«چرا خیلی از آدمها به کنسرت میروند، درحالیکه میتوانند به جای اینکه با بیستهزار تومان، یک بار به موسیقی کنسرتی گوش بدهند، مدتی بعد از کنسرت، با خریدن یک نوار هزار تومانی، بیست بار به آن موسیقی گوش بدهند؟»
تعریف میکنیم که تابع مطلوبیت هر فرد، مجموعهای از مصرف کالاها یا انجام فعالیتهای گوناگون است که فرد بر اساس اینکه این مصرف یا فعالیت چه باشد و خودش چه ترجیحاتی داشته باشد، بدرجاتی که این تابع مشخص میکند، از رضایت و لذت بهرهمند میشود.
آدمها را به دو دسته تقسیم میکنیم: آنهایی که تابع مطلوبیتشان تحت تاثیر تابع مطلوبیت دیگران قرار نمیگیرد (=دسته اول)، قرار میگیرد (=دسته دوم). فرض واقعبینانه این است که آدمهای دسته دوم در اکثریتاند.
به آخرین لحظهای که هنوز خبر برگزاری کنسرت اعلام نشده، میگوییم لحظه صفر. از سویی هم میدانیم که در تابع مطلوبیت هر فرد، بر اساس ترجیحات آن فرد، گزینههایی وجود دارند که وزن بسیار زیادی به خودشان میگیرند. مساله اینجاست که موسیقی زنده فقط در تابع مطلوبیت تعداد محدودی از آدمها (بهطور مستقل از تاثیر دیگران، یعنی در لحظه صفر) وزن زیادی دارد. در نتیجه، وقتی بقیه عوامل ثابت است، فقط این افراد معدود هستند که هزینه بالاتری نسبت به خودشان در فعالیتهای دیگر، و نسبت به دیگران در موسیقی زنده، صرف این علاقه (موسیقی زنده) میکنند. از طرفی هم، یک تعدادی از آدمها هستند که درآمدشان خیلی پایین است و درنتیجه مستقل از اینکه در کدام دستهاند، توانایی مالی رفتن به کنسرت را ندارند. اینها را میگذاریم کنار. میماند تقریبا بقیه آدمها که هم در دسته دوماند و هم درآمدشان خیلی پایین نیست. یک درصد زیادی از اینها در لحظه صفر، در تابع مطلوبیتشان موسیقی زنده وزنی نداشته است و به خاطر همین هم ما انتظار داریم که فقط همان معدود آدمهای دسته اول بروند کنسرت و در نتیجه کنسرت شلوغ نشود. اما کنسرت شلوغ میشود. چرا؟
در چنین چارچوبی، فرد اول از دسته دوم به یک فرد از دسته اول نگاه میکند و تحت تاثیر او قرار میگیرد (یعنی موسیقی زنده در تابع مطلوبیتش وزن بهاندازه کافی بالا میگیرد) پس یک نفر به آدمهایی که میخواهند بروند کنسرت اضافه میشود. با زیاد شدن آدمهای دسته اول، احتمال اینکه یک فرد دیگر از دسته دوم تحت تاثیر قرار بگیرد، بالاتر میرود و اگر با توجه به قید زمان باقیمانده تا کنسرت، تعداد افراد دسته اول خیلی کم نباشد، در زمانی قبل از برگزاری کنسرت، موتور تاثیر و تاثر روشن میشود. (موتور از جایی روشن میشود که منحنی تعداد افرادی که میخواهند بروند کنسرت در طول زمان، علاوه بر اینکه صعودی است، محدب میشود- یعنی افزایشاش افزاینده میشود.) در نتیجه اگر همه آدمهای دسته اول را از یک زمانی به بعد بریزیم توی دره، باز هم کنسرت شلوغ میشود، چون از یک زمانی به بعد، تقریبا فقط آدمهای دسته دومی که قبلا تحت تاثیر قرار گرفتهاند، آدمهای دسته دوم دیگر را تحت تاثیر قرار میدهند. در این حالت انگار که در یک جمع، هر فردی دارد تحت تاثیر دیگران رفتار میکند و خود این فرد هم جزو دیگرانی است که مورد تقلید قرار میگیرد. «همه دارند از هم تقلید میکنند» به این معناست که «همه دارند از هیچ پیروی میکنند» – هرچند در هر حال شروع این داستان مشروط به اندك حضوري از آدمهای دسته اول است.
تا اینجا اصلیترین اشکال این مدل این است که اگر خبر کنسرت از یک سال قبل اعلام شود، تا سال بعد، بیشتر مردم ایران (یعنی مثلا همه اشخاص در دهک سه تا ده) متقاضی کنسرت میشوند. اما مشکلی پیش نمیآید، چون قیمت کنسرت با افزایش تقاضا افزایش مییابد و بلیط این کنسرت در قیمت بالاتر و تقاضای كمتري مبادله میشود. یا مثلا اگر قسمتی از بلیطها پیشفروش شده، باقی آنها در بازار سیاه قیمت خیلی بالایی پیدا میکند که تعدادی از متقاضیان را منصرف میکند. (ممکن است در تعادل جدید، قیمت اینقدر بالا برود که یکی از آدمهای دسته اول که در تعادل قدیمی میتوانست به کنسرت برود، در تعادل جدید دیگر نتواند.)
حال، دو سوال زیر را در نظر بگیرید:
الف) چرا برخی از مردم از طبقات عادی درآمدی، لباسهای مارکدار میخرند، حال آنکه این نوع لباسها در حالیکه اختلاف کیفیت معناداری ندارند، اختلاف قیمت کاملا معناداری دارند؟ یا حتی این یکی: ب) یک تظاهرات خیابانی را در نظر بگیرید که در آن احتمال زخمیشدن، تیرخوردن و حتی کشتهشدن وجود دارد. اما خیابان مملو از آدمهای مبارز شده است. چرا این تظاهرات شلوغ میشود درحالیکه حضور یک نفر اضافی در این تظاهرات، عملا تاثیری ندارد، حال آنکه میتواند هزینه بسیار بالایی را به این فرد تحمیل کند؟
مساله الف، شبیه مثال کنسرت است و قیمت در آن با افزایش تقاضا بالا میرود. عرضه هم کمی بالا میرود و بخشی از تقاضا را جواب میدهد، اما بقیه تقاضا را همان بالاتر رفتن قیمت است که تعدیل میکند و تقریبا داستان کنسرت تکرار میشود. اما هزینه تظاهرات با افزایش تقاضا زیاد نمیشود بلکه حتی کم میشود (مثلا چون احتمال تیر خوردن کم میشود.) در نتیجه بر اساس اين مدل، هیچ عجیب نیست که یک تظاهرات انقلابی، تقریبا همه مردم را به خیابانها بکشاند. در نتیجه مسایلي از این دست، خودشان به دو دسته تقسیم میشوند که در یکی از آنها با افزایش تقاضا قیمت بالا میرود و در دیگری، هزینه مشارکت با افزایش مشارکتکنندگان پایین میآید. در نتیجه در اولی، بر خلاف دومی، تعداد متقاضیان تعدیل میشود.
این مدل، قبل از هر چیز جنبه آزمایشی دارد و من نمیدانم که ایده آن را تا چه حدی میتوان توسعه و يا تعميم داد. اما در هر حال مثالهای زیادی هستند که دینامیک رفتاریشان دور از بحث این نوشته نیست: شکلگیری یک عقیده در بین افراد یک مجموعه، اعزام داوطلبانه در جنگ، استقبال از یک سبک يا اثر هنری و ادبی (مثلا اين مقاله را ببينيد)، و البته موضعگیریها در جریان یک انتخابات.
نظر شما در مورد این نوشته چیست؟