراد غیر متخصص کاهش مییابد و اگر آموزش نیروی متخصص در نظام آموزشی یک جامعه به اندازه تقاضای ایجادشده از طریق تغییرات تکنولوژیک برای نیروی کار متخصص نباشد، نابرابری افزایش مییابد (توجه دارید که بحث ما در پست قبلی که سطح مهارت افراد را بدون تغییر درنظر گرفته بودیم تحلیل سادهشدهای از همین حالت بود.)
برای مثال دستمزد دکترهای متخصص در همه جای دنیا بسیار زیاد است. علت این است که تقاضا برای مهارت آنها خیلی زیاد و عرضه آنها خیلی کم است. بخشی از این پدیده به این برمیگردد که در نظام آموزشی کنونی، تربیت یک دکتر متخصص نسبت به خیلی از مشاغل دیگر سختتر است. همچون تحلیلی در یک تصویر جامعتر از بازار کار در یک جامعه مصداق دارد. گلدین و کاتز در کتاب خود توضیح میدهند که چگونه در سه دهه اخیر در جامعه آمریکا تغییرات تکنولوژیک، تقاضا برای نیروی کار متخصص را افزایش داده در حالی که عرضه نیروی کار متخصص در این دوره افزایش قابل توجهی نداشته است. گلدین و کاتز تحلیلشان را البته محدود به سه دهه اخیر نکردهاند و نشان میدهند که چگونه چارچوب عرضه-تقاضای تخصص میتواند کاهش و یا افزایش نابرابری را برای یک قرن اخیر در اقتصاد آمریکا تبیین کند.
ساز و کارهای محتمل اقتصاد سیاسی- اگر به تحلیلی که ارائه دادیم توجه کنیم میبینیم که توضیحی کیفی از افزایش یا کاهش نابرابری ارائه میدهد اما چیزی درباره اندازه این افزایش یا کاهش نمیگوید. حال اجازه دهید به نظمهای آماری برگردیم: هزارک بالا (یعنی یکدهم بالای صدک بالای جامعه) در آمریکا دارای 8 درصد از درآمد ملی این اقتصاد هستند. این درحالیست که در بیشتر کشورها این سهم 1 یا 2 درصد است و در خود آمریکا هم در دهه 1950 تقریبا 3 درصد بوده است. علاوه بر این، چنین پدیدهای در کشورهای پیشرفتهای مثل سوئد و ژاپن مشاهده نمیشود اما تقریبا در همه کشورهای آنگلاسکسون بویژه در آمریکا و بریتانیا دیده میشود. این ارقام حاکی از افزایش بسیار زیادی در نابرابری دارند و سوال اینجاست که آیا توضیح اقتصادی و بر اساس ساز و کار عرضه-تقاضا (مسابقه بین آموزش و تکنولوژی) میتواند همه ماجرای نابرابری را توضیح دهد؟
ما در ادامه و بهعنوان جوابی پیشنهادی به این سوال، خلاصهای از بخشی از مصاحبه عاصماغلو درباره نابرابری را میآوریم:
سه مقوله مختلف از برابری قابل تصور است: برابری در قدرت سیاسی، برابری در فرصتها و برابری در درآمد. هرچند فرصتهای برابر میتواند به درآمدهای نابرابر بینجامد اما بسیار غیرکارا است اگر که بخواهیم برابری در درآمد را به جامعهای اعمال کنیم. عمدتا به این دلیل که کسی انگیزهای برای کار و تلاش نخواهد داشت و موتور رشد این جامعه خاموش خواهد شد.
اما اگر توزیع قدرت سیاسی بسیار نابرابر باشد کسانی که انحصار قدرت سیاسی را به دست میآورند میتوانند به دیگران ضرر بزنند و منابع اقتصاد را برای خودشان جمع کنند.
اگر پدیده نابرابری را با نگاهی پویا ببینیم آنگاه نابرابری زیاد در درآمد میتواند منجر به این شود که افراد بسیار ثروتمند از درآمدشان برای کسب قدرت سیاسی استفاده کنند. به عنوان نمونه لری بارتلز استاد علوم سیاسی دانشگاه پرینستون در کتابش «دموکراسی نابرابر» شواهدی را ارائه میدهد مبنی بر اینکه سیاستمداران در آمریکا بیشتر در خدمت افراد ثروتمند هستند تا افراد معمولی. از طریق کمپینها و لابیها ثروتمندان میتوانند ضمن پاسخ به نیازهای اقتصادی سیاستمداران بر تصمیمات آنها موثر باشند. توجه به چنین چرخهای بحث ما را از تحلیل صرفا اقتصادی به نوعی از تحلیل اقتصاد سیاسی میبرد. در نتیجه نهتنها نگرانیهایی درباره کارایی نظام آموزشی وجود دارد بلکه نگرانیهای جدیتری نیز درباره قدرت نامشروع ثروتمندان وجود خواهد داشت.
خلاصه- این نوشته را با خلاصهای از بحثمان در این پست و دو پست قبلی تمام میکنیم: نظمهای آماری نشان میدهند که در بسیاری از کشورها بهویژه در کشورهای انگلیسیزبان نابرابری افزایش قابل توجهی پیدا کرده است. در قدم اول، این پدیده کاملا در چارچوب اقتصادی عرضه-تقاضا قابل توضیح است: به دلیل تغییرات تکنولوژیک و جهانی شدن تقاضا برای نیروی کار ماهر افزایش یافته ولی عرضه نیروی کار متخصص از طریق آموزش به این میزان افزایش نیافته است. در نتیجه شکاف درآمدی بین افراد طبقه بالا و پایین جامعه افزایش یافته است. پس از این، سوال این است که آیا همه این نابرابری را میتوان از دریچه عرضه-تقاضا توضیح داد؟ برخی از دانشمندان اقتصاد و علوم سیاسی در این باره تردید جدی دارند. شواهدی وجود دارد که قدرت اقتصادی ثروتمندان باعث نفوذ آنها در تصمیمگیریهای سیاسی میشود. از این طریق مثلا از راه تاثیرگذاری بر مالیاتها و قوانین ناظر بر صنایع، آنها میتوانند از ثروت خودشان محافظت کنند و یا درآمد بیشتری کسب کنند. چنین چرخهای نابرابری را زیاد و زیادتر میکند. نتیجهگیری محکم درباره چنین امری گرچه نیازمند تحقیق بیشتر است اما نگرانیهای جدی از بابت نابرابریهای اخیر و ساختار اقتصادی-سیاسی جوامع مورد بحث ایجاد میکند.
زیرنویسها:
[1] این مشاهده را با یک دقت باید تعبیر کنیم و آن اینکه وقتی میگوییم سهم درآمدی صدک بالای جامعه افزایش یافته نمیدانیم که چه افرادی وارد این صدک شدهاند یا از این صدک خارج شدهاند. بههرحال با توجه به اینکه بخشی از این افراد شامل کارآفرینان میشود و این افراد عموما در معرض شوک درآمدی قرار دارند ممکن است که بخش قابل توجهی از مردمی که در صدک بالا هستند سال به سال تغییر کند.
[2] درباره وارد کردن عدم قطعیت بازگشت سرمایهگذاری روی سرمایه انسانی برای نمونه این تحلیل منکیو را ببینید.
[3] این اصطلاح را بار اول اقتصاددان معروف هلندی تینبرگن معرفی کرده است و در واقع شهود او بهنوعی الهامبخش کتابِ معرفیشده است.
[…] درباره افزایش نابرابری (قسمت آخر) (کافهی اقتصاد) سود و زیان یارانه هدفمند در گفتگوی روزنامه شرق با محسن رنانی: قسمت اول و قسمت دوم […]